۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۷ : ۰۰
عقیق: فردا ۱۵ رجب سالروز رحلت جانسوز عقیله بنی هاشم و پیامآور نهضت عاشورا حضرت زینب کبری سلام الله علیها است. یکی از بارزترین اوصاف انسانهای کامل، صبر و بردباری در فراز و نشیبهای روزگار و تلخیهای دوران است. قرآن کریم در آیات متعددی به صابران بشارت داده است و پاداشهای فراوان آنها را یادآوری نموده است: وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان!
زینب علیها السلام از این جهت در اوج کمال قرار دارد. در زیارتنامه آن حضرت میخوانیم: «عجبت من صبرک ملائکة السماء؛ ملائکه آسمان از صبر تو به شگفت آمدند.» مخصوصاً در ماجرای کربلا آن چنان صبر و رضا و تسلیم از خود نشان داد، که صبر از روی او خجل است.
لبنان دهه هاست به دلیل حضور اشغالگرانه دشمن صهیونیست، در مواجهه مستقیم با تهدیدات یزیدیان زمان میباشد. امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبتهای دینی و آئینی تلاش میکرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موجهای سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. یکی از مناسبتهایی که امام موسی صدر اهتمام جدی به گرامیداشت آن داشت، ایام مربوط به ولادت، شهادت و وفات ائمه معصومین و اهل بیت علیهم السلام بود.
آنچه در ادامه میخوانید سخنرانی امام موسی صدر در مراسمی میباشد که در باشگاه فرهنگی امام صادقِ علیه السلام شهر صور برگزار شده بود، از نقش حضرت زینب (س) در حادثه کربلا و پس از آن میگوید:
شب یازدهم محرم که فرارسید، حضرت زینب سلام الله علیها تنها مسئول و کسی بود که باید فرزندان و کودکان را گرد آورد و به آنان آب و نان دهد و آنان را لباس بپوشاند. از این رو، پس از آنکه سپاهیان متفرق شدند و اوضاع آرام شد، زینب دهها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفه خود را در برابر آنان ادا کند.
صبح هنگام، سپاه عمر سعد مشغول دفن کشته شدگانشان شدند. بالطبع، کشتههای آنان بسیار بود، یاران حسین ارزان کشته نشدند، زیرا هریک از آنان بیش از یک نفر را میکشتند. سپاهیان عمر بر کشته شدگان خود نماز خواندند و آنان را دفن کردند و هنگامی که به اجساد حسین و اهل بیت و یارانش رسیدند، آنان را در صحرا رها کردند و عزم کوفه کردند. سرهای پاک در این هنگام، یعنی عصر عاشورا، فرستاده شدند و اهل بیت را هم اسیر گرفتند تا تقدیم ابن زیاد کنند.
آنان تصمیم گرفتند که اهل بیت و زنان و کودکان را از مسیری ببرند که اجساد کشته شدگان و پدران خود را ببینند. من هربار که تلاش میکنم که سبب این کار و گذراندن اسیران و زنان و کودکان را از کنار اجساد کشته شدگان دریابم، چیزی دستگیرم نمیشود، جز اینکه این اقدام برای تسلی خاطر و فرونشاندن کینه عمر سعد و جماعتش بوده باشد. آنان چه کسانی را به اسارت گرفتند؟ کودکان خردسال و زنان را از کنار اجساد فرزندان و پدران و برادران و نزدیکانشان گذراندند. اجساد صورت عادی ندارند؛ در جنگ قطعه قطعه شدهاند، بسیاری بیسر هستند، بسیاری بیدست هستند، بسیاری پاره پاره اند. با این حال، آنان را واداشتند که جسدهای عزیزانشان را ببینند.
چه شد؟ من تنها یک صحنه را ذکر میکنم تا دریابید که مقصود از شهادت حسین (ع) چه بود و زینب (س) چه نقشی در موفقیت و تحقق این مقصود داشت. اگر زینب زنی عادی بود، به مانند دیگر زنان مویه میکرد و ناله سر میداد. اما زینب (س) نمیخواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین (ع) است.
رسالت حسین (ع) چگونه ادا میشود؟ با عزت و کرامت. حسین نمیپذیرد که خواهرش و زنانش ناله و جزع و فزع کنند، بلکه میخواهد آنان استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب آمد و دیگر زنان نیز همراهش بودند و بالطبع، کودکان نیز در پی او روان بودند. آمدند تا رسیدند به اجساد پاک… به مقتل. زینب (س) به پیکر پاک حسین نزدیک شد. میدانیم که دهها بلکه صدها نفر در قتل حسین مشارکت داشتند. بی شک، پیکر حسین پاره پاره بود، پوشیده از تیر و نیزه و سنگ بود. زینب، خواهر حسین (ع)، بر سر پیکر پاک رسید و در برابر دیدگان شماتت کنندگان و دشمنان و همه، پیکر را به آسمان برد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر.»
خواهش میکنم توجه کنید به معنی این کلمه: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر.» این «ما» که از خدا میخواهد قربانیاش را بپذیرد، کیست؟ مقصود آل البیت است. مقصود زینب این است که ما حسین را در محراب آزادی قربانی کردیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. قتل حسین و شهادت حسین بر ما تحمیل نشده است. شهادت امری اجتناب ناپذیر بود و ما آن را تقدیم کردیم. از این روست که زینب در این موضع و اتفاق از رسالت حسین پاسداری کرد. همه مردم و همه دشمنان دریافتند که زینب (س) با همه توان و با نهایت عزت ادامه دهنده رسالت است و نمیخواهد ضعف و ناتوانی نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت قدم است که میگوید: «دست خواری به شما نمیدهم و چون بیمایگان نمیگریزم.»
اهل بیت رسول خدا بدینسان راهی کوفه شدند. این اولین موضع زینب بود و بی شک، در راه مواضع مشابه دیگری هم داشت.
به دومین موضع او در برابر ابن زیاد در کوفه میرسیم. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما به سرعت اسیران را شناختند. زینب دختر علی است و علی امیرالمؤمنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهان وسیع اسلام را اداره میکرد. در آن دوره، همسر امیرالمؤمنین (ع)، فاطمه زهرا (س)، فوت شده بود. بنابراین، میتوانیم بگوییم که زینب (س) نقش خانم خانه را داشت. زنان کوفه و همه اهل کوفه غیر زینب را نمیشناختند. پس در واقع زینب در اسارت وارد مرکز خود، حکومت خود، محل خلافت پدر خود شد. مردم زینب را میشناسند. زینب با چه وضعیتی وارد کوفه میشود؟ اسیر وارد میشود. جماعت دشمن کوچکتر از آن بودند که بخواهند زینب را خوار کنند. درست است، زینب اسیرِ نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده، اما نیروی ایمانِ زینب، او را از این مسائل دور میکند و او را در اسارت پیروز حس میکنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است.
زینب (س) به کوفیان که میرسد، سخن آغاز میکند. اهل کوفه صدای زینب را میشنوند و میشناسند، یا به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را میشنوند. گویا زینب با دهان علی (ع) سخن میگوید. صدای او به صدای امیرالمؤمنین میمانست، صدایی که همچنان در گوش کوفیان بود. در این هنگام اهل کوفه گریه آغاز کردند و غم به دامان گرفتند. زینب آنان را نکوهید و گفت: باید بسیار بگریید و خنده کم کنید. چرا گریه میکنید؟ از گریهتان چه سود؟ آیا میدانید چه خونی از رسول خدا ریختید؟ آیا میدانید کدامین جگرگوشه رسول خدا را دریدید؟ شما فرزند دخت پیامبر را کشتید و اینگونه آسان گریه میکنید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیرا که شما در قتل حسین مشارکت کردید. آنان که به قتل حسین آمدند، مردان شما بودند. شما آنان را به این کار تشویق کردید. با گریه مسئله تمام نمیشود. زینب با این کار برای انقلاب زمینه سازی میکند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدانهای خواب و بی توجه را نکوهش میکند و میکوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینه خود نبود. او بر آن است که مسئولیتشان را به آنان گوشزد کند.
اهل بیت را به کاخ ابن زیاد بردند. زینب وارد کاخ شد و طبعاً، سلام نکرد. بنا بر عادت، بر قاتلان برادرش و فرزندانش سلام نکرد و در گوشهای از کاخ نشست. ابن زیاد پرسید: این متکبر کیست؟
- (پاسخ دادند:) زینب دخت علی.
-ای زینب، چگونه یافتی آنچه را خدا با برادرت کرد؟ (میخواست زینب را شماتت کند.)
- جز زیبایی ندیدم. آنان مردانی بودند که خدا کشته شدن را برایشان مقدر کرده بود و به سوی آرامگاهشان رفتند.
- ستایش خدای را که شما را رسوا کرد و سخنانتان را تکذیب کرد.
- همانا که فاجر رسوا میشود و منافق تکذیب، و ما از اینان نیستیم. کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت ماست نزد خداوند.
پس از این، میان زینب و ابن زیاد سخنان بسیاری رد و بدل شد. ابن زیاد خشمگین شد و خواست علی بن حسین (ع) را بکشد که زینب (س) مانع او شد. خواست زینب را بکشد که افکار عمومی اجازه نداد. بنابراین، زینب (س) نقش خود را در کوفه هم ایفا کرد، به گونهای که هنگام خروج اهل بیت و اسرا از کوفه، جو این شهر سنگین بود. کوفه ای که مرکز قتل حسین (ع) بود، به شهری دیگر بدل شد. پس از مدتی کوتاه، از این شهر کوفه جماعتی به نام توابین با چهار هزار نفر خروج میکنند. اینان در راه خون حسین طلب مرگ میکردند و همهشان کشته شدند. مختار ثقفی نیز پس از اندک زمانی از این کوفه خروج میکند و بیشتر افرادی را که حسین را به قتل رساندند، میکشد. این همه نتیجه مواضع و اقدامات حضرت زینب است. این مواضع از کوفه به شام منتقل شد. آن گونه که پیش از این گفتم، کاروان از کوفه به موصل و از آنجا به نسیبین و سپس، به حمص و حماه و حلب و بعلبک رفت و در آخر به شام رسید. این مسیر را انتخاب کردند، زیرا در گذشته نمیتوانستند از صحرا عبور کنند. همانگونه که میدانید، میان عراق و شام بیابان وسیعی قرار دارد و امکانات گذشته اجازه عبور از بیابان را نمیداد، زیرا وسایل معیشت در آنجا نبود. پس باید بیابان را دور میزدند: موصل در شمال عراق، نسیبین در ترکیه امروزی، حماه و حمص در شمال سوریه، تا به شام برسند.
از سوی دیگر، یزید و دستگاه او بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشه جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه میکشد و نابود میکند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملاً برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که میرسید با شادی و سرور و نمادهای زینت استقبال میشد. اما پس از آنکه از چرایی ماجرا و نَسَب و اوضاع میپرسیدند و از موضوع آگاه میشدند، گریه میکردند و ناله سر میدادند و توبه میکردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «رأس الحسین» در محل قرار گرفتن سر حسین در این اماکن است. وگرنه سر امام حسین در این مقامها نیست. در حلب و حماه و نسیبین و موصل مساجدی به نام رأس الحسین مشاهده میکنید. در این اماکن سر امام حسین نهاده شده است. در شام و در شرق مسجد اموی هم مکانی به نام رأس الحسین هست که محل دفن سر امام حسین نیست. سر حسین در این مکان مدتی قرار گرفت، زیرا نزدیک دارالخلافه بود.
به همان شکل به شام رسیدند و به همان شیوه در بازار سخن گفتند و مردم شروع به حرکت کردند […] پس از مدتی زینب بر یزید وارد شد. طبیعتاً، یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و میخواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار میدانست. مردم به استقبال آمده بودند… نمایندگانی از بلاد بیگانه… نمایندگانی از مناطق مختلف. یزید نشست و سر حسین در برابر او. اهل بیت و زینب و علی بن حسین وارد شدند. زنان با این منظره مواجهه شدند. طبعاً، گمان میبریم کار بی اندازه دشوار شده است. سلام بر حسین و فرزندانش و اهل بیتش که همانند حسین بودند در استواری و عزم و تلاش. به گرفتاریها و سختیها اعتنایی ندارند. نگاه زینب متوجه برخی دختران حسین است. یزید با چوبی از خیزران به دندانهای سر امام حسین میزند و برخی اشعار شعرای ملحد را شاهد میگیرد. یزید ذات نژادپرست خود را هنگام پیروزی نمایان میکند و این اشعار را میخواند:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا / جزع الخزرج من وقع الأسل / لأهلوا و استهلوا فرحاً / و لقالوا یا یزید لاتشل
(ای کاش پدران من در جنگ بدر میدیدند که ایل خزرج از زخم نیزههای ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان میریخت، آن وقت میگفتند: یزید دیگر بس است.)
تا اینکه در بیت آخر میگوید:
لعبت هاشم بالملک فلا / خبر جاء و لا وحی نزل (هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.)
یزید میگوید که هر آنچه در گذشته، از زمان رسول خدا، رخ داد، همه بازی بود. مقصود از بازی این است که آنان به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمدهایم و بازی میکنیم و حکومت را از آنان میستانیم و انتقاممان را هم میگیریم. آنان که کُشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند. جد یزید و عموی یزید و پسرعمویش در جنگ بدر کشته شده بودند. این واقعه نتیجه خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد. اگر اسلام در منطق یزید کمترین جایگاهی داشت، او مرتکب این کارها نمیشد.
این منظره بر زینب و دیگران بینهایت سنگین است. جو آماده است و گروههای بسیاری منتظرند و از کاخنشینان قصر یزید میخواهند که حقیقت امر را دریابند. افراد حاضر در خیابان از زینب و علی بن حسین چیزهایی شنیده اند. اما آنان که در کاخ خلیفهاند - خلیفهای که در آن هنگام بر نیمی از زمین حکم میراند - مانند سفرا و نمایندگان اقشار مختلف، همگی، منتظرند که حقیقت را بدانند. در این هنگام زینب (س) سخن آغاز میکند. باید متوجه باشیم که سخنان زینب سخنان کسی است که اسیر و خسته است، زیرا از کربلا تا شام، این راه دراز، در حرکت بوده است و این سفر طولانی نیازمند توان و شکیبایی فراوان است. وسایل سفر در گذشته مثل امروز راحت فراهم نبوده است. باید بدانیم که زینب روزها و ماههای جانکاهی داشته است و خواب درست نداشته است و استراحت مناسب نکرده است. همچنین، مصیبتهای فراوان دیده و عهده دار مسئولیتهای فراوان بوده است و اکنون نیز مسئول سلامت و حیات علی بن حسین و دیگر فرزندان حسین است. افزون بر همه اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش است. زینب با همه اینها سخن آغاز میکند. اکنون بخشهایی از خطبۀ حضرت زینب را برایتان میخوانم تا اولاً، عظمت زینب، ثانیاً، ادای رسالت، و ثالثاً، وظیفه خود را در برابر این فداکاری بزرگ دریابیم.
در ابتدا میگوید: «لله ربّ العالمین و صلی الله علی رسوله و آله أجمعین صدق الله کذلک یقول: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» این آیه درباره کسانی است که مرتکب معاصی میشوند و میگویند که بر ما واجب است که فقط در قلب ایمان به خدا داشته باشیم و معصیت اثری در ایمان ندارد. امروز، متأسفانه، این منطق در میان ما رایج است. میگویند که ایمان قلبی کافی است و انسان در اعمالش آزاد است؛ هرگونه بخواهد سخن میگوید، عمل میکند، لباس میپوشد. آدمی در اعمالش آزاد است و ایمان در قلبش است. این منطق نادرست است، زیرا قرآن تأکید میکند که ارتکاب معاصی به انکار خدا و کفر خدا و استهزای خدا میانجامد: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» آنکه مرتکب معصیت میشود و اعمال ناشایست انجام میدهد، در پایان به انکار آیات خدا میرسد. خواهران، فساد و انحراف مرزی ندارد. گمان مبرید که آدمی امروز اندکی منحرف میشود و فردا برمیگردد. هر اندازه که انسان راه انحراف را ادامه میدهد، اهمیت مسئله فزونی مییابد و توقف دشوارتر میشود. انسان در مسیر معصیت به تمامی مانند خودرویی است که در سرازیری است. خودرویی که به حرکت درمیاید، هرچه پیشتر میرود، متوقف کردن آن دشوارتر میشود. اگر امروز از گناه دست شستیم و متوجه خدا شدیم، آسانتر از فرداست. اگر جوانی بازگشت آسانتر از پیری است. بازگشت، به خدا در جوانی سهلتر است.
زینب (س) به یزید توضیح میدهد تو که بدین جا رسیدهای که این اشعار را میخوانی، این مسئله نتیجه طبیعی فسق و فجور است، زیرا که یزید در اعمال خود به شرع ملتزم نبود: شرب خمر میکرد، بازی با قمار میکرد، آبروی مردم را محترم نمیداشت. بنابراین، یزید فاسق بود و فسقش به این نتایج انجامید. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا میرسد. هرکدام از ما - هیچکداممان خالی از نقص و به دور از معصیت و خطا نیستیم- بهتر است که خطاهای خود را هرچه زودتر جبران کنیم.
زینب در ادامه میگوید: «یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السماء.» یعنی راه هر جانبی را بر ما بستی و ما نتوانستیم به جایی برویم. «أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الأساری» (گمان بری چون گسترۀ زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، چون اسیران به هرسو میرویم.) زینب به یزید میگوید کهای یزید، گمان میبری که تو بر ما پیروز شدی و ما را بدین شکل گرفتار کردهای و ما اسیر تو شده ایم. گمان میبری: «بنا هواناً علی الله وبک علیه کرامة.» (ما نزد پروردگار خواریم و تو صاحب کرامت.) گمان میبری اینکه ما اسیر شده ایم، فضیلتی است برای تو. اسارت ما خواری و نقصی نیست و پیروزی تو کرامتی از جانب خدا برای تو نیست.
«و أن ذلک لعظیم خطرک عنده، فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفک جذلان مسروراً.» (پس خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی.) زینب یزید را وصف میکند که پیروز متکبر است. انسان متکبر با حالتی خاص گردن خود را میگیرد و به اطراف نگاه میکند. خود و سینه را بالا میگیرد و گردنش را حرکت میدهد. خلاصه، حرکات خاصی دارد. زینب انسان متکبر را اینگونه وصف میکند که شادمانی از اینکه بر ما پیروز شدهای، به گونهای که: «رأیت الدنیا لک مستوسقة و الأمور متسقة و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا.» (دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است.) در این هنگام تو احساس قوت و فخر و غلبه داری. «مهلاً مهلاً أنسیت قول الله تعالی: «یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ» زینب میگوید که اندکی درنگ کن، آنچه میبینی امتحانی از جانب خداوند است؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هرکس که تلاش کند و هرکس که بجنگد، اگر از راه درست اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. (لطفاً توجه کنید، اشکالی ندارد. اینها کودک هستند و هوا گرم است.) باید به این نکته التفات داشته باشیم که خداوند الزاماً انسانی را که در راه خیر قدم برمیدارد، بلافاصله پیروز نمیکند. خواهرم، گمان مبر که به مجرد اینکه نمازت را خواندی، مشکلاتت حل میشود؛ یا به محض اینکه انسان خوبی بودی و روزه ات را گرفتی، فوراً خداوند کمکت میکند و مشکلاتت حل میشود؛ یا اینکه اگر مقداری به دین توجه کردی، بدهیهایت پرداخت میشود و مالی به دست میآوری. نه، این مسائل مردود است.
خیرِ حقیقی در مال نیست، در دنیا نیست. چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است زنی در این دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. اگر بگوییم که انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله، در عوضش مالی کسب میکند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. آیا اینگونه نیست؟ اگر فرض بگیریم که خداوند به هر نمازگزاری پولی عطا میکند و تارک نماز از دریافت این پول محروم میشود، همه مردم نمازگزار میشوند. اما نمیتوان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خداوند هر دروغگو و منافقی را فوراً تنبیه کند، مردم دیگر جرئت عمل شر نخواهند داشت. در این صورت، همه خوب میشوند. اما: «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ» انسان نیکوکار نباید لزوماً در انتظار مال و احترام و جاه باشد.گاه انسان در راه خیر متحمل سختیها و مشکلات میشود. دنیا چه ارزشی دارد، اگر همه دنیا را به ما دهند و اجر اخروی را از ما گیرند و کمال نفس را از ما گیرند و آرامش روان را از ما گیرند، چه ارزشی دارد؟
زینب چه مقام و جایگاهی نزد خدا دارد، و حسین (ع) مقامی ارجمند نزد خدا دارد، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند. چرا؟ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری صورت داد، خداوند بی درنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر میکند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست میآورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی میرسد و جزای برتر او نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز میخوانم و فوراً دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بیشک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین و در وضعیت معینی مستجاب خواهد شد. زینب این قاعده را به یزید تذکر میدهد و به او و همه جهانیان و آنان که در آن مجلس بودند و آنان که بعدها، حتی تا آخر زمان، پا به این جهان میگذارند، با صدایی بلند میگوید: «یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ» اگر ما اموال و مقام و پیروزی دادیم به آنان که کفر میورزند، این عطا خیری برای آنان نیست: «أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ» اینها آزمایش و امتحانی برای آنان است.
در ادامه زینب میگوید: «العدلِ یابنَ الطلقاء». «ابن الطلقاء» یعنی فرزند طلیق یا کسی که آزاد شده است. طلیق شخصی است که دیگری او را آزاد ساخته است. همانگونه که میدانید، در گذشته عبد و اماء داشتیم. هرکس که عبدی را میخرید و آزادش میکرد، فضلی بر او داشت. زینب به یزید میگوید که ای خلیفه، ای پادشاه پیروز، ای چیره بر ما، ای کسی که دنیا در کمند قدرت توست، اگر ما بخواهیم پرده از حقیقت برکشیم، تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، این حق را داشت که مکیان را به بندگی و کنیزی بگیرد. اما وارد مکه شد و در مجمعی همگانی گفت: فکر میکنید چگونه با شما رفتار بکنم؟ گفتند: تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی. پیامبر به آنان گفت: بروید، شما آزاد شده اید. زینب به این ماجرا اشاره میکند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی میگرفت و تو اکنون بندهای خرد بودی. من با این چشم به تو مینگرم، هرچند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
نخستین کسی که حرکت کرد، زنی از بنی بکر بن وائل در لشکریان عمر سعد بود. این زن به پاخاست و بدینگونه انقلابها از مکانی به مکان دیگر منتقل شد تا اینکه حکومت بنیامیه به سرانجام رسید. رفتند… قبورشان کجاست؟ آثارشان کجاست؟ اما حسین و اهل بیتش هر روز در حال شناخته شدن و فزونی یافتند.
ما در این ساعات حوادث این واقعه را مرور میکنیم… چه شد؟ چگونه انتقال یافت؟ و خود را در برابر این صحنه مییابیم. موضع ما چگونه باید باشد؟ چه باید بکنیم؟ آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ خواهش میکنم فکر کنید و پاسخ مرا دهید که امروز وظیفه ما چیست؟ آیا وظیفه ما بیش از تماشای واقعه نیست؟ حسین به عبیدالله بن حر جعفی میگوید: «به خدا سوگند آنکه […] خداوند او را در آتش جهنم میاندازد.» یعنی فریاد و ندای حسین آن هنگام که میگوید: «آیا یاریگری هست مرا، آیا…» حسین میگوید آنکه «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. خب، ما صدای حسین را شنیدهایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین برای چه چیزی کشته شد؟ برای دین کشته شد، برای حق، و برای اهداف حق. بنابراین، اهداف حسین پابرجاست. حسین ابداً به طور عموم از این موضع ما در منطقه و کشور راضی نیست. آیا حسین میپذیرد که موضع ما در برابر یهود خواری و سستی باشد؟ آیا حسین میپذیرد که سرزمین فلسطین و قدس جولانگاه توطئه و فساد یهود باشد؟ طبیعتاً، خیر. حسین برای اهدافش بر ما فریاد میکشد و یاری میطلبد. موضع ما چیست؟
ای بانوان، بدانید که وظیفه ما در حال و آینده فقط بر عهده مردان نیست. زینب در گرفتاریها و دشواریها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواریها کنار مردان باشید. ببینید در برابر جراحتها و خطرها و مشکلات چگونه اید؟ ببیند در برابر هجوم دشمن و ویرانی چه حالی دارید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید و فراری هستید یا پایدار و قهرمانید. حسین (ع) به زینب میگوید که نمیخواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان بانوان را بشنوم، زیرا که ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین از ما میپذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی تقدیم نکنیم؟
ای خواهران، باید آماده باشیم. چه بسا، حوادث متأثر کننده و آیندهای سخت پیش رو باشد. شاید دشمن متعرض سرزمین ما شود و در معرض خطر قرار بگیریم. باید آماده باشید، باید احساس قدرت بکنید، باید بدانید که زندگی در ذلت مطلقاً ارزشی ندارد. مرگ بهتر از زندگی ذلیلانه است. اگر انسان به مرگ بی توجه باشد، قدرتمندترین میشود و در قدرت نظیری نخواهد داشت. همه ناتوانی ما ناشی از ترسمان از مرگ است. هرگاه که از مرگ میهراسیم، تسلیم میشویم و به خواری تن میدهیم. اگر از مرگ هراسی نداشته باشیم، چه کسی میتواند کاری با ما داشته باشد. حرفت را بزن، داستانت را بگو، حقت را بخواه، بدون ترس بر جایت بایست و موضع خود را روشن بیان کن. چرا بدون ترس؟ زیرا چه میخواهند با تو بکنند؟ چه میتوانند از تو بگیرند؟ هیچ.
ما باید آماده باشیم، چه در گذشته و چه اکنون و چه در آینده ممکن نیست که زنان وظیفهای نداشته باشند و اگر زنان در ادای وظایفشان مشارکت نکنند، نمیتوانیم این وظایف را ادا کنیم. ای خواهران، افزون بر مواضع عمومی و تأیید، بر شماست که خود آماده باشید. اکنون و در این اوضاع برماست که از جنبۀ شخصی و معنوی آماده شویم و به آنچه برای ما گفته میشود، گوش فرا دهیم. ما باید مواضعی استوار و نیرومند داشته باشیم و امروز نباید غیر از این باشد. نمیشود به محض بلند شدن صدای تفنگ و شلیک گلوله و فرود آمدن بمب، همه مردم ناله و فریاد کنند و پا به فرار بگذارند. این شایسته نیست.
شما زنان باید دائماً زینب را در پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوه زندگی شماست و اوست که حق را به شما میآموزد. آنکه به شما میگوید اسلام گوشهگیری و فرار است، حرف نادرست میزند. اسلام راستین در زینب مجسم میشود: زینب را در دارالاماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مؤمن، این است زن مسلمان […] باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما میتواند زنی مؤمن و صالح باشد. اما چگونه میتوانیم مؤمن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک میکنیم و آن هنگام که وقتمان را عملاً در راه تقویت ایمان به کار میگیریم.
اکنون ما در ۲۴ ساعت چه میکنیم؟ آیا برنامه روزانه خود را ملاحظه کرده اید؟ چگونه آن را سپری میکنیم؟ چند ساعت را صرف شکممان و خودمان میکنیم؟ چند ساعت را در راه تقویت ایمانمان صرف میکنیم؟ مشکل اینجاست. ما باید آماده شویم. زینب پیش روی ماست. حسین پیش روی ماست. ما باید یاریگر آنان باشیم. ما باید زینب و حسین را در راه تحقق اهدافشان یاری کنیم. در ساعات پایانی امروز و در لحظات آخر هستیم و به زودی این اجتماع را ترک میکنیم. ما چه کرده ایم خواهران؟ ده روز مجلس گرفتیم. این فرصت به ما عطا شد و چه بسا سال آینده آن را نداشته باشیم. آیا اندیشده اید که چگونه به حسین یاری برسانید؟ غیر از گریه چه کرده اید؟ بسیاری بر حسین گریه میکنند اما او را یاری نمیرسانند. ابن سعد اول کسی بود که بر حسین گریه کرد و حسین را یاری نکرد. زنهار که گریه کافی نیست، باید حسین را یاری کنید. چه مهیا کرده اید برای یاری حسین؟
پیشنهادی به شما میکنم. اگر حسین برای دین کشته شد و دین و آموزههای دینی اکنون در پیش ماست، هر کدام از ما، چه بزرگ و چه کوچک، میتواند در تحقق هدف دینی حسین و زینب را یاری کند. اگر کسی نماز نمیگزارد، برای اکرام حسین و زینب نماز بخواند. من قول میدهم که نام او در فهرست یاری کنندگان و همراهان حسین و زینب درج میشود. اگر کسی غیبت میکند و برای تکریم حسین این کار را ترک کند، حسین او را در شمار یاران و سپاهش میگذارد. اگر کسی وجدان مریضی دارد و آن را پاک میگرداند، اگر کسی با بستگانش اختلافی دارد و آن را رفع میکند، اگر کسی به همسایه اش کمکی کند، اگر کسی مشکلی دارد و آن را حل کند، اگر کسی فرزندش را نیکو تربیت کند، اگر کسی در لباس و زندگی و زبان و نماز و خانه اش نقصی دارد و آن را برطرف کند، این شخص از جمله یاران حسین و یاران زینب است. و از خداوند میخواهیم که اینگونه باشیم.
ای دختران زینب، شما زینب را محبوب میدارید. شما با قلب و رگ و خون خود با زینب پیوند دارید. و هرکدام از شما مدعی است که با هرچه در توان دارد آماده دفاع از زینب است؛ بر این اساس یاری زینب، امروز، یاری او برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.
منبع:مهر