۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۱۷
فیاض لاهیجی:
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من...
که گرد عقل بشوییم از دل و از جان
غبار هوش فشانیم از سر و از تن
خوشا شراب تماشا که جام جامش را
ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن
کسی که مستی دیدار دیده میداند
که باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن...
حدیث باده به قول و غزل کشید آخر
مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن...
بیان قدر تو مستغنی است از تقریر
صفای ذات تو بالاتر است از گفتن
ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سر
ز طوق امر تو گردون نمیکشد گردن...
شکستِ شیشه درستی نمیپذیرد لیک
دل شکسته ز لطف تو میتوان بستن...
به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت تو
هزار رشک برد لؤلوی دیار عدن
ز ضبط عدل جهانپرور تو خوبان را
ستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن
به عهد عدل تو از بیم قهر نتواند
که بیاجازت دربان رود صبا به چمن...
اگر تصور لطفت کند عجب نبود
که همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن
نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شاید
که دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن...
اگر به دشمن خود صلح کردهای چه عجب
که عادت است به لقمه دهان سگ بستن...
مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟
مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟...
مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهان
چه شکوهام دگر از غربت است یا که وطن...
رسید وقت دعا ختم کن سخن «فیاض»!
که نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن...
معاندان تو را باد تیر در دیده
ملازمان تو را در بر از دعا جوشن
غلامرضا سازگار:
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
تنها نه آسمان و زمین، عالم وجود
در زیر سایۀ علم توست یا حسن
عرش خدا مدینه، دل انبیا بقیع
جان شمع روشن حرم توست یا حسن
عالم اگر ثنای تو گویند صبح و شام
تا صبح روز حشر کمِ توست یا حسن
سرتا به پات حسن خداوند سرمد است
آیینۀ تمامنمای محمّد است...
تو مظهر خدایی و جان پیمبری
قرآن مصطفی به سر دست حیدری
هم دومین وصیِ رسول مکرمی
هم اولین سلالۀ زهرای اطهری
باید سرود مدح تو را با زبان وحی
از وصف جن و انس و ملائک فراتری
حُسن خدا به حُسن تو دیدار میشود
چون حُسن بیحدود خدا را تو مظهری
هم صبر توست حکم خدا هم قیام تو
در هر دو حال بر همه مولا و رهبری
چون و چرا به کار تو خود کفر دیگر است
چون و چرا به کار خداوند اکبر است
ای دین حق به صبر تو پاینده یا حسن
صبرت حدیث نهضت آینده یا حسن
صبر تو بود تیغ خداوند در غلاف
صلحت به خصم، ضربۀ کوبنده یا حسن
صلح تو و معاویه؟ باور نمیکنم
دشمن ز کار توست سرافکنده یا حسن
تو خود تمام دینی و او خود تمام کفر
او تیرگی، تو مهر فروزنده یا حسن
تا بود، بود حق به وجود تو پایدار
تا هست، هست دین ز دمت زنده یا حسن
شمشیر شیر حق همه جا در نیام توست
«میثم» هماره پیرو صلح و قیام توست
حسین خدایار:
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
تا بودهام همیشه فقیر تو بودهام
باشد حكایت من و تو از قدیمها
باید تمام مردم دنیا گدا شوند
وقتی تویی كریمترین كریمها
هم سرخوشاند از کلماتت فقیهها
هم جرعهنوش بادهٔ فضلت حكیمها
هم زندهاند از دم گرمت مسیحها
هم در تكلماند به لطفت كلیمها
ای حاء و سین و نون شما ریشهٔ حسین
ای مقصد خدا ز الف لام میمها...
حتی نوادگان حسن هم حسینیاند
كربوبلاست مرقد عبدالعظیمها
ما عاشقان قاسم و عبداللَه توایم
بر ما نگاه كن پدر این یتیمها
من در بقیع حاجت خود را گرفتهام
آن گوشه کز نگاه تو دارد شمیمها
سید محمدرضا شرافت:
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
شوقی درون سینۀ من جا گرفته است
حسی غریب در دل من پا گرفته است
حسی میان غربت و شادی و شوق و غم
حسی که گاه میچکد از چشم در حرم
ماه مبارک رمضان روی ماه توست
باید سرود شعر که مضمون نگاه توست
من زائر نگاه تواَم از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطرهها میشود مرور
آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من میکند ظهور
من هم غریب مثل تو یا ایها الغریب
من کی صبور مثل تو یا ایها الصبور
با تو چقدر ماهیتم فرق میکند
مانند ایستادن شب در حضور نور
در پیشگاه آینه مرد مقرّبی
تو بضعةالرسولی و ریحانةالنبی
ای نور روشنای دل و خانۀ نبی
ای جایگاه عرشی تو شانۀ نبی
روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان روح عالم است
از قلب تو ندیدهام آقا رحیمتر
از بخشش و کرامت دستت کریمتر
حاتم به دست بخشش تو بوسهها زدهست
نزد فقیر بر لب تو نه نیامدهست
مضمون بیبدیل غزلها تبسمت
میآورد به وجد غزل را تبسمت
غمگینترین روایت دنیاست اشک تو
شیرینترین حکایت دنیا تبسمت
در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است
غم میچکد ز چشم تو اما تبسمت...
یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد
پاسخ نمیدهی تو مگر با تبسمت
شیرینتر است نزد فقیران کدامیک
خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟
سید محمد علی ریاضی یزدی:
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همۀ کائنات
سید سالار شباب بهشت
دست قضا و قلم سرنوشت
زادهٔ طوبی و بهشت برین
نور خدا در ظلمات زمین
علت غائیِ همه ممکنات
عمر ابد داده به آب حیات
پاکترین گوهر نسل بشر
از همه خوبان جهان خوبتر
جدّ تو پیغمبر نوع بشر
جن و ملک بر قدمش سوده سر
آینهٔ پاک که نور خدا
تابد از این آینه بر ماسوا
باب تو سر سلسلۀ اولیاست
چشم پر از نور خدا مرتضاست
مادر تو دخت پیمبر بود
آیهای از سورۀ کوثر بود
پردهنشین حرم کبریا
فاطمه آن زُهرهٔ زهرای ما
عاشق کل، حضرت سلطان عشق
خون خدا شاه شهیدان عشق
با تو ز یک گوهر و یک مادر است
ظلّ خدایی تواَش بر سر است
آینهٔ ذات محمد نما
حُسن خدایی، حسن مجتبی
نام حسن، روی حسن، خو حسن
نور خدا چارمی پنج تن
آیهٔ تطهیر به شأن شماست
حکم شما امر اولیالامر ماست
سینهٔ سینای شما طور وحی
نور شما شاخهای از نور وحی
در رمضان ماه نشاط و سرور
ماه دعا، ماه خدا، ماه نور
نورفشان شد ز دو سو آسمان
در دو افق تافت دو خورشید جان
وحی خدا از افق ایزدی
نور حسن از افق احمدی
مُشک و گلابی به هم آمیختند
در قدح اهل ولا ریختند
این رمضان از تو شرف یافته
نور تو بر جبههٔ او تافته
نیمۀ ماه رمضان عزیز
گیسوی مشکین تو شد مشکبیز
نور خدا تافت در آن روی ماه
خاصه از آن چشم به دشت سیاه
سرخی گل عکس گل روی توست
ظلمت شب سایهٔ گیسوی توست
روز که خورشید درخشان صبح
سر زند از چاک گریبان صبح
ای رخ تو در رمضان بدر ما
هر سر موی تو شب قدر ما
بعد علی شاخص عترت تویی
وارث میراث نبوت تویی
مصلحت ملت اسلام و دین
کرد تو را گوشهٔ عزلت نشین
ملت اسلام که پاینده باد
مشعل توحید که تابنده باد
هر دو رهین خدمات تواند
شکر گذارندۀ ذات تواند
تا ابد ای خسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمد سلام
کلک «ریاضی» که گهر ریز شد
زان نظر مرحمتآمیز شد
هادی ملک پور:
یگانه ای و نداری شبیه و مانندی
که بی بدیل ترین جلوه خداوندی
معطل اند هزاران فرشته کاسه به دست
عسل بیاوری از آن لبی که می خندی
تویی که زینت افلاک بودی از اول
تویی که عرش خداوند را گلوبندی
برای غارت دلها شدند هم پیمان
دوچشم مست تو با ابروان پیوندی!
چقدر لحظه ی افطار با تو شیرین است
به غمزه ات رطبی و به خنده ات قندی
نمی شناخت رسول خدا سر ازپایش
نبوده هیچ زمانی به این خوشایندی
نوشته اند تو را از بهشت آوردند
نوشته اند ز عطری که می پراکندی
لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشک
نوشته اند تو مولود اشک و لبخندی
برای خیل غلامان چه خوب مولایی!
برای حیدر و زهرا چه ناز فرزندی!
منم گدا که به دیدارت آرزومندم
تویی که پیش خدای خود آبرومندی
گدا که فرق ندارد تو سفره ات پهن است
درِ امید به روی کسی نمی بندی
منبع : شعر هیات، صفحه شخصی شاعران