کد خبر : ۱۱۷۲۰۰
تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۶

من، شیخ راغب حرب هستم+عکس

فرمانده اسراییلی سیاست به خرج داد و دستش را با لبخندی بر صورت، دراز کرد و به راغب حرب گفت: آمده‌ام با هم صحبت کنیم. شیخ با خنده‌ای تمسخرآمیز گفت: دین من اجازه نمی‌دهد با شما صحبت کنم.

عقیق:«من شیخ راغب حرب هستم.» این جمله را محکم و قاطع از حیاط خانه در جواب مامور اسراییلی گفت که پرسیده بود شیخ راغب کدامتان هستید؟

آنها چند نفر بودند که گرد هم نشسته و در مورد موضوعاتی چون وحدت جوانان لبنان در مقابل رژیم اشغالگری که حالا بخشی از سرزمین آنها را در جنوب بیروت غصب کردنده بودند، صحبت می‌کردند. شیخ که خصوصا بعد از پیروزی انقلاب از مریدان امام خمینی شده بود، با خود می‌اندیشید چگونه نهضت اسلامی و انقلابی او را به کشورش بیاورد و مقاومت را در خون مردان و زنان لبنانی دوباره زنده کند.

خانه شیخ در روستای جبشیت بود. روستایی که فاصله کمی تا مرز سرزمین‌های اشغالی فلسطین دارد و این شیخ راغب بود که بی‌مهابا به منبر می‌رفت و برای مردم علیه مبارزه با ظلم سخن می‌گفت. او به مردم می‌گفت نباید از اقلام خوراکی و کشاورزی که اشغالگران برایتان به ارمغان آوردند، بخرید و استفاده کنید. این کار سبب می‌شد وابستگی در کنار زور نظامی آنها ایجاد شود.

خودش هم به هیچ وجه حاضر به کوتاه آمدن نبود. تا اینکه بالاخره آن روز چند مامور اسراییلی با فرمانده‌شان بدون اجازه به منزل شیخ رفتند و وارد شدند. وقتی شیخ اعلام کرد من راغب هست! فرمانده اسراییلی که منتظر بود بشنود او فرار کرده، یا اینجا نیست و ... جا خورد و گفت: سریع بیا پایین! 

او حتما راغب حرب را نمی‌شناخت؛ وگرنه می‌دانست با چون اویی چنین ادبیاتی راه به جایی نخواهد برد. شیخ با همان صدای محکم و آرام پاسخ داد: من نمی‌آیم پایین. فرمانده اسراییلی که حساب کار دستش آمده بود و فهمیده بود با چه کسی طرف شده بالا رفت و وارد ایوان خانه شیخ شد.

حس کرد زور و تهدید، حتی تهدید به کشتن نمی‌تواند لرزه‌ای بر دل راغب بیندازد. بنابراین سیاست دیگری به خرج داد و دستش را با لبخندی بر صورت، دراز کرد و گفت: آمده‌ام با هم صحبت کنیم. شیخ خنده‌ای تمسخرآمیز به آن اشغالگری که بخشی از سرزمینش را غصب کرده و حالا تقاضای صحبت دارد، کرد و گفت: دین من اجازه صحبت با شما را نمی‌دهد. 

فرمانده اسراییلی آن روز بعد از چند دقیقه خانه راغب حرب را ترک کرد، اما می‌دانست صدایی که از این خانه روستایی برمی‌خیزد، باید خاموش شود.

آن روز گذشت و شیخ به همراه عده‌ای به تهران آمد تا امام خمینی را که محبتش در قلب جوانان لبنان نفوذ کرده بود، ببیند. تهران بود که خبر رسید اسراییلی‌ها جنوب بیروت را به کلی اشغال کرده‌اند و تصمیم دارند تا همه بیروت را غصب کنند. او از همانجا به زحمت خود را به لبنان رساند. حالا در همه سخنرانی‌ها و منبرهایش به جوانانی لبنانی مقاومت را تذکر می‌داد. می‌گفت باید آنها را عصبانی کنید و اگر به روستای شما آمدند، علیه‌شان شعار دهید. 

سربازان اسراییلی که خود را در مواجهه با مردم لبنان دیدند و می دانستند ماجرا از کجاست، شیخ را دستگیر کردند. بعد از دستگیری او به قدری با اعتراض روبه‌رو شدند که مجبور شدند آزادش کنند. اما تنها چند روز بعد، در ۱۶ فوریه ۱۹۸۴ میلادی مصادف با چنین روزی، وقتی شیخ به خانه‌اش برمی‌گشت، جلوی در منزل، مورد اصابت گلوله خشم و نفرت اسراییلی‌ها قرار گرفت و شهید شد. پیکر شیخ شهید در همان روستای جبشیت در جنوب لبنان به خاک سپرده شد. 

اما شهادت شیخ راغب حرب بی‌ثمر نماند و او که از پایه‌گذاران حزب‌الله لبنان و مقاومت بود، جوانانی پای منبرش رشد کردند که در کمتر از چند سال نه تنها خاک کشورشان را از وجود نحس صهیونیست‌ها پاک کردند، بلکه امروز در قله‌ای هستند که ساکنان سرزمین‌های اشغالی شبی از ترس مواجهه با آنها آرام نمی‌خوابند.


مزار شهید شیخ راغب حرب در روستای جبشیت

 

منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین