کد خبر : ۱۱۸۷۴۹
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۵

عهدی که دکتر چمران شکست

برادر شهید چمران می گوید: احمد آقا زنگ زد و مرا پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن گفت: به دکتر‌ چمران بگویید بیاید تهران. گفتم: دکتر با خودش عهدی دارد و تهران نمی‌آید.

عقیق:عکس‌ها یکی از شیرین‌ترین و با ارزش‌ترین یادگارهایی است که از گذشته باقی می‌ماند، اما بعضی از همین تصاویر به خاطر جایگاهی که پیدا می‌کند، ارزشی دو چندان می‌یابد. مثلا تصاویر وقایعی که در گذشته رخ داده و یا شخصیت‌هایی که پیش از ما زیسته‌اند. حالا دیگر همین عکس‌ها می‌شود سند و بازگوکننده برشی مهم از آنچه بر یک ملت گذشته است. 

شاید از دوران درخشان دفاع مقدس، تصاویر زیادی را مشاهده کرده باشید و کسانی را دیده باشید که حالا قهرمانان سرزمین‌ ما هستند، اما ندانیم پشت سر هر کدام از این تصاویر چه روایتی نهفته است. 

امروز که سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، نخبه علمی و فرمانده جنگ‌های نامنظم است، سعی کردیم خاطره برخی از تصاویر به جا مانده از این شهید برجسته را از زبان برادرش مهدی چمران در گفت و شنودی با فارس روایت کنیم که در ادامه مطلب خواهید خواند.

*ایستاده مقابل دشمن

من همراه مصطفی روزهای زیادی را به جبهه می‌رفتم و کنارش بودم. مصطفی بسیار شجاع و سلحشور بود. یادم هست یک روز غروب در خاکریز منطقه دب حران بودیم و آب انداخته بودیم در جبهه مقابل که دشمن نتواند جلوتر بیاید.

برای خودمان هم خاکریز زده بودیم که آب، سنگرهای خودی را نریزد. یک روز دکتر چمران آمد برای بازدید و آقای بانکی وزیر نیروی وقت هم همراهش بود. آقای بانکی هم در آمریکا درس خوانده بود و عضو انجمن اسلامی دانشجویان آنجا بود. از همان جا با مصطفی آشنا شده بود. زیرا بچه‌هایی که برای تحصیل به آمریکا می‌رفتند، می‌دانستند پایه‌گذار انجمن اسلامی شخصی به نام دکتر مصطفی چمران است.

خلاصه آن روز آقای بانکی همراه دکتر برای بازدید آمده بود منطقه. نزدیک غروب بود. دکتر رفت بالای خاکریز ایستاد تا مواضع دشمن را رصد کند. این در حالی بود که بقیه فقط سرهایمان را بالا آورده بودیم. مبادا مورد هدف دشمن قرار بگیریم. او ایستاد و دشمن را نگاه می‌کرد.

ناگهان من دیدم شلیکی از طرف دشمن انجام شد و من برق آن را دیدم. مهلت ندادم و پای دکتر را کشیدم، او نشست. با تعجب گفت: چرا اینطوری کردی؟ همان وقت یک موشک مالیوتکا از بالای سر ما رد شد. گفتم: برای این. 

دکتر با دوربین نگاه کرده بود، اما شلیک را متوجه نشده بود. این موشک، ضد تانک است، اما دشمن که دیده بود یک نفر ایستاده او را با موشک هدف گرفته بود. سپس اصرار کردم دیگر برگردد. آقای بانکی و آقای نصیری که قائم مقام خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و او هم در جمع حضور داشت، سوار ماشین شدند و رفتند. 


از سمت راست: شهید مصطفی چمران در کنار برادرش مهدی چمران

‌*عهدی که مصطفی به خاطر امام شکست

دکتر چمران به هیچ وجه اجازه نمی‌داد در اتاقش تلفن بگذارند. معتقد بود اگر تلفن داشته باشد، باید دائم بنشیند و پاسخ تلفن بدهد. هر وقت هم لازم می‌شد تماسی بگیرد به اتاق‌های دیگر می‌رفت و تلفن می‌زد.

حتی دو ماه از مجروحیتش می‌‌گذشت و پدر و مادرم نتوانسته بودند با او صحبت کنند و صدایش را بشنوند. تا اینکه سیم بلند تلفنی تهیه کردیم و به اتاق مصطفی کشیدیم تا با مادر صحبت کند. زیرا به علت مجروحیت امکان راه رفتن برایش وجود نداشت.

