عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۱۴۱۰۵
تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۸:۱۰
در همان سال‌های جوانی به یک بیماری دچار شدم که زمین گیرم کرد.کارمند نیروی انتظامی بودم و به همین دلیل زودتر از موعد خودم را بازنشسته کردم. در تمام طول 18 سالی که این بیماری با من بود ایشان از من نگهداری کرد و کارهای خانه نیز به عهده او بود.گلایه‌ای نمی‌کرد. همچنان در سطوح دروس حوزوی پیشرفت می‌کرد و در امور خانه هم کمک حال من بود. صاحب یک دختر شدیم و در نگهداری از فرزندم هم به من پیشی‌گرفت.

عقیق:نوجوان نحیفی بود. سن و سالی نداشت که بتواند جلوی دشمن سینه سپر کند. از اعزام ناامیدش کردند. خودش اما ناامید نشد. شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و بالاخره پا به جبهه‌های خط مقدم رساند. دو سال بعد مجروح و شیمیایی شد. با این حال بعد از جنگ در حوزه علمیه نام نویسی کرد و مسیر طلبگی در پیش گرفت. همان موقع بود که دختر یکی از اقوام را برای او در نظر گرفتند. در جلسه ازدواج بی تعارف و با حس مسئولیت پذیری بالایی که داشت رو به دختر محجوب فامیل کرد و گفت پزشکان گفته‌اند به دلیل ترکش‌های متعدد در بدنش ممکن است توان بچه‌دار شدن نداشته باشند. با این حال مهرش به دل آن دختر نشست و خیلی زود سور و سات عروسی به پا شد و خانواده کوچکی شکل گرفت. خانواده‌ای که زندگی مشترک در آن مترادف با زندگی جهادی شد.

***همسر حجت الاسلام صادقی: 18 سال از من پرستاری کرد 

صدای گرفته‌ای دارد اما تا نام همسرش را به زبان می‌آوریم مشتاق گفتن زندگی مشترک 23 ساله‌شان می‌شود.همسر حجت‌الاسلام صادقی می‌گوید 19 ساله بوده که به همسری این شهید جهادگر درآمده است: «ایشان از جبهه برگشته بودند و در مدرسه علمیه تحصیل می‌کردند.حقوق طلبگی ناچیزی داشتند.در منزل پدری‌شان مستقر شدیم. از همان سال‌ها با روحیات جهادی ایشان آشنا و همراه شدم.»

از خانم صادقی می‌پرسیم زندگی مشترک شان با یک حقوق ناچیز طلبگی چطور سپری می‌شد. به خنده می‌افتد و از برکت‌های همین حقوق چند صد تومانی می‌گوید: «راستش را بخواهید با همان حقوق به دیگران هم کمک می‌کردیم. برکت عجیبی در مال ایشان بود. هیچ وسیله تجملاتی در خانه نداشتیم. هر چه بود وسیله ساده‌ای بوده که داشتن آن ضرورت داشت. هیچ وقت هم ایشان صاحب وسیله نقلیه نشد. یک دوچرخه دست دوم داشت. بیشتر شب‌ها بیرون می‌رفتیم برای این که من هم بتوانم پشت سر ایشان سوار دوچرخه بنشینم و خیلی جلب توجه نکنم.»

حجت‌الاسلام صادقی چند ساعتی را به حوزه می‌رفت و الباقی روزش با دوندگی برای حل مشکلات دیگران سپری می‌شد: «افرادی به ایشان مراجعه می‌کردند که اصلا شناختی از آنها نداشتیم. ذکر دست به خیری ایشان به دیگران رسیده