۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۲۰
عقیق: علیرضا رضایی و رضا احدی؛ محافل دینی هستههای اصلی مبارزاتی علیه رژیم پهلوی را شکل میدادند بطوری که هیئات مذهبی و مساجد در ساماندهی فعالیتهای انقلابی نقش بسزایی داشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی این مجالس رشد و گستردگی چشمگیری یافت و در دورههایی همچون دفاع مقدس نقشآفرین بود.
از این رو؛ به منظور تبیین و نقش محافل مذهبی درانقلاب اسلامی با حاج علیرضا بکایی که مردم خاطرات زیادی با جلسات دعا و مناجات او دارند به گفتگو نشستیم. او در این گفت و شنود به سختیهای برگزاری مجالس دعا در دوران پهلوی اشاره کرد. از قدیمیترین محفل مناجات در تهران گفت و به نقشآفرینی هیئات مذهبی در انقلاب اسلامی اشاره کرد. اثرگذاری هیئتها و مساجد در دوران دفاع مقدس بخش دیگری از این گفتگوست.
مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با حاج علیرضا بکایی در ادامه از نظر میگذرد.
ضمن تشکر از شما بابت وقتیکه در اختیار ما قرار دادید ؛ بهمنظور آشنایی بیشتر مخاطبین مختصری از شرح زندگی خود بیان کنید؟
بکایی: بسمالله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. بنده متولد تبریز هستم. خانواده ما یک خانواده مذهبی بود. پدربزرگ ما هم از هیئتداران معروف تبریز بودند. ایشان در مجالس حضرت سیدالشهدا اشک خوبی داشت. در آن زمان مردم شناسنامه نداشتند. لذا تصمیم گرفتند که به مردم شناسنامه بدهند. رئیس ثبت احوال آن استان به پدربزرگ من میگوید: من برای تو یک فامیلی برگزیدهام و آن را به کسی ندادم. نام خانوادگی پدربزرگ ما را به دلیل حالت اشک و حزنی که در مجالس سیدالشهدا(ع) داشت «بکایی» گذاشتند. وجهتسمیه بکایی از آنجاست. شخص دیگری هم در تبریز مشابه حالات پدربزرگ ما را داشت و ایشان هم مدیر یکی از هیئآت مذهبی بود. فامیلی ایشان را هم «اشکریز» گذاشته بودند. من خاطرم هست که پدربزرگم بعد از هر نماز واجب و بعد از تسبیحات حضرت زهرا (س) یک روضه برای خودشان میخواندند و گریه میکردند و میایستادند نماز بعدی را میخواندند. ایشان با روضه تربیت و بزرگ شده بودند و با روضه هم از دار دنیا رفتند. دستمال مشکیرنگی داشت که با آن اشکهایش را پاک میکرد. آنقدر با این دستمال اشک پاک کرده بود که سفیدرنگ شده بود.
*** اهمیت اشک بر مصائب اهل بیت ***
من همیشه در سخنرانیهایم به دوستان جوان این نکته را گوشزد میکنم که اشکهایتان را با دستمالکاغذی خشک نکنید و دور نیاندازید. این حرکت بهنوعی بیادبی است. ما نمیدانیم که اشک بر سیدالشهدا(ع) چه آثار باقیهای دارد. یک ساله بودم که به تهران آمدیم. دوران کودکی، نوجوانی و اکنون هم میانسالی را در تهران تجربه میکنم. به اعتبار شغل مرحوم پدرم در تهران ساکن شدیم.
چگونه وارد جلسات مذهبی شدید؟
بکایی: نزدیک منزل ما یک مسجدی بنام مسجد یزدیها واقع در خیابان مختاری قرار داشت. مرحوم آیتالله سید کاظم گلپایگانی امام جماعت این مسجد بود. ایشان از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. آقا سید کاظم یک مفسر خبره بود. من در آن مقطع میدیدم که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج شیخ علیاکبر غفاری و دیگران پای درس تفسیر ایشان شرکت میکردند. حاج شیخ علیاکبر غفاری انسان خاصی بود صاحب انتشارات مکتبه الصدوق که غالب کتابهای اصلی شیعه را ایشان ترجمه کرده و منتشر نمودهاند. من حدود شش سال داشتم که در مسجد یزدیها مکبر شدم. از همینجا وارد حوزه اجتماعی دینی گردیدم. این مسجد بهواسطه امام جماعتی که داشت پررونق بود. من هنوز در مجالس شب قدری که دارم از نوارهای سخنرانیهای شب قدر مرحوم آقا سید کاظم گلپایگانی استفاده میکنم. اگر اشتباه نکنم ایشان سال 1356 از دنیا رفتند. مقداری بزرگتر شدیم و وارد عرصه جلسات شدیم. شبهای سهشنبه جلسه قرآنی در محلهمان تشکیل میشد. جلسه قرآنمان بهصورت سنتی و جمعخوانی اداره میشد. در انتهای جلسه هم یک آقای مداح میآمد و ذکر مصائب اهل بیت میکرد. همینکه در آن شرایط یک جمعی از دبیرستانیها دورهم گرد میآمدند تا معارف دینی را یاد بگیرند مغتنم بود. این مراسم ما بهصورت سیار در خانهها تشکیل میشد.
در آن زمان هیئتهای خانگی متداول بود. امروز به دلیل تغییر سبک زندگی( آپارتماننشینی ) هیئآت خانگی کمرنگ شده است. اکثراً هیئآت در حسینیهها تشکیل میشود. خانههایی هم که روضه میگیرند اکثراً حسینیه دارند.
روند زندگی ما بدین منوال طی شد تا رسیدیم به دوران انقلاب البته درس و بحث را هم همزمان داشتیم. در دوران انقلاب هیئتها کانون خوبی برای هماهنگی اعتراضات و مبارزات بود. بعضی هیئتها به تعبیر رهبر معظم انقلاب فقط هیأت بودند و خاصیت و ثمرهای نداشتند خروجی اینگونه هیئتها سکولار است. در صورتی که در هیئت باید وظایف اجتماعی گوشزد بشود و بصیرتافزایی صورت بگیرد. این بصیرتافزایی بستگی به زمان خود دارد. زمان شاه بصیرتافزایی بدین گونه بود که شما معضلات جامعه را بگویید و جنایات شاه را بیان کنید. مردم باید میدانستند که حاکم بالای سرشان چگونه موجودی است؟ او یک حاکم فراماسونر وابسته به صهیونیست است که کل درآمد مملکت را به حلقوم دشمن میریخت و اندکی هم به مردم ایران میداد. من الآن وقتی مسائل اقتصادی مطرح میشود، به جوانان میگویم شما زمان شاه را ندیدهاید. از ده تا بشکه نفت 9 بشکه را میبردند و فقط یک بشکه را به ما میدادند که بخوریم تا دلار در همان قیمت بماند. این شیوه کشورداری از وابستگی و ذلت هم بدتر است. از عزت و استقلال هم خبری نبود.
*** هیئتها؛ کانون اصلی مبارزه علیه رژیم پهلوی ***
به عنوان نمونه از جمله هیئآت جهتدار و بصیرتافزا میتوان به هیئت انصارالحسین(ع) اشاره کرد. این هیئت ابتدا بهصورت سیار برگزار میشد بعدها مکان دائم برگزاری این هیئت حسینیه احمدیه واقع در خیابان ایران شد. سخنرانان این هیئت شهید باهنر، شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی بودند. عنوان و موضوع سخنرانیها، موضوعات روز و روشنگرانه بود، حتی مداحان این جلسه نیز اشعاری در جهت مبارزه با ظلم میخواندند.
قرار ملاقات مبارزان با یکدیگر داخل هیئت بود. مبارزان چون تحت تعقیب قرار داشتند بدین خاطر قرارهای خود را داخل هیئآت میگذاشتند. هیئآت پوششی برای مبارزات بود. اگر قرار را جای دیگری میگذاشتند لو میرفتند. خدا رحمت کند شهید اندرزگو را ایشان هم پاتوقشان در همین هیئت بود.
هیئتیها مثل الآن دو نوع بودند. بعضیها فقط برای سرگرمی به هیئت میرفتند. بعضیها هم برای آشنایی با معارف اهلبیت در هیئت حضور مییافتند. امام صادق(ع) فرمودند آیا شما دورهم که مینشینید سخنان ما را در جمع خود بازگو میکنید؟ در همین مجالس است که معارف اهل بیت و سخنان آنان بیان میشود. امام صادق(ع) فرمودند: خدا رحمت کند کسی که امر ما را زنده میکند. شرایط احیای امر از همین هیئتها شروع میشود. از قدیم بستر احیای امر امام و آشنایی با سیره آن بزرگواران در همین جلسات بود. از قدیم موجهترین فرد بهعنوان مسئول هیئت انتخاب میشد. وقتی همنشین با مسئولین هیئآت میشدید کلی مطلب یاد میگرفتید.
ما در همین بستر هیئت رشد کردیم تا اینکه نزدیک به انقلاب شدیم. در جریان انقلاب هم هیئتها پایگاه خوبی برای شکلگیری هسته اصلی مبارزات بودند. در هیئات پیام امام دریافت میشد، پیام و نوار امام خمینی( ره) تکثیر میشد، مرکز فعالیت ما همزمان با انقلاب تغییر کرده بود و در مسجد شارعی فعالیت داشتیم. مسجد شارعی که در خیابان وحدت اسلامی واقع است با اینکه هیئتامنا و پایگاه بسیج نداشت بیش از صد شهید در دفاع مقدس تقدیم انقلاب اسلامی کرده است. در این مسجد از قائممقام لشگر 27 محمد رسولالله(ص) شهید علیرضا نوری تا یک رزمنده معمولی حضور داشت. چندین معاون گردان و گروهان در مسجد داشتیم. یک نکته مهم در مورد مسجد این است که ما حتی یک نفر هم که نسبت به انقلاب زاویه پیدا کرده باشد را نداشتیم.
*** هیئت عزادران حسینی حزبالله ***
سال 61 بود ، ما جایی را برای عزاداری در دهه محرم نداشتیم برویم. رفقا پیشنهاد دادند که مسجد شارعی به همراه چند مسجد دیگری که در نزدیکی آن قرار دارند بهصورت مشترک یک هیئت مرکزی تشکیل بدهند. این هیئت با نام «عزاداران حسینی حزبالله » تشکیل شد. واژه حزبالله بر ای نام یک هیئت معنای عجیبی داشت. از تأسیس این هیئت بسیار استقبال شد. در دهه اول محرم از شب هفتم به بعد از مساجدی که جزء هیئت بودند به سمت مسجد شارعی که مسجد اصلی بود دسته عزاداری راه میافتاد و از مسجد شارعی بهصورت مجتمع به خیابان میآمدند. نوحهها و اشعاری که در دسته خوانده میشد همگی جهتدار و مرتبط با مسائل روز و روشنگر بود. چقدر از بچههای این هیئت به شهادت رسیدند. کارهای هنری خوبی در این هیئت انجام میشد. همین حرکات فرهنگی در زندگی بسیاری از جوانان تحول عجیبی ایجاد میکرد و کماکان این جلسه برقرار هست.
*** اولین محفل انس با قرآن ***
بعد از عملیات والفجر 8 در مسجد محفل انس با قرآن را تشکیل دادیم. در عملیات والفجر هشت به استاد سعیدیان قاری ممتاز قرآن گفتم اگر عمری بود و زنده به تهران برگشتیم شما جلسات انس با قرآن را در مسجد شارعی راهاندازی کنید. با توجه به ارتباطی که با ایشان داشتم پیشنهاد ما را قبول کرد و ما محفل انس با قرآن را در مسجد به راه انداختیم. لازم به ذکر است که محفل انس با قرآن همزمان با تأسیس این جلسه برای اولین بار بکار برده شد و بعدها در سراسر کشور رواج پیدا کرد. این جلسه شبهای جمعه بعد از نماز برگزار میشد و حدود سه ساعت هم طول میکشید. تعدادی از بچههای همین جلسه شهید و اسیر شدند.
چطور با جلسات دعا و مناجات آشنا شدید؟
بکایی: حدود سال 1359 من با مسجد امینالدوله آشنا شدم. مسجد امینالدوله تنها مسجد شبزندهداری و دعا در تهران بود. اگرچه دوره آشنایی من با مسجد امینالدوله به سالهای ابتدایی بعد از انقلاب اسلامی مربوط میشود ولیکن قدمت این جلسه به دهه سی برمیگردد. با دعاخوانی مرحوم آقای سیدعلی میرهادی در این مسجد آشنا شدم. این بزرگوار صدای آنچنانی نداشت. ولی وقتی دعا میخواند در و دیوار مسجد امینالدوله گریه میکرد. در دوران دفاع مقدس که من در منطقه بودم مرخصیهایم را جمع میکردم و در ماه مبارک رمضان به تهران میآمدم تا در مراسم مناجات نیمه شب مسجد امینالدوله شرکت کنم.
*** روایتی از قدیمیترین جلسه مناجات در تهران ***
مرحوم شیخ محمدحسین زاهد در دهه سی امام جماعت این مسجد بود. قبل از آقا سید علی میرهادی آن عالم زاهد در این مسجد دعا میخواند و مراسم شبزندهداری را بر پا مینمود. این مراسم شبزندهداری حال عجیبی داشت. ساعت برگزاری مراسم نیز ساعت خاصی بود، کسی که از خواب خود میزند و نیمه شب در مراسم دعا حضور مییابد، معلوم است که دنبال چیز خاصی میگردد. مجلس مرحوم شیخ محمدحسین زاهد و مرحوم آیتالله شاهآبادی در نیمهشب برگزار میشد. در مجلس مرحوم زاهد افراد خاصی همچون آقا سید علی میرهادی، حاج محسن آقا قلهکی حضور داشتند که از مبارزان باتقوا و انقلابی بود، ایشان روحانی بدون عمامه بود. حاج محسن شاگرد مرحوم آقایان شعرانی و زاهد بود. آقای قلهکی در بازار برای بازاریان درس مکاسب میگفت.
بعد از فوت شیخ محمدحسین زاهد به حاج محسن قلهکی پیشنهاد شد. بعدازاینکه ایشان قبول نکرد، آقا سیدعلی میرهادی اداره جلسه شبزندهداری را بر عهده گرفتند و جلسه را به همان سبک آقا شیخ محمدحسین زاهد ادامه داد. سال 1367 بود که آقا سید علی میرهادی از دار دنیا رفتند. ایشان به طرز عجیبی رحلت کردند. در مراسم ختم یکی از شهدا در مسجد علی ابن موسیالرضا(ع) واقع در خیابان ایران آقای انسانی روضه حضرت علیاکبر میخواند. مرحوم میرهادی در همین حین سکته قلبی میکند و هنگامیکه او را داخل آمبولانس میگذارند ایشان فوت کرده بود. بعد از ایشان چند سال چند نفر از آقایان برای اجرای مراسم به مسجد امینالدوله دعوت شدند ولیکن با مرحوم آقای میرهادی خیلی تفاوت داشتند. تا زمانی که ایشان بودند در تهران مراسم شبزندهداری و دعا برگزار نمیشد.
در همان سال آخر حیاتشان دو جلسه در تهران راهاندازی شد. یکی جلسه مسجد شهدا با دعاخوانی حاج ماشاالله عابدی و دیگری توسط حاج منصور ارضی در مسجد محبان الزهرا(س) پاچنار بود که بعد از چند سال به مسجد ارک منتقل شد که تا کنون هم ادامه دارد. خداوند این عزیزان را حفظ کند.. من خودم سالهای اول مجلس آقای ارضی را شرکت میکردم مراسم خوبی بود.
*** سختیهای برگزاری مجالس مذهبی در دوره پهلوی ***
مراسم شبزندهداری در شرایط سخت دوران طاغوت با مشقت زیاد برگزار میشد. آقا سید علی در حین دعا میگفت: ما در دوران طاغوت بهصورت مخفیانه و محدود در زیرزمین مسجد دعای کمیل و در ماه مبارک رمضان دعای ابوحمزه میخواندیم. مراسمات به این سختی به دست ما رسیده است و ما امروز اصلاً نمیدانیم که چگونه باید از این مراسمها محافظت و از آنها حداکثر بهرهبرداری معنوی را داشته باشیم.
سال هفتادویک یکی از دوستان زنگ زد و گفت: چند نفر از اعضای جلسه امینالدوله میخواهند با شما جلسهای داشته باشند. اسامی افراد را که برد من دیدم زیاد این افراد با من از لحاظ سنی و شغلی سنخیتی ندارند. این بزرگواران از ارکان مسجد امینالدوله بودند. من آنها را میشناختم ولی سلامعلیکی با ایشان نداشتم. به هر ترتیب عصر جمعهای قرار گذاشتیم که این عزیزان تشریف بیاورند. پنج نفر از ارکان امینالدوله در آن روز به منزل ما آمدند. یکی از این افراد مرحوم حاجآقا مصطفی میرخانی بود. فرد دیگر مرحوم حاجآقا مرتضی کرباسچی بود. آقایان سبحانی و مخبری و یک عزیز دیگر هم در این جلسه حضور داشتند. حرف این بزرگواران این بود که بعد از فوت سید علی آقای میرهادی مجلسی نیست که ما برویم در آن دعا گوش بدهیم. شما بیایید مجلس نیمهشب را شروع کنید. من هم خودم را در مقامی نمیدیدم که بیایم جای سید علی آقا برنامه برگزار کنم. به همین دلیل در جلسه اول مخالفت کردم و گفتم باید فکر کنم. بعد از نشست دوم به هر ترتیب قبول کردم که از شب پانزدهم ماه رمضان تا بیست و پنجم به مدت ده شب در برنامه دوستان دعا قرائت کنم. سال اول جلسه در احمدیه خیابان ایران برگزار شد. جمعیت کمی هم شرکت میکردند. برای سال بعد تصمیم گرفته شد تا مراسم را به یکی از مساجد منتقل کنند. مراسم به مسجد سادات اخوی که همجوار احمدیه بود منتقل شد.
در سال هشتاد و یک و به لحاظ کمبود فضای کافی و پیشنهاد حجت الاسلام و المسلمین ابوترابی که تولیت و امام جماعت مسجد امام حسین(ع) را به عهده دارند جلسهی دعای نیمه شب در ماه رمضان را به آن مسجد منتقل کردیم.
*** ورود به عرصه وعظ و خطابه ***
بعد از عملیات والفجر 8 در سال 65 به هیئت الزهرا واقع در در محله جوادیه دعوت شدم و اولین سخنرانی رسمی من در آن جلسه بود و به مدت 12 سال در آن جلسه به صورت هفتگی سخنرانی میکردم و در آن به موضوعات معارفی به صورت دنبالهدار پرداخته میشد. البته با فضل الهی مجالس و منبر و سخنرانی تا کنون هم ادامه دارد.
در سال 1377 به پیشنهاد دوستان خصوصا مرحوم حاج آقا مصطفی میرخانی برنامه شرح و قرائت زیارت جامعه کبیره را راهاندازی کردیم که به صورت ماهیانه جمعه اول هر ماه قمری به صورت سیار هنوز هم ادامه دارد.
از اساتیدی که در محضرشان تلمذ کردید برای ما بگویید؟
بکایی: من در دو حوزه دانشگاهی و حوزوی تحصیل کردم. در حوزه دانشگاهی تا مقطع کارشناسی الهیات درس خواندم. درس طلبگی را نیز از قبل انقلاب شروع کردم. به درس طلبگی علاقه و اشتیاق داشتم. صرف و نحو را من در سال 1354 نزد آقای بادامچیان خواندم. ایشان در ادبیات عرب تسلط کامل داشتند. کلاس صرف و نحو ما عصرها در مدرسه شیخ عبدالحسین برگزار میشد. آقای بادامچیان یک سری پلیکپی به ما میداد که روان شده همان جامعالمقدمات بود. ایشان آیاتی را که برای تمرین و تجزیه و ترکیب انتخاب میکرد آیات جهتدار بود. اکثراً این آیات، آیههای جهاد بود. چند باری ساواک کلاس ما را تعطیل کرد و حاجآقا را هم در منزل دستگیر کردند. جامعالمقدمات را در مسجد شارعی با تدریس حاجآقای ارفع خواندم. صمدیه را نزد مرحوم آقای رضایی خواندیم. یک دوره درس فلسفه را هم نزد مرحوم آیت الله سید جواد علمالهدی در مسجد شارعی خواندم. آقای علمالهدی این درس را از استادش علامه طباطبایی فرا گرفته بود. بعد از انقلاب هم مدتی در مدرسه مجتهدی بازی کردیم. خدا رحمت کند مرحوم مجتهدی را ایشان فردی بسیار دقیق بودند. خاطرم هست بعد از حدود هجده سال من در مراسم ختم مرحوم آقای میرخانی ایشان را در مدرسه زیارت کردم. ایشان با توجه به اینکه چهرهام کلی تغییر کرده بود من را شناخت و گفت شما چرا به مدرسه نمیآیید؟ آقای مجتهدی واقعاً یک روانشناس بود. بعد از چند دقیقه صحبت با یک نفر تشخیص میداد که آن فرد به درد طلبگی میخورد یا نه. پنجشنبهها هم در شبستان چهلستون مسجد جامع بازار تهران نزد آیتالله شیخ جعفر سبحانی تاریخ اسلام میخواندیم. از خاطرات تاریک ما هم این است که آن اکبر گودرزی معروف هم در این جلسه حضور داشت. آقای سبحانی در زمینه تاریخ اسلام خیلی متبحر، مطلع و دقیق هستند. کتاب فروغ ابدیت در تاریخ صدر اسلام یکی از تألیفات آقای سبحانی است.
یکی از جلسات دیگری که ما شبهای ماه رمضان در قبل از انقلاب میرفتیم، جلسات مسجد قبا بود. در این جلسه از سخنرانان مبارز استفاده میشد. اکثر منبریهای این مسجد جهتدار و انقلابی بودند. افرادی مثل شهید باهنر، فخرالدین حجازی و آقای موحدی کرمانی و شهید مفتح و چند تن دیگر از سخنرانان مبارز در این مسجد سخنرانی میکردند. افراد مبارز با گرایشهای مختلف در مسجد قبا میز خطابه داشتند تا به سخنرانی بپردازند. مسجد قبا اولین جایی بود که از مصر قاری دعوت میکرد. ابوزید یکی از قاریان مطرح مصری بود که در مسجد قبا قرائت داشت. آن اذان معروفی که از ابوزید پخش میشود در همان مسجد گفته شد.
*** اکبر گوردزی؛ طلبهای که در دام انحراف افتاد ***
اشاره به نام گودرزی کردید از او مطلبی دارید بیان کنید؟ در دورهای که با او همکلاس بودید رگههای انحراف از او دیده بودید؟
بکایی: او فرد زیرکی بود. در آن مقطع سال 56-55 انحرافی در رفتارش مشاهده نمیشد. او مستعد بود ولیکن چون در بستر مثبتی قرار نگرفت و در دامن بعضی از افراد افتاد، مسیرش عوض شد. او اگر بجای این افراد زلفش به زلف اساتیدی مثل آقای حقشناس یا آقای خوشوقت گره میخورد دچار این انحراف نمیشد. او مرکز فعالیتش در همین بازار بود بعداً به مسجد اعظم قلهک رفت. در کلاس مطالبی که آقای سبحانی میگفت را سریع فرامیگرفت. انسان مستعد اگر در مسیر صحیح قرار نگیرد افراد نااهل او را بهاصطلاح میقاپند. اکبر گودرزی در آن زمان مقالات علمی خوبی مینوشت و به مرحوم آقای سعید تهرانی تحویل میداد.
از چه زمانی هیئآت رنگ و بوی سیاسی پیدا کرد؟
هیئتهایی که سیاسی شدند دو گروه بودند. یک گروه هیئتهایی بودند که در مسیر انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب رنگ و بوی سیاسی پیدا کردند. گروه دیگر که معدود هم بودند در قبل از انقلاب سیاسی و فعال بودند. مثل همین هیئت انصارالحسین که شاکلهاش را هیأت مؤتلفه تشکیل میداد. سیاسی بودن این هیئآت بدین گونه بود که یک سخنران روشن سیاسی میآمد و قیام عاشورا، حوزههای مختلف عقلی، روشنگری، ظلمستیزی، جهاد و ... را بررسی میکرد. بهعنوانمثال زندگانی قیس ابن مسهر، حضرت مسلم ابن عقیل، هانی ابن عروه را که همه بیدار گری بود به صورت تئاتر به نمایش در میآوردند.
این دسته از هیئآت محدودیت در برگزاری هم داشتند؟
بکایی: بعضی وقتها ساواک در این جلسهها نفوذ میکرد و بعد از مدتی این جلسات را تعطیل میکرد.
شما خاطرهای از تعطیل شدن این جلسات دارید؟
بکایی: من قبل از انقلاب به جلسه انصارالحسین نمیرفتم. این جلسه با منزل ما فاصله داشت و شرایط سنی شرکتکنندگان این جلسه با ما فاصله داشت. همین جلسه درس قرآن ما چند بار تعطیل شد. ساواک چند بار به کلاس صرف و نحو ما که استادش آقای بادامچیان بود حمله کرد و وسایل و جزوات ما را برد. آقای بادامچیان چون اهل مبارزه بود دائماً تحت تعقیب بود.
سابقه بازداشت هم داشتید؟
بکایی: خیر. ولی یک خاطرهای در این زمینه دارم که برایتان نقل میکنم. من در یک مغازه لوازم تحریر فروشی کار میکردم. این مغازه را پوششی برای فعالیتهای مبارزاتی انتخاب کرده بودم. صاحب مغازه سواد نداشت. این برای ما هم از طرفی خوب بود. یکی از اجناسی که در این مغازه میفروختیم دفترهای صدبرگ، شصت برگ و چهل برگ بود. هرکسی که دفتر میخرید مابین کاغذهای دفترش یک اعلامیه امام خمینی میگذاشتیم. عکسهای امام تازه از نجف آمده بود و خیلی هم خواهان داشت از طرفی هم حساسیت ساواک در اوج قرار داشت. عکسهای امام را هم مابین دفترها میگذاشتیم و به دست بعضی میرساندیم.
عکس امام یا اعلامیه ایشان را به همان صورت که گفتم به یک دختر خانمی دادیم. ما مطلع نبودیم که خانواده این دخترخانم نسبت به انقلاب نامحرم است. فردا صبح آن روز که 15 خرداد سال 1356 بود. خاطرم هست در آن روز من امتحان رانندگی داشتم. صبح برای امتحان رانندگی رفتم. بعد از آزمون رانندگی برگشتم و دیدم که همهچیز در محله ما غیرطبیعی است. دو دستگاه خودروی پلیس هم در محل در حال گشتزنی بودند. من هم سرم را پایین انداختم و به سمت منزل حرکت کردم. وقتی رفتم خانه دیدم مادرم مضطرب است. گفتم چه شده؟ مادرم گفت: آمدهاند آقا مجتبی را دستگیر کردهاند. آقا مجتبی همان صاحب مغازه لوازم تحریرفروشی بود. گفتم : برای چی؟ مادر جواب داد: ریختهاند داخل مغازه ، مغازه را به هم زدهاند و آقا مجتبی را هم دستگیر کردهاند.
من میدانستم که او مرتکب کاری نشده است. همانطور که گفتم آن بنده خدا سواد نداشت. فقط میدانست که من چنین کاری را انجام میدهم. حدوداً ساعت دو بود که رفتم سمت مغازه تا اعلامیهها و عکسهای امام را از مغازه بیرون بیاورم. نمیدانستم که ساواک از چند ساعت قبل آنجا را تحت نظر دارد. تا کرکره مغازه را بالا دادم دیدم که مغازه بههمریخته است. سریع کرکره را دادم پایین و درب مغازه را بستم. عکسها و اعلامیههای امام را در جعبهای شبیه جعبه جوراب جاسازی کرده بودیم و داخل جعبه را هم پول خردهای مغازه را گذاشته بودیم . ساواکیها وقتی دیده بودند که آقا مجتبی در جریان چیزی نیست به گمان اینکه اشتباه آمدهاند. پول خردهای جعبه را برداشته و خود جعبه را به بیرون از مغازه پرت کرده بودند. از لطف خدا این جعبه باز نشده بود و عکسها و اعلامیهها لو نرفته بود.
*** سفر به تبریز برای فرار از دست ساواک ***
داخل خانهمان وسایل ممنوعه مثل توضیحالمسائل امام و اعلامیه موجود بود. مادرم اکثر این وسایل را از بالای پشتبام به همسایهها داده بود. کسبه از مسجد آمدند سراغ من و به من گفتند: شما برو و تا آب از آسیاب نیفتاده صلاح نیست اینجا باشید. ساواکیها دنبال تو هستند چون بهزودی میفهمند که مجتبی هیچ چیزی ندارد و اشتباه گرفتهاند. خلاصه ما تصمیم گرفتیم همان فردا صبح به تبریز برویم. عازم تبریز شدم یکی از دوستان روحانی همراه من آمد. وقتی به تبریز رسیدیم به منزل شهید قاضی طباطبایی رفتیم.
*** تظاهرات مردم تبریز در مقابل کنسولگری امریکا ***
سفر ما به تبریز مصادف با ماه رجب، روز بیست و پنجم رجب سالروز شهادت موسی ابن جعفر (ع) بود. به همین مناسبت ما از مقابل منزل آقای قاضی یک راهپیمایی راه انداختیم. شهید قاضی طباطبایی بهعنوان یکی از استوانههای آذربایجان در جریان انقلاب بهحساب میآمدند. ایشان به معنای واقعی مقلد امام بود. ساواک به دلیل ابهت و محبوبیت آقای قاضی از ایشان حساب میبرد. ما هم دیدیم امنترین جا منزل ایشان است. 19 روز در منزل ایشان مخفی بودیم.
دسته عزاداری موسی ابن جعفر( ع) با نوحههای خاص به راه افتاد، در مقابل کنسولگری آمریکا درگیری شد و 5 نفر از عزاداران به شهادت رسیدند. پیراهن خونی شهدا را به ما دادند ما هم از روی وانت به مردم نشان دادیم. خون مردم پس از دیدن این صحنه به جوش آمد. آقای قاضی وقتی شرایط را دید برای حفظ جان مردم اوضاع را مدیریت کرد. بهاینترتیب راهپیمایی خاتمه یافت. فردای آن روز سرلشگر بیدآبادی فرماندار نظامی تبریز به مقابل خانه آیتالله قاضی طباطبایی آمد و با بلندگوی دستی خطاب به آقای قاضی اعلام میکرد که این افراد (یعنی ما) را از خانهتان بیرون کنید. ما وقتی دیدیم اوضاع اینطور شده از درب پشتی منزل شهید قاضی فرار کردیم و به زنجان رفتیم. در زنجان هم یک سری اتفاقات افتاد نهایتاً به تهران برگشتیم وقتی به منزل آمدم دیدم که یک نفر از همسایگان ما بنام شهید مجتبی کاظمی را رژیم پهلوی به شهادت رسانده است.
حاجآقا از چه زمانی با امام خمینی آشنا شدید؟
بکایی: آشنایی ما به امام به سال 1352 – 1353 برمیگردد. من در آن مقطع در کتابخانه مکتب المهدی مسجد صاحبالزمان(عج) عضو بودم و با آقای فهیمی درس داشتم. در آن کلاس چند نفر از بچهها با نجف در ارتباط بودند. از طریق این دوستان نوارهای امام را اولین بار در آنجا گوش دادم. این نوار همان نوار سخنرانی امام در 15 خرداد بود. این نوار را دست هرکسی میدیدند حداقل حکمی که برای او صادر میشد اعدام بود. خاطرم هست همانجا دربها را بستیم و مخفیانه این نوار را گوش دادیم. در زمان تبعید امام هم من کودک بودم. ماه محرم بود و ما نذری داشتیم. پدر به خانه آمد و گفت: خیابانها شلوغ شده است و تیراندازی میکنند. مثلاینکه آقای خمینی را گرفتهاند. آشنایی ما با اسم امام از همینجا شروع شد. بعدها در همان مکتب المهدی کمی راحتتر توانستیم مطالب و نوارهای امام را تبادل کنیم.
*** برخی مذهبیها در زندان جذب منافقین شدند ***
بچههای مکتب المهدی اهل مبارزه بودند. متأسفانه بعضی از این بچهها در زندان منحرف شدند و بعد از انقلاب هم تعدادی از آنها گرفتار شدند. خلاصه اینکه ما با امام در مکتب المهدی آشنا شدیم. مطالعه و پیگیری آثار امام خمینی جزء یکی از برنامههای زندگی ما شده بود. خاطرم هست کتاب ولایتفقیه امام را کپی گرفته بودند و به من دادند که مطالعه کنم. من هم بعد از مطالعه به یکی از دوستان دادم که متأسفانه این دوستمان را دستگیر کردند. به این دوستمان حکم حبس ابد ادند ولی مردانگی کرد و من را لو نداد. در دادگاه اول به این دوستمان چهارده سال حکم داده بودند در دادگاه تجدیدنظر چهارده سال را تبدیل به حبس ابد کردند. متأسفانه او که اهل هیچ گروه و فعالیت مبارزاتی نبود، در زندان جذب منافقین شد. بعد از انقلاب دیدم که خیلی فعالشده و برای سازمان کار میکند و بعد از آن از او بیخبر شدم.
از محرم سال 1357 خاطرهای دارید؟
بکایی: محرم سال 57 ابتدا از عید فطر شروع شد برای نماز عید فطر رفتم جلوی مسجد قبا که امام جماعت آن شهید مفتح بود. گفتند نماز قیطریه است که پیاده دسته جمع به آنجا رفتیم نماز را برپا کردیم بعد گفتند که راهپیمایی است و ما از آنجا تا میدان گمرک تهران راهپیمایی کردیم. ساعت شش عصر به میدان گمرگ رسیدیم. بعد هم مبارزات مردمی جسته و گریخته ادامه داشت تا محرم و تاسوعا و عاشورا که همان مسیر خیابان آزادی راه افتاد. من هم در آن روز روی یکی از آن مینیبوسها شعار میداد.
*** «آغاز جمهوری اسلامی ایران» در اربعین 1357 ***
در خیابان آزادی روز اربعین دوباره راهپیمایی شد آنجا من با اسپری رنگ بزرگ روی دیوار جلوی مردم نوشتم «آغاز جمهوری اسلامی ایران» که اربعین سال 1357 بود عکس آن هم موجود است. پشت پرده و مدیریت اصلی برنامهها با شهید بهشتی بود. آقای بهشتی خیلی انسان عجیبی بود ایشان خیلی اعتقاد به تشکیلات داشت خیلی دقیق کار میکرد. مدیریت تحصن در دانشگاه هم با ایشان بود من به آنجا هم سر زدم. حتی یادم است 8 بهمن هم که قرار بود امام بیاید ما به فرودگاه رفتیم اما گفتند، بختیار فرودگاه را بسته و با ایجاد تظاهرات برگشتیم.
تصویر شعار نویسی حاج علیرضا بکایی : «آغاز جمهوری اسلامی ایران»
*** خودروی بلیزر معروف ***
در این مقطع ما یک خاطرهای هم داریم؛ بعد از اینکه امام تشریف آوردند ایران، در روز دوازده بهمن سوار بر خودرو بلیزر بودند. ما با آن بلیزر معروف شبها تا دو سه ماه به گشت میرفتیم. این بلیزر را شیخ حمیدزاده آورد و خودش هم پشت فرمان مینشست.
نسل ما نسل خوبی بود، از یکسو تلاقی با انقلاب داشت و از سوی دیگر با دفاع مقدس همزمان بود. در دوران دفاع مقدس نسل ما هفده الی نوزده سال داشت. در دوره فوران انرژی بود. امروز جوانان نمیدانند که انرژیشان را کجا مصرف کنند؟ در آن موقع اشخاصی را داشتیم که ما را به این سمت میکشاندند. دفاع مقدس برای خود یک مرجع بود.
اولین بار چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
بکایی: من اولین اعزامم بهصورت انفرادی در سال 1361 از طریق لشگر علی ابن ابیطالب(ع) قم بود. از پادگان امام حسن( ع) تهران اعزام شدیم. داستان اولین اعزامم به جبهه مفصل است. دو ، سه نفر از رفقا در جبهه قلب ما را مجذوب خود کردند که همهی آنها شهید شدند .شهید آقا مهدی زین الدین فرمانده ما بود. برنامههایی را که در لشگر اجرا میکردیم ایشان هم معمولا شرکت میکرد و لذا به بنده لطف داشت. بعد از لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) تشرف به حج داشتم و پس از بازگشت به قرارگاه نجف رفتم که سال 62 بود و بعد از قرارگاه نجف به قرارگاه کربلا اعزام شدم و بعد از مدتی همراه با تعدادی از دوستان مثل سردار آسودی، آقای نقدی و ... ، از قرارگاه کربلا به قرارگاه خاتم الانیباء(ص) آمدیم. یکی از اقدامات ما در این قرارگاه تشکیل ستاد دعا بود.
*** تشکیل ستاد دعا در جبهه ***
کار ستاد دعا چه بود؟
بکایی: مادحینی که به جبهه اعزام میشدند را شناسایی میکردیم و از بین آنها افرادی که استعداد دعاخوانی داشتند را بهصورت مجزا به لشگرهای مختلف میفرستادیم. در مدت چهلوپنج روزی که در منطقه حضور داشتند هفتهبههفته یگانهایشان را تغییر میدادیم. قرائت دعا یکی از برنامههای اصلی یگانها بود. قرائت دعای توسل در شب چهارشنبه و دعای کمیل در شب جمعه در یگانها قطعی بود و در کنار این دعاها ادعیه دیگر هم قرائت میشد. خود بنده در شبهای جمعه گاهی اوقات سه بار دعای کمیل میخواندم. آن زمان جوان هم بودم و اصلاً از لحاظ فیزیکی دچار مشکل نمیشدم. یک دعای کمیل بعد از نماز مغرب و عشا در یک لشگر میخواندم بعد از شام در مقر یگان دیگری برنامه دعای کمیل داشتیم. بعد از آن به مقر خودمان میآمدم و نصف شب دعای کمیل خودمان را میخواندیم. هنگام عملیات خیبر در قرارگاه نجف بودیم.
عملیات والفجر 8
*** روایتی از حالات معنوی شهید زینالدین ***
اشاره به نام شهید مهدی زینالدین کردید ، با توجه به محبوبیتی که ایشان در نسلهای مختلف دارند خاطرهای از حالات و رفتار ایشان در مراسمهای توسل دارید؟
بکایی: آقای مهدی زینالدین جلوتر از سن خودشان حرکت میکردند. آقا مهدی نفر سوم کنکور سراسری بود. ایشان بیش از سنش میفهمید. با سن کمی که داشت فرمانده لشگر بود. بسیار دقیق و فهیم بود. در مسائل عمیق بود. انرژی معنوی بالایی داشت. اهل اشک بود. برای معنویات و کسب معنویات خودش وقت میگذاشت. اینگونه نبود که شب عملیات بیاید دعایی بخواند. مناجات او فصلی نبود. علت معنویات آقای مهدی زینالدین استاد او بود. استاد ایشان شهید آیتالله مدنی بود. مدتها در خدمت آن عالم عارف تحت تربیت بود. پدر شهید زینالدین، او را به آقای مدنی سپرده بود. آقای مدنی هم که حالات و عرفانش معلوم بود. در نتیجه این شهید هم عرفان، هم اخلاق، هم ادب را از آقای مدنی آموخته بود. حالات دعا و توسلش دیگر از مرحله ظاهر گذشته بود. پدر شهید زینالدین فردی فرهنگی بود و کتابفروشی و صحافی داشت. حدود دو سال پیش پدر ایشان در قم به رحمت خدا رفت. اتفاقاً یک عکسی بود که من در حال دعا خواندن بودم و آقای زینالدین دستانش را رو به آسمان بلند کرده بود. از همین عکس میتوان فهمید که آقا مهدی در اینجا نیست و در ملکوت سیر میکنند. شهید زینالدین مهذب شده به جنگ آمد بعضیها وقتیکه به جبهه آمدند ساخته شدند.
اشاره کردید به اینکه عدهای به جبهه آمدند و در جبهه ساخته شدند کمی بیشتر در این زمینه صحبت کنید.
بکایی: بله خیلیها باحال و هوایی متفاوت از جبهه به جنگ آمدند ولیکن در جبهه تغییر کردند که این از ارزشهای دفاع مقدس بود... جبهه خیلیها را متحول کرد. بسیاری را هدایت کرد و به مسیر اصلی برگرداند. خیلیها در جبهه مسیر را دیدند و بیدار شدند. خیلی از عقبماندهها به سر قافله رسیدند. دفاع مقدس خاص بود. شاید اگر ده بار دیگر جنگ اتفاق میافتد حال و هوای دفاع مقدس تکرار نمیشد. در دفاع مقدس انگیزه امامحسینی موج میزد. هنگامیکه شعارهایی از قبیل «یا زیارت یا شهادت» را رزمندگان میگفتند با گفتن همین قدرت میگرفتند. این متأثر از احدی الحسنیین است. رزمندگان ما میخواستند به هر ترتیب امام حسین را زیارت کنند، یا از طریق شهادت یا از طریق به کربلا رسیدن.
*** روایتهایی از تحول جوانان در دوران دفاع مقدس ***
من خودم نمونههایی از این افراد را سراغ دارم که در جبهه متحول شدند. آن زمان در سپاه فعالیت میکردم. در حال رفتن به محل کار دیدم جلوی درب سپاه یک آمبولانسی ایستاده و تعدادی از رفقا نیز آنجا ایستادهاند. از رفقا پرسیدم که چه شده است؟ گفتند: یکی از همسایهها بچهاش شهید شده و خانواده آن هم اصلاً در این وادیها (قرابتی با مسائل دینی ندارند) نیستند و نمیدانند باید چهکاری انجام دهند ما هم ایستادهایم تا کارهای تشییع را انجام دهیم و شهید را به خانه خودشان ببریم. این بحث مربوط به سال 66 است من هم با آنها وارد خانه شدم؛ دیدیم خانواده و اقوام همه در بهارخواب و دور ایستاده بودند و بچههای سپاه تابوت را در حیاط آوردند و عزاداری کردند و شعار دادند و بعد هم به بهشتزهرا بردند.
شب هفت شهید من هم به بهشتزهرا رفتم، هنگام برگشتن به دوستان گفتم که پدر شهید را با خودروی ما بیاورید، البته من ماشین نداشتم و با ماشین سپاه بودیم. پدرش کنار من نشست برای من سؤال شده بود که چطور شد این فرزند شهید شده است آنها اصلاً به خانواده شهدا نمیخوردند، اصلاً در این وادیها نبودند اصالتاً اهل کرمانشاه بودند، بالاخره مشخص شد که این بچه در کلاس تقویتی در مدرسه البرز ثبتنام میکند، کنار دست او یک پسر بسیجی میافتد که آنهم تقویتی نوشته است. این بچه بسیجی روی او کار میکند و روحیات بچه را عوض میکند. بچه هم به دور از چشم پدر و مادر برگه اعزام میگیرد و در مرکز آموزش که همین پادگان امام حسین(ع) در زمان جنگ بود آموزش میبیند بعد از آن خانواده را راضی میکند که به جبهه برود. در جبهه به دوران پدافند میخورد و 45 روز پدافند میماند پدافند هم فرسایشی و خیلی سخت بود و هرکسی نمیتوانست بماند. روزهای آخر برای تسویه میآید میبیند در کارگزینی صحبت از عملیات است به او میگویند به مرخصی نرو بمان، او هم برگه تسویه را پاره میکند و به گردان برمیگردد و سرانجام در همان عملیات شهید میشود. درواقع دوره او تمام شده بود و میخواست به خانه برگردد اما ماند و شهید شد. شهیدی که در خانواده آنها در آن زمان نه اعتقادی به حجاب بود نه شهادت را میشناختند و بهدور از این مسائل بودند البته بعدها این شهادت تأثیرات مهمی در آن خانواده گذاشت.
در دفاع مقدس از این اتفاقات زیاد بود من هم خاطرات زیادی دارم. همینکه امام فرمودند: شهدا ره صدساله را یکشبه رفتند. یک نمونه دیگر را مسئول تبلیغات لشکر 27 میگفت؛ بعد از عملیات والفجر 8 به خانه یکی از شهدا در سعادتآباد رفتیم. وقتیکه وارد حیاط منزل شدیم دیدم در خانه سگ نگهداری میکنند و خانواده او هم هیچ سنخیتی با فرهنگ شهادت نداشت. این بسیجی چگونه رشد کرده و از آن فضا و خانواده و رفاه رفته و شهید شده است؟ این هدایت از برکات دفاع مقدس بود و از این موارد زیاد داشتیم و نفوذ امام و شرایط حاکم بر جامعه و زمینهی جوانان مخلص پر شور در دهه شصت خیلی در این قضیه تأثیرگذار بودند.
من دوستی داشتم که طلبه بود، در مدرسه آیتالله مجتهدی درس میخواند و حدود 17 سال داشت. در نماز سجدههای طولانی داشت و در دعای قنوت هم به گونهای گریه میکرد که انسان غبطه میخورد. تا اینکه این طلبه شهید شد و برادر او که اصلاً در این مسیر نبود و زندگی خود را طور دیگری سپری کرده بود در مراسم تشییع برادرش به گورکن که در حال آمادهسازی قبر بود میگوید: آیا میشود قبر کناری را هم خالی نگهداری؟ سرانجام بعد از هفت برادرش دفترچه اعزام به جبهه میگیرد و به جبهه میرود. هنوز سال برادرش نرسیده بود که شهید شد.
***دعای عرفه در لشگر ثارالله ***
دفاع مقدس خیلی عجیب بود، کاری کرد که دهها منبر و صدها مجلس وعظ چنین تأثیری نداشت. من به یاد دارم هر سال روز عرفه به لشکر ثارالله میرفتم. چرا که افراد لشکر ثارالله از استان سیستان و بلوچستان و کرمان و از مناطق کویر با دستهایی پینهبسته میآمدند اما کوهی از اخلاص و صفا به همراه داشتند. اتفاقاً شهید حاج قاسم سلیمانی هم در آن مجلس حضور داشت. وقتی دعا میخواندم آنها با دعا چنان ارتباط برقرار میکردند که حسرت لحظه آن را میخوردم. کسانی که نه اهل سیاستبازی بودند نه اهل هیچچیز، فقط اهل تعبد بودند و چون امام امر کرده بود، با اطاعت کامل به جبهه رفته بودند. آدم وقتی در جمع آنها مینشست فقط خدا در جمع آنها بود و بس.
لحظاتی بعد از شهادت شهید آوینی در مقتل ایشان و یاران
*** عزاداری رزمندهها در خط مقدم ***
در دوران دفاع مقدس و در ایام محرم دسته عزاداری راه میانداختند البته اگر در خط مقدم نبودند، در خط مقدم اگر بودند در سنگرها جمع میشدند و اقامه عزاداری میکردند. در مقر اگر بودند از یک گردان دسته راه میافتاد و تا گردان دیگر میرفتند مثلاً شما پادگان دوکوهه که رفته باشید، ساختمان کمیل مثلاً دسته راه میانداختند و تا گردان عمار میرفتند.
شب شام غریبان حضرت صدیقه سلامالله علیها اینها در بیابان عزاداریهای مفصل میکردند. من یک سال لشکر علی ابن ابیطالب (ع) بودم دیدم چه عزاداری اصیلی داشتند. یک حسینیه بزرگی در مقری بنام انرژی اتمی داشتند. شاید حدود 6 ماه من آنجا بودم حالات آنها و عزاداریهای آنها را دیدم. البته ناگفته نماند همان هیأتهایی که در گردانها شکل گرفت هنوز هم در سراسر کشور بطور مرتب و با نام همان گردان به طور هفتگی یا مناسبتی ادامه دارد.
اگر نکتهای باقیمانده بفرمایید؟
بکایی: یکوقتی است که آقا سیدالشهدا ما را به نوکری قبول میکند، یکوقتی هم است که ما خود را به ایشان سنجاق میکنیم. حالت اول ارزش دارد و ماندگار است که امام بپذیرد ما نوکری او را کنیم. امام هم کسی را به نوکری میپذیرد که مطابق دستورات آن حضرت عمل کند. یعنی امام میفرماید من هرچه گفتم او گوش کرده و به آن عمل نموده پس نوکر خوبی میتواند باشد. این مبلّغ خوبی برای ترویج فرهنگ ما میتواند باشد. اگر برخلاف حرف حضرت مراقبت را کنار بگذارد، مراقب چشم و گوش و زبان و سایر اعضا و جوارح و روح لطیف خود نباشد و بجای آن برای رونق صنعت مداحی از صداها و سبکهای آنچنانی استفاده کند معلوم نیست که مداحی چه کسی را میکند. در این صورت هر چه هست سروصدا است به سروصدا هم هیچ چیزی نمیدهند و از نوکری خبری نیست.
مداحی که در مقابل مردم برای اجرای برنامه قرار میگیرد باید بعنوان یک الگوی کامل به لحاظ رفتاری و اخلاقی باشد، تا نسل بعد نوجوانانی که میخواهند راه این ذاکر اهل بیت را ادامه دهند قبل از اینکه خواهان صدا و اجرای او باشند پیشگام در رفتار و اخلاق او باشند. مقداری به عنصر اخلاص فکر کنند. آنچه که انسان و ترجیحا مبلغ و مداح را ماندگار میکند اخلاص او است. علم و فضل در اولویت بعد قرار دارد. رهبری عزیز انقلاب چندین بار در دیدار با ستایشگران به این مهم اشاره داشتند، که مداحان قبل از توسل و ذکر مصیبت به سنت سابق، کمی اشعار اخلاقی بخوانند. مجلس ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام باید متذکر به اخلاق اسلامی باشد و مراقبت و رشد محبان اهل بیت و به ویژه جوانان را به همراه داشته باشد. یک مداح اهل بیت باید در تبعیت از رهبر و مراجع خود هم مسائل سیاسی و اجتماعی را به شکل صحیح دنبال کند، قرآن را به مخاطب منتقل کند. در یک مجلس روضه، بصیرتافزایی، دشمنشناسی، تذکر به انجام تکالیف در زمان غیبت امام زمان( عج) باید باشد. در غیر این صورت جلسه روضه امام حسین(ع) به یک مجلس سکولار تبدیل خواهد شد که قطعا مورد رضایت امام عصر(عج) نخواهد بود.
برای انجام هر چه بهتر این مأموریت حساس که از سوی حضرت سیدالشهدا(ع) بر دوش مداحان عزیز گذاشته شده، لازم است این عزیزان ارتباط خود با قرآن را بیشتر کنند. روزی چند صفحه قرآن بخوانند. سیر مطالعاتی منظم و مطالعه کتاب در موضوعات مختلف را در برنامه روزانه خود قرار دهند. بنده بعنوان یک برادر کوچک که بیش از 25 سال عمر خود را در تحقیق و پژوهش پیرامون دعا صرف کرده و تألیفاتی هم در این زمینه دارد توصیه میکنم، مداحان بزرگوار خصوصا جوانان ابتدا ارتباط خود را با انواع ادعیه به عنوان سرمایههای به جا مانده از ائمه علیهم السلام بطور منظم برقرار کنند. اهل دعا باشند و سپس اگر میخواهند برای مردم دعا بخوانند با الزامات آن مجهز شوند. محضر استاد دعاخوان بروند، با ادبیات عرب آشنایی پبدا کنند و... صرفا تکیه به توانمندی مداحی برای قرائت دعا کافی نیست. زیرا در گذشته مداحان صاحب نام و مقتدری بودند که به حوزه دعا وارد نشدند و در همان مسئولیت خطیر مداحی اهل بیت که از جایگاه بس والا و مقدس برخوردار است انجام وظیفه نمودند.
مطلب پایانی اینکه جوانان عزیز خاصه کسانی که مفتخر به امر مداحی هستند سعی کنند برای خود خلوتی داشته باشند. ترجیحاً بخشی از شب یا ساعت آخر آن را بیدار باشند. نوافل و تهجد نفس انسان را تطهیر میکند، معطر مینماید. مداح شبزندهدار و متهجد در قلوب دیگران نفوذ میکند و آنگاه است که انتقال معنویات و همچنین ذکر مصائب تأثیرگذار خواهد بود.
هیئتها اگر شکل واقعی خودشان را بگیرند برای نظام یک پشتوانه قوی هستند. تمام نکاتی که حضرت آقا میفرمایند محل شکلگیری، یادگیری و انتقال آن آموزش و تقویت آن در هیئتها و مساجد است. ما باید در هیئتها نفوذ کنیم و جوانهای مستعد نزدیک به ریل را جذب کنیم آنها را با اهداف امام حسین(ع) آشنا کنیم اینها را عاشورایی کنیم باید این کارها را انجام دهیم.