مدتی گذشت. یک روز حاج احمدآقا زنگ زد و من را پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن با او صحبت کردم، گفت: به دکتر‌ چمران بگویید بیاید تهران.

گفتم: دکتر تهران نمی‌آید، زیرا با خودش عهد کرده تا وقتی یک نفر از جوانان ملت در خوزستان می‌جنگد، او گلی نبوید و به تهران نرود. حاج احمد آقا چندبار اصرار کرد و سرانجام گفت: امام فرمودند: من دلم برای دکتر چمران تنگ شده. این را که شنیدم، گفتم: خب این بحث دیگری است. چشم! می‌روم و او را راضی می‌کنم به تهران بیاید. بعد از صحبت با احمدآقا بلافاصله رفتم خدمت دکتر چمران و ماجرای تلفن را گفتم. به او اطلاع دادم با فرودگاه هم تماس گرفتم و سپردم فردا صبح با اولین پرواز هواپیمای نظامی سی ۱۳۰ به تهران برگردیم؛ چون هواپیمای مسافربری که نبود.

دکتر حرفی نزد و قبول کرد. البته به او نگفتم امام فرمودند: دلم برایت تنگ شده. دکتر به من گفت: یکسری از نقشه‌ها را هم بردار، چون تپه‌های «الله‌اکبر» هم تازه آزاد شده بود. نقشه‌ها را برداشتم و فردایش رسیدیم خدمت امام. 

وقتی رسیدیم نقشه‌ها را روی فرش در محضر امام پهن کردیم. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن. ما مقابل امام دو زانو روی پا مودب نشسته بودیم. امام نگاهی به دکتر چمران کردند و متوجه شدند پای ایشان درد دارد. اما مصطفی رویش نمی‌شد مقابل امام پایش را دراز کند. امام فرمودند: «پایتان را دراز کنید»، اما مصطفی خجالت می‌کشید و قبول نکرد. امام برای بار دوم گفتند: «پایتان را دراز کنید». دکتر مجدد گفت: نه آقا راحتم. تا اینکه ایشان برای بار سوم و با کمی عتاب فرمودند: پایتان را دراز کنید. دکتر گفت: «چشم!» و پایش را دراز کرد و دوباره شروع کرد به توضیح دادن نقشه‌ها.

*آخرین دیدار

پیکر دکتر را پس از شهادت برده بودند معراج شهدا. من هم آمدم تهران و رفتم معراج. دکتر عباس برادر بزرگ‌تر ما و تعدادی از بچه‌های رزمنده هم همراه ما به تهران آمده بودند. البته شهید، غسل و کفن لازم ندارد، اما چون ارجح هست این کار انجام شود، بعد از شست‌وشوی پیکر دکتر، کفن را بستند، اما رویش باز بود. ما را صدا کردند و گفتند: برای آخرین بار می‌توانید ایشان را ببینید. من نشستم و دکتر چمران را برای آخرین بار بوسیدم.

برادر دیگرم هم همین کار را کردند و بعد او را منتقل کردیم مسجد کنار خانه در منطقه سرپولک. تا صبح بالای سرش قرآن خواندیم و دعا کردیم. صبح اول وقت هم او را منتقل کردیم به مجلس قدیم در خیابان امام خمینی و ساعت ۷ صبح بود که تشییع جنازه شروع شد.


بوسه مهندس مهدی چمران بر پیکر برادر


بوسه دکتر عباس چمران برادر بزرگ‌تر شهید چمران


تصویری از ۲ تیر روز تشییع پیکر دکتر چمران

*سفره‌های به یادماندنی

مصطفی آدم صمیمی‌ای بود. وقتی هم با کسی برخورد می‌کرد بسیار گرم بود. زیاد اهل شوخی نبود، اما همیشه متبسم بود. مخصوصاً با بچه‌ها و نوجوانان خیلی صمیمی و راحت بود. داخل سنگرها می‌رفت و همان نان و ماست و نان و پنیر را با رزمندگان می‌خورد و واقعاً هم لذت می‌برد. بچه‌ها هم کیف می‌کردند.


دکتر چمران در کنار رزمندگان

منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین