عقیق:بارها در عملیاتها به عنوان خط شکن حضور داشت. چون توان فیزیکی و دانش نظامیاش بالا بود، همرزمانش او را «جواد چریک» صدا میزدند. در همان زمان جبهه، غواصی و دورههای چتربازی را گذرانده بود. البته پیش از آن، سالها در کانون میثم خیابان عبید زاکانی کاراته را تمرین کرده بود. سرنوشت «جواد چریک» در کتابی به نام «چتربازی در امواج» توسط محمدعلی گودینی در قالب رمان به رشته تحریر در آمد و این کتاب در اسفند ماه سال ۱۳۹۳ در دوازدهمین جشنواره کشوری سرزمین نور در بخش رمان رتبه نخست را کسب کرد.
جواد شاعری در مقاومت ۳۳ روزه خرمشهر حاضر بود. در عملیات فتحالمبین نیز به عنوان آرپیجی زن در منطقه حضور داشت و چند روز بعد در خط مقدم عملیات الی بیت المقدس در حالی که مشغول شلیک آرپیجی بود، به دلیل موج انفجار از ناحیه گوش به درجه رفیع جانبازی رسید.
شهید جواد شاعری
در عملیات کربلای ۴ قرار بود به عنوان غواص دل به امواج خروشان اروندرود بزند که به دلیل سوختگی و جراحت از عملیات باز ماند تا اینکه به او خبر رسید عملیات کربلای ۵ قرار است انجام شود. او مراحل درمان راه رها کرد و به عنوان نیروی خط شکن گردان حضرت علی اکبر(ع) لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) عازم منطقه شد که ساعتی پس از آغاز عملیات، به همراه همرزمانش در گروهان نصر به دیدار یاران شهیدش شتافت.
رضا شاعری که هشت ماه بعد از شهادت برادرش درست در روز تولدش به دنیا آمده است، شهید جواد شاعری را این گونه توصیف کرده است:
شاعریزادهای از جنس آسمان، برادر جاودانه من
از سمت راست ایستاده: شهید جهانبخش، نفر نشسته بر روی زمین شهید ولی الله محمدی، ناشناس، شهید جواد شاعری. ایستاده از سمت چپ شهید حاجی عسگری نشسته سمت راست جانباز محمدرضا طاهرلو
اول
این عکس رزمندگان مجاهد لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) که در میانه آذرماه ۶۵ ثبت شده است، حال و هوای غریبی دارد. از همه بلند بالاتر آقا جواد شاعری ماست. با موهایی درهم تنیده که مشخص است از دل آب بیرون زدهاند و آقا کاظم بصیر، عکاس نوجوان لشکر سیدالشهدا (ع) تصویرشان را در این قاب ثبت کرده و حالا بعد از ۳۵ سال و اندی به دست ما رسیده است. عکسی که خاطراتی از خوابزدگی و خون و خاک و سرما در دل دارد.
برادر آسمانی من! هر بار یاد تو و مهر بیپایانت در این سالها و آن نگاه نافذ و زلفکان تابیدهات میافتم، شعر شیخ اجل سعدی شیرازی در ذهنم تداعی میشود که گفت: «همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی» آقا جواد عزیزم! دل بردی از من به یغما، ای تُرک غارتگر من! اما انگار قرار بود داغ تو سرآغاز سفر زمینیام به این دنیای مادی باشد. هر بار خاطراتی را که دوستان و همرزمانت از جوانمردیها، تقوا و اخلاصت روایت کردهاند، مرور میکنم، همزمان با افتخار به وجود آسمانیات، غمی سترگ دلم را به زانو در میآورد، غمی جانکاه که از مصاحبت با تو محروم شدهام....
تفنگچیهایی که حین تمرین و رزم و برقراری امنیت در شهر، سلاح حمایل کرده، با چشمهایی نافذ گشت میزدند.
خیابانهای شهر شهادت میدهند که در ساعت استراحتتان هم با تفنگ خوابیدید و با تفنگ بیدار شدید.
چریکهای تمامعیاری که اگر چه از زور خستگی و شب بیداری و پاسداری با چشمهایی خون افتاده صبح را شب میکردند، اگرچه هنگام مأموریت برای امنیت مردم، کف ماشینهای نظامی میخوابیدند، اما حلقوم اشرارِ کف خیابانها در سالهای اول انقلاب و بعثیهای متجاوز در مشتتان بود.
گفتم کف ماشین و شما که مخاطب این نوشتهاید، بهتر میدانید که کف ماشین جای بار و بندیل است، نه جای آدمیزاد، اما وقتش که برسد برای بسیجی خداجوی روح الله، سنگری امن است و همان جا میشود مامنی برای استراحت در سرمای زمستان یا اتاق هتلی چند ستاره بعد از چند شب بیداری!
شهید جواد شاعری دومین نفر از سمت چپ
دوم
آقا مجتبی پناهی میگفت: وقتی ساختمان ناحیه ابوذر را بنّایی کردیم، همه که میرفتند باز هم میماندی و کار میکردی؛ حتی وقتی ابزار جمعآوری نخالههای ساختمانی نبود با دستهایت سیمانها را جمع کردی.
و یا سیدخانم میگفت: وقتی از جبهه آمدی دیگر سر روی بالش نمیگذاشتی، میگفتی بچههای رزمنده سر بر کلوخها میگذارند، دلم نمیآید من در رفاه باشم و آنها...
با خودم فکر میکنم چند ماه در رود کارون و سد دز تمرین غواصی با همرزمانت داشتهای، چه مشقتهایی را پشت سر گذاشتهاید، یا ساعاتی قبل از عملیات چه نجواهایی با خداوند داشتهای، برای چه کسانی دعا کردهای، چه لحظات معنوی و با شکوهی بوده...
مراسم تشییع پیکر مطهر شهید جواد شاعری
نمیدانم چند بار همه جوانب را سنجیدهای، اشنوگلت و لوازم غواصیات را چک کردهای که هر لحظه بهتر در خدمت دستانت باشد تا هنگام یورش به ماشین جنگی دشمن به خوبی به کار بگیریشان...
مرحوم نادرفرد میگفت: هر بار فرصتی مییافتی حتماً زیارت عاشورا میخواندی و قطرات زلال اشک به پهنای صورت میغلطید روی گونههایت و ریشهای مجعدت. تویی که بساط دعای کمیلات پنج شنبهها در آستان مقدس امامزاده محلهمان پهن بود و پاتوق عشق بازی ات مسجد حمزه(ع) و دو کوهه بود...
اصلاً شیعه امیرالمومنین(ع) همین است دیگر، اهل جهاد و ادب و روضه است. تازه در فرهنگ عزاداری آذریهایش در میانه شور حماسی با غیرت حسینیشان میگویند «یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی» و برای آن دو تا دست رشیدی که در صحرای کربلا از تن جدا شدند و داغش انگاری سینه تمام جوانمردان عالم را سوزانده اشک میریزند و این شور شیرین، با دل هر صاحب نظری بازی میکند.
برادر جاودانه من! شاعریزاده آسمانی، مشروطهخواه برنو به دستِ تبار ما، که نوجوانی و جوانی پربرکتت به جهاد در راه خدا و هواخواهی از هم محلهایها و هم وطنانت گذشت. آقا جواد عزیزم! به قول مرتضای عاشق «ای که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی برآور و ما قبرستاننشینان عادت سخیف را از این منجلاب بیرون بکش...»
اقامه نماز بر پیکر مطهر شهید جواد شاعری
سوم
این را چندین بار نوشتم که مرگ برادر برای من تجربهای شخصی است و به نظرم این فراق دارای «پیرنگی حماسی» است. به نظرم «برادر» در فرهنگ حماسی، عطر پدر را با خود به همراه دارد، ارتباط و همزادی در موج نگاه ۲ برادر، سراسر حماسه میسُراید. این تجربهای است که شاید آن حس حماسیاش در میان پدرها و فرزندها هم اتفاق نیفتد.
در زیارت عاشورا میخوانیم که «الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ» این مُهجَتَهُ یعنی همان خون قلب است، یعنی اصحاب سیدالشهدا (ع) خونشان را هدیه کردند. برای پیوستن به امام عاشورا باید خونت را، خون قلبت را بگذاری وسط، به قول دوستی هر کسی حسین (ع) را میخواهد، جانش را بردارد و بیاید، خوش به سعادت شما و همرزمانت که با روحیه شهادتطلبی و با قرار گرفتن در صف غواصان خط شکن لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) خونتان را در راه اسلام فدا کردید. چراغ یادتان پرفروغ باد.
درباره شهید
شهید جواد شاعری در ۲۴ مردادماه سال ۱۳۴۱ در محله امامزاده حسن تهران به دنیا آمد. او در روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه در مرحله اول عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در قطعه ۵۳، ردیف ۳۲، شماره ۱۴ آرام گرفته است.
منبع:فارس