۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۲۱
عقیق: ذوالقرنین کیست؟ مجمع البحرین کجاست؟ غار اصحاب کهف در کجا قرار دارد؟ باغ آدم و حوا کجاست؟ این پرسشها در دروان جدید که رویکردی پوزیتویستی و ماتریالیستی قوت گرفته با چالش بیشتری روبرو هستند.
حقیقت این است که تاریخ در قرآن کاملاً واقع نگارانه نیست. واقعیت با حقیقت تفاوت دارد. واقعیت سطح نازل و روزمره عالم خارج است که مدام در حال تغییر است و ماهیتی فانی و متغیر دارد. اما حقیقت را هر کس نمی بیند. در همین راستا، جدال بین کلام و تاریخ اکنون میان سنتیها و روشنفکران برقرار است. تقابل واقعیت / حقیقت تقابل تاریخ ظاهری / تاریخ باطنی [۱] است. ویژگی تاریخ باطنی این است که: ۱. به چشم ظاهربینان مخفی میماند ۲. قابلیت تکرار و جریان در زمان دارد ۳. توحیدی و معنوی است و امور را به خدا ربط میدهد.
نباید قرآن به سطح تاریخ تنزل داد و نیز نباید تاریخ را نادیده انگاشت. تاریخ نازله جریان اصلی هستی است و باطن گرایی صرف نیز مانند هانری کربن پذیرفته نیست.
کتاب ذوالقرنین نوشته عبدالله مستحسن (نشر سبط النبی) نگاهی متفاوت به این شخصیت قرآنی دارد و با دلایل قرآنی و روایی و... [۲] ثابت میکند که حقیقت ذوالقرنین مهدی موعود است. در ادامه این تحلیل، علی اکبر رائفی پور با سخنرانی خود درباره حقیقت ذوالقرنین [۳] و سخنرانیها و تبلیغات بعدی موجب شد محتوای این کتاب با اصلاحات و نکات تکمیلی طنین بیشتری پیدا کند.
ما نباید دقتها و هوشمندیهای تفسیر مستحسن و رائفی پور را نادیده بگیریم [۴] و در عین حال از نقد سستیهای کلام آنها غافل شویم. غیرآکادمیک بودن و شفاهی بودن این تحلیلها نباید موجب بی اعتنایی و تحقیرشان شود. بلکه با طنین دادن به این مباحث در عین نقد آنها باید به معارف بالاتری دست یابیم.
مستحسن معتقد است: تکلیف ما کشف مسائل تاریخی نیست (ص ۱۴) و انتقاد میکند که چرا مفسرین کمتر به منظور هدایتی این داستان توجه کرده اند (ص ۱۵) و چرا خود را در محدوده شأن نزول محدود میکنند؟ (ص ۱۶)
مستحسن نوعی تفسیر باطنی و غیرتاریخی [۵] را در پیش میگیرد که به تشنگان حقیقت نشان داده میشود: تا سائل ذوالقرنین باشید از ذکر او هم خبری نخواهد بود: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (ص ۵۸). خدایا ما میدانیم که رسالت تو معرفی شخصیتهای تاریخی نیست بلکه از بیان هر مطلب هدفی هدایتی داری (ص ۵۳). او در این زمینه از روایات هم به صورت قابل توجهی کمک گرفته است. از نظر او حقیقت ذوالقرنین با خضر قابل مقایسه است و دردعای ام داود در کنار هم آمده اند (ص ۳۸) [۶]. از نمونه تأویلات او این است که: ذوالقرنین خود خورشید است و خدا به آن مردم غیر از آن خورشید ملجأ و پناه دیگری نداده: حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (ص ۶۱).
به طور خلاصه میتوان گفت: هم روایات (تفسیر ذوالقرنین به امام علی (ع) و تفسیر ردم به تقیه) و هم شواهد قرآنی (مثل کلمه قرن، تمکن، کل شیء سببا، سیر در شرق و غرب، باقی ماندن سد تا وعده الهی) نشان میدهد ذوالقرنین فقط یک اسم نیست بلکه یک صفت است. یک مصداق آن کوروش و … است ولی مصداق اصلی آن امام زمان است.
تمکن
ذوالقرنین که بود؟ صاحب تمکّن فی الارض بود. در قرآن از میان موحدین یوسف هم تمکّن فی الارض داشت: مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ َ (یوسف٢١و٥٦). در تاریخ تمکّن برای مشرکین هم اتفاق افتاده بلکه این ویژگی بنی ادم است وَ لَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی اَلْأَرْضِ (اعراف١٠).
ولی تمکن مؤمنین از جنس دیگری است. آنها وقتی به مقام استخلاف می رسند در دین تمکن پیدا میکند و عبادت بدون شرک انجام میشود: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً (نور٥٥). تمکن ویژگی وارثین زمین است وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ… (قصص ۵و٦). اما تمکن ذوالقرنین کلی و همه گیر است: إِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً (کهف٨٤) طوری که او را از مال غیر بی نیاز کرد: قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ ً (کهف / ٩٥)؛ اما این تمکن چه ویژگیهایی دارد؟
قرن
قرن را به شاخ و جای زخم و … تفسیر کرده اند اما آیا نباید با تفسیر قرآن به قرآن، اصیلترین معنای آن را بیابیم؟! قرن در قرآن به معنی نسل و امت است مانند آیه ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (مؤمنون / ٣١). پس ذوالقرنین پیوند دهنده دو امت است. این وصف مصادیق زیادی دارد و برای جهانگشایان که صاحب امم مختلف شدند قابل توصیف است ولی برای امام زمان کاملاً تطبیق است او هم در دو دوران زیست و هم فرزند شرق و غرب است و روایت غلام رومی رمزی است که میتواند اشاره به مادر رومی آن حضرت باشد. در یکنقل نفخ به قرن (شاخ) معنا شده است. ذوالقرنین یک بار دستور به نفخ میدهد. شاید این نفخ برای قرن دوم بار دوم هم رخ دهد.
با این وصف، ذوالقرنین مؤمن متمکن دوامتی است. این سه ویژگی در حالت نهایی جز بر امام قابل تطبیق نیست و باقی مصادیق نهایتاً درجاتی ضعیف از این مقام هستند.
از این تعبیر در روایات که آمده «وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ (بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۷۸)» میتوان فهمید ذوالقرنین یک مصداق ندارد. اما مسئله این است که کدام مصداق اتم و اکمل است؟
ردم، سد، سدین، صدفین
مستحسن به خوبی بین ردم و سد فرق میگذارد: بر اساس قرآن و حدیث، ردم از سد قویتر و محکمتر است و در صحیفه سجادیه در استعاذه از وسوسههای شیطان آمده است (ص ۱۲). در دعای ۱۷ صحیفه سجادیه ردم معنایی معنوی دارد: اللَّهُمَّ اخْسَأْهُ عَنَّا بِعِبَادَتِک، وَ اکبِتْهُ بِدُءوبِنَا فِی مَحَبَّتِک، وَ اجْعَلْ بَینَنَا وَ بَینَهُ سِتْراً لَا یهْتِکهُ، وَ رَدْماً مُصْمِتاً لَا یفْتُقُهُ. اگر ردم معنایی بالاتر از سد و در حکم تقیه باشد آن وقت حدید و قطر هم باید معنایی فراتر از فلزات ظاهری داشته باشند.
مستحسن به خوبی دقت کرده که سد یا ردم در بین الصدفین ساخته شد نه بین السدین (ص ۳۲) ولی در ادامه دقیق سخن نمیگوید: یک معنی صدفین کنایه از قرآن و عترت است که هر دو از کافرین رویگردانند (ص ۷۹) و تصور میکند که: ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْن یعنی قسط و عدالت را در جامعه حاکم میکند (ص ۶۳). در حالی که اصولاً صدف در قرآن نشانه اعراض و رویگرانی از حق است نه رویگردانی از کفر. پس تساوی بین الصدفین میتواند به معنی رفع اختلاف و رویگردانی مؤمنین از هم باشد.
مستحسن با تفسیر قرآن به قرآن میگوید: بین السدین کنایه از سرزمین جور و ظلم است: وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ (یس/۹) که چشم بصیرت مردم بسته شده (ص ۸۰). رائفی پور هم در تکمیل این تحلیل میگوید: مردم داخل بین السدین کافرند و خارج از بین السدین صالح. یعنی بر اساس آیه ۹ سوره یس منظور از سدین میتواند سد پشت رو و پشت سر باشد. اگر درخواست سدسازی را از طرق قوم ماورا السدین بدانیم منظور از سدین حجاب معرفتی دشمنان بوده که آنها را احاطه کرده است هرچند ظاهراً حال قوم خارج از سدین هم از نظر فقه و معرفت عالی نیست. آنها گرچه درحداقل معرفت بودند و ذوالقرنین را میشناختند ولی اولاً در طلب سد آمدند و ذوالقرنین به آنها ردم پیشنهاد داد و ثانیاً پیشنهاد خراج دادند ولی ذوالقرنین اعلام بی نیازی کرد و گفت به خودتان نیاز دارم نه مالتان. اگر این آیه را با بینش امامت و مهدویت بفهمیم این جمله زمینه سازی ظهور را بهتر معنا میکند. امام به یار نیاز دارد نه امکانات یارانش.
این روایت که منظور از ردم را تقیه میداند (وسایل الشیعهْ، ج ۱۶، ص ۲۱۳) نشان میدهد که حقیقت ردم انسانی است تا مادی. همچنین این روایت که دکّ ردم را برداشتن تقیّه در هنگام ظهور قائم میداند (عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: سَأَلْتُ الصَّادِقَ (عَنْ قَوْلِهِ فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ قَالَ رَفَعَ التَّقِیّهَ عِنْدَ قِیَامِ القائم فَیَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ (وسایل الشیعهْ، ج ۱۶، ص ۲۱۳) هم رابطهای بین قیام قائم و ذوالقرنین برقرار میکند.
آهن و مس
آنچه واضح است این است که ذوالقرنین از آهن و مس یعنی قدرت حضرات داود و سلیمان و قدرتهای دیگر برخوردار است (ص ۷۷). این مقایسه جایگاه ذوالقرنین را روشن میکند. همچنان که سلیمان گفت: «هذا من فضل ربی»، ولی ذوالقرنین گفت: «هذا من رحمه ربی» و رحمت وسیعتر است (ص ۷۷).
اما آهن چیست و مس کدام است؟
۱. آهن: مستحسن آهن را کنایه از کتاب خدا میداند: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ (حدید ۲۵) او استدلال میکند آهن نازل شدنی نیست. البته هر چه در زمین است قبلاً نازل شده است.(ص ۷۰) در واقع میخواهد نتیجه بگیرد که آهن کتاب خداست که نازل شدنی است، ولی این استدلال محکم نیست چون اولاً آهن از کتاب مستقل ذکر شده است و ثانیاً نص آیه گویاست که آهن مظهر شدت است. آهن منظور مؤمنینی همچون کوه اند که تندبادها آنها را تکان نمیدهد. این جمله که: زبرالحدید مؤمنینی است که هرکدام علمی از قرآن دارند (ص ۷۲) تا آنجا که زبر را مؤمنین تفسیر کرده درست است ولی وجه توصیف آنها شدت آنهاست نه ابتدائا علم آنها.
۲. مس: مستحسن مینویسد «تشبیه امامت به مس کنایه از هادی بودن امام است» (ص ۷۳) و اسلنا له عین القطر یعنی جاری بودن نظارت امامتی سلیمان (ص ۷۶). البته دلیل این تفسیر مشخص نیست شاید دلیل این باشد که: ذوالقرنین نمیگوید برای من مس بیاورید همچنانکه فرمود اتونی زبرالحدید (ص ۷۴). به نظر میرسد فعل «اسلنا» نشان میدهد که مس برخلاف آهن قابلیت جریان یافتن و سیل شدن را دارد. آهن محکم و سخت است و مس منعطف و اهل مدارا. ردم برخلاف سد باید با نوعی مدارا مقابل دشمنان قرار بگیرد و همانطور که در ماهیت تقیه میتوانیم ببینیم همیشه شدت و سختی به تنهایی پاسخگوی حملات دشمن نیست. بر اساس این معنا شاید به سادگی نتوان گفت که: آهن و مس همان حدیث ثقلین است که مردم اگر آن را جمع کنند ردم نفوذناپذیری ایجاد خواهد شد (ص ۷۸).
به طور کلی تمکن ذوالقرنین بدون اسباب نیست و نیاز به کمک و قدرت دیگران دارد فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْما (کهف ۹۶). اسباب مورد نیاز ذوالقرنین نیروی انسانی است و حقیقت آهن و مس هم انسانی است که قلبش کزبرالحدید و مانند مس صبور و منعطف است. آهن مال داود بود و مس از آن سلیمان. (همانطور که کوه همراه داود شد و باد همراه سلیمان) اینک هر دوی شدت و نرمی در ذوالقرنین جمع آمده است.
کوروش
مستحسن میگوید: ما از آقای ابوالکلام آزاد توقعی نداریم که چرا از ذوالقرنین به کوروش رسیده اند اما از صاحب المیزان تعجب میکنیم که این حدیث را نقل میکنند که ذوالقرنین نه پادشاه بود نه پیامبر ولی در دنبال اقوال کسانی هستند که او را در میان شاهان جست و جو کردند. (ص ۳۶). البته مخالفین این نقد میگویند: حدیث میگوید ذوالقرنین ملَک نبود نه اینکه بگوید: ملِک نبود.
مزیت تحلیل رائفی پور این است که کوروش بودن ذوالقرنین را رد نمیکند و حقیقت نهایی و مصداق عالی آن را بالاتر میداند، ولی مستحسن بر نظریه ابوالکلام آزاد نقد وارد میکند که عدالت خدایی ذوالقرنین با مشخصات کوروش و ظلم مأمورین او مطابقت ندارد. و نیز اینکه اگر کوروش قدرت داشت باید مشابه سد ذوالقرنین در فارس هم آثاری به جا میماند. پنجم ذوالقرنین نسبت به دنیا بی اعتنا بود ولی کوروش اهل خراج گرفتن بود (ص ۳۸). رائفی پور میگوید از کوروش تمجید میکند ونیز میگوید آثاری از سد برجا مانده است. همچنین تصریح میکند: مورخان یونانی و عهد عتیق میگویند کوروش خراج نگرفت.
یأجوج و مأجوج
مستحسن با تفسیر لغوی و ادبی نتیجه میگیرد که یأجوج و مأجوج اسم نیست صفت دشمنان آتش افروز و آلت فعل آنهاست. (ص ۸۲) و اقوامی مانند جوج و مأجوج و یا منچوک و منگوک که مدتی ترکتازی کردند نمیتوانند مصداقی از یأجوج و مأجوج باشند که خطر آنها تا مدتهای طولانی پابرجاست (ص ۴۰). بر اساس تحلیل رائفی پور یأجوج و مأجوج در آخرالزمان صاحب فتوحاتی میشوند و سخن عجیب او این است که یأجوج و مأجوج چینیها هستند که یک چهارم دنیا (مانند ریگهای بیابان) و یهودیان به سمت آنها میروند. این مصداق یابی نوعی گمانه زنی و تخمین قابل نقد است که بحث را از مسیر اصلی اش منحرف میکند. در حالی که ردم برای مقابله با فساد یأجوج و مأجوج است و اگر چینیها را مصداق آن بدانیم ولی غربیها را رها کنیم معلوم نیست چه بر سر معادله نبرد آخرالزمانی میآید؟! علاوه بر این روایاتی هست که صریحاً بین این یأجوج و مأجوج با چینیها تمایز قائل میشود [۷].
مستحسن میگوید: چرا بیان داستان موکول به آینده میشود: سأتلوا؟ (ص ۱۸) بعید است ذوالقرنین وعده (یسر) بدهد و عملی نکند پس لزوماً ذوالقرنین زنده است (ص ۵۷). البته دقت رائفی پور بهتر است که بین سین تسویف و سوف تفاوت قائل میشود چون یکی به آینده نزدیک و دیگری آینده دور اشاره دارد و ذوالقرنین سوف را برای مجازات ظالمین در نظر میگیرد؛ مجازاتی که هنوز نهایی نشده است.
گاهی بین جملات کتاب انسجام وجود ندارد مثلاً در یک جا گفته میشود: «همه ضمائر مفرد بوده و ذوالقرنین لشکر و جنود نداشته» (ص ۲۱) ولی در جایی دیگر: «ضمیر در گفتار ذوالقرنین (وسنقول له من امرنا یسرا) جمع است نه مفرد» (ص ۲۶). رائفی پور هم از این ضمیر مفرد نتیجه میگیرد که: «ذوالقرنین سردار تنهاست». در حالی که بر اساس همین آیات و تحلیل این دو از این آیات، اولاً او نمایندهای از انبیا و اولیا است (و از «امرنا [۸]» سخن به میان میآورد) و ثانیاً او در تنهایی اقدام نمیکند بلکه گروهی از مردم را با خود همراه میکند. علت اینکه او نسبت به پول مردم بی اعتنایی میکند [۹] تکیه کردن به خود وجود مردم است. اینجاست که مستحسن میگوید: اتونی غیر از معنی برای من بیاورید است. خودتان هم بیایید هم معنی میدهد (ص ۴۹) و مصالح ردم خود مؤمنین اند: کانهم بنیان مرصوص (ص ۶۲).
البته سخنان رائفی پور گاهی مبهم است: مثلاً میگوید: «قوم (که لایکادون) نمیخواستند حرف کسی را گوش بدهند نه اینکه زبان بلد نبودند» اما به نظر میرسد سخن مستحسن با اوصاف انسانهای مضطر در انتظار موعود دقیقتر است که: «مردم (ماورا سدین) خود را از سازندگان سد کنار کشیدند و گوش خود را به تمام مکاتب و مرامها بسته اند و جز زبان و مرام ذوالقرنین سخن دیگری برای شأن قابل قبول نیست: قَوْمًا لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (ص ۶۱)». چرا که اصولاً منتظر واقعی بر اساس آیه والعاقبه للمتقین دیگر به هیچ حزب و مکتبی امید و باور ندارد.
پرونده سخن درباره ذوالقرنین هنوز باز است. اگر بخواهیم این قصه را تاریخی و نهایتاً با نگاه درس عبرت تفسیر کنیم بسیاری از جملات این قصه مبهم و ناگشوده باقی میمانند. قرآن کتابی است برای همه زمانها، پس نباید از دریچه تنگ و نگاهی سطحی به آن بنگریم.
*: مدرس دانشگاه رازی کرمانشاه
[۱] اصطلاح تاریخ باطنی را شهید سیدمرتضی آوینی در مقابل نگرش مادی گرایانه غرب مدرن به تاریخ به کار برد.
[۲] او در پایان به حروف ابجد هم استناد میکند: عدد ذوالقرنین به ابجد ۱۱۴۷ است که با عدد الحجه بن الحسن القائم المهدی صاحب الزمان برابر است. (ص ۸۵)
[۳] https://masaf.ir/RaefipourSpeech/post/19342
[4] البته برخی نکات مطرح شده به دلیل ابهام و عدم استدلال یا به دلیل عدم نتیجه گیری واضح از آن را باید وانهاد: عین هم چشم است و هم چشمه و معنی دیگر آیه نظارت داشتن است مانند آیه واصنع الفلک باعیننا… (هود ۳۷)
عین حمئه را عین حامیه قرائت کرده اند را بتوان از آن معنی دریا را فهمید. (ص ۲۴)
در بین السدین مردم اصل هستند و شمس بماهو شمس کاملاً غایب است. (ص ۲۸)
تنها جایی که اول از مغرب سخن میگوید بعد به مشرق اشاره دارد همین داستان است. (ص ۲۵)
[۵] او میگوید: آیا تلفظ ذالقرنین و ذی القرنین توسط معصومین نمیتواند به این معنا باشد که قرآن و عترت هر دو قصد داشتند قرآن را متفاوت از ذوالقرنین احتمالی تاریخ نشان دهند؟ (ص ۳۹)
[۶] در دیگر ادعیه هم آمده است که: یا من نصر ذالقرنین علی الملوک الجبابره (ص ۳۹)
[۷] الصّادق (الدُّنْیَا سبعه أَقَالِیمَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ الرُّومُ وَ الصِّینُ وَ الزَّنْجُ وَ قَوْمُ مُوسَی وَ أَقَالِیمُ بَابِلَ. امام صادق (علیه السلام): دنیا هفت اقلیم است؛ یأجوج و مأجوج، روم، چین، زنج، قوم موسی (علیه السلام) و اقالیم بابل (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۱۱۸)
[۸] رائفی پور به خوبی میگوید: امر از کلیدواژههای تشیع است.