کد خبر : ۱۲۴۱۶
تاریخ انتشار : ۱۳ شهريور ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۰
مرثیه سرایی بر واقعه کربلا

آغاز روشنایی آیینه

ترکیب بند «آغاز روشنایی آیینه»، مرثیه سرایی موسوی گرمارودی است بر واقعه کربلا، شعری که تصاویر هنرمندانه اش چون پرده ای از نگارگری به چشم می آید.
عقیق:ترکیب بند « آغاز روشنایی آیینه »، مرثیه سرایی سید علی موسوی گرمارودی است بر واقعه کربلا. شعری که تصاویر هنرمندانه اش چون پرده ای از نگارگری به چشم می آید و زبان پر شکوه و پیراسته اش، سرشار از تعبیرهای لطیف و موسیقی جان نواز است. کتاب با پیشگفتار شاعر آغاز می شود که به سابقه سوگواری ادبی ایران می پردازد که نزد تمام شعرا معمول بوده است، و بعد نقبی می زند به سوگواره های مذهبی فارسی، خاصه در سوگ سید الشهدا. 

موسوی گرمارودی در فصل دوم کتاب نگاهی دارد به شعر زنده یاد حسن حسینی که او را شاعری در تصرف شعر توصیف میکند و عاشقی که جان روشن رادر گذرگه عشق الهی خویش نهاده است.وی ویژگی های شعر حسینی را در دفتر « گنجشک و آیینه »مورد بررسی قرار می دهد و مهندسی استوار، معاصر بودن شاعر به لحاظ درک و دریافت، بیان حماسی و در آمیختن آرایه ها را از ویژگی های شعر او بر می شمرد. گرمارودی در فصل بعدی کتاب نیز به سراغ شعرهای آیینی قیصر امین پور می رود که شعرهایی سهل و ممتنع اند و دارای معنایی متکثر و ابهامی شاعرانه. کتاب همچنین شامل پنج نقد و نظر درباره ترکیب بند « آغاز روشنایی آیینه » است که سرآغاز ورود به شعر شکوهمند گرمارودی هستند. 

استاد بهاالدین خرمشاهی، در مقاله ای، شیوایی کلام حرف اول ترکیب بند گرمارودی می داند، بی آنکه غفلت از معنا و پرفای شعر در کار باشد. او این ترکیب بند را نقطه اوج و عطفی در یک هزاره تاریخ مرثیه سرایی مذهبی در ادب فارسی می داند. 

محمد یزدان پرست در مطلبی دیگر، استقلال بندهای شعر را از ویژگی های خاص این اثر می شمارد و مرتضی امیری اسفندقه نیز از بیت تماشایی مطلع می گوید که به تنهایی یک تابلوست، ساده و بسیار نقش، و به تنهایی بار همه بندها را به شانه و دوش دارد. به گفته او، مصراع نخستین با گوش نوازی آن حروف ملایم، حال تراژدی دارد و معصومانه سوگوار است. 
سخن گفتن از ترکیب بند « آغاز روشنایی آیینه »، با مقاله ای تحلیلی از حمیدرضا شکارسری به انتها می رسد و بعد مرثیه آغاز می شود که گریه است جاری و روان، چون رود بی خشکسال، بر گونه های عاشق. 


می‌گریم از غمی که فزون تر ز عالَم است 
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است 
پندارم آن‌که پشت فلک نیز خم شود 
زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است 
یک نیزه از فرات حقیقت، فراتر است 
آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است 
ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا! 
بی تشنگی چه سود گر آبی فراهم است 
جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که می‌برد؟ 
اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است 
امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند 
آیینة تمام نمای محرّم است 
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است 
آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است 
آه ای فرات! کاش تو هم می‌گریستی 
آسوده، بی‌خروش، روان بهرِ کیستی

منبع: شبستان
211008

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین