کد خبر : ۱۱۹۳۳۹
تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۷:۰۳
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب اول محرم (حضرت مسلم ع)

به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

اشعار شب اول محرم (حضرت مسلم ع)

 

غلامرضا سازگار:
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش

فرموده مدح و منقبتش را به افتخار
ثاراللّهی که بوده نبی مدح گسترش

ایثار و عزم و غیرت و آزادی و شرف
تعظیم می‌کنند همه در برابرش

حیرت برند اهل فضیلت به رتبه‌اش
زانو زنند اهل کرامت به محضرش

مبهوت گشته آدمیان و فرشتگان
از عزّتی که کرده عطا حیّ داورش...

تعریف کرد و داد خبر از شهادتش
با دیدن عقیل همانا پیمبرش

این است آن شهید که در یاری حسین
تا روز حشر مسجد کوفه‌ست سنگرش

لبّیک او حسین و طوافش به موج خون
تکبیرها بلند ز هر زخم پیکرش...

پیوسته بوی عطر گل نینوا گرفت
زآن دسته‌های نی که عدو ریخت بر سرش

سر داد و سر نکرد به جز بر حسین خم
ای جان فدای پیکر در خون شناورش...

این است آن قتیل که بر زندگان دهد
روح حیات از نفس روح‌پرورش...

بالای دار رفت و همه سربه‌دارها
گل‌بوسه می‌زنند به قبر مطهّرش...

ادیب الممالک فراهانی:
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل

کردند از حجاز، بسیج ره عراق
گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل»

با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق
می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل...

می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق
می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل

کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ
از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل

می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور
مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل!

بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم
ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل!

روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه
شد نایب امام زمان، مسلم عقیل

آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل

روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد
آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد

رضا یزدانی:
عشق تو کوچه‌گرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر
در غمت ای غم تو عاشق‌سوز! چشم من کاش هرچه دریاتر

شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشم‌به‌راه
چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر

شهر در انتظار رؤیت توست، همه آمادۀ پذیرایی
همۀ شهر حاضرند ولی بام‌ها، سنگ‌ها، مهیاتر

چه کند کاروان اگر کوفه...؟ چه کند کاروان اگر در شام...؟
این همه پرسشِ بدون جواب و یکی از یکی معماتر

می‌شود دید هر کجا حتی، بین این کاسه‌آب، عکس تو را
با لب خشک می‌شود حالا، آخر قصه‌ام چه زیباتر

حسین شمسایی:
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش

به آن غریب‌ترین سربه‌دار وادی عشق
به «مسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش

به عزم شب شکن و همّت علی‌وارش
به صبر و قوّت قلب و شکوهِ ایمانش...

میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه
ستاده در بَرِ اهریمنان به کف جانش

تمام شهر پر از دشمن است و می‌بارد
نفاق و فتنه ز بارو و بام و ایوانش

در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید
منای کوفه ببینید و عید قربانش

طلایه‌دار بزرگ قیام عاشورا
فدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش

 

شیرین خسروی:

طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

منبع: شعر هیات


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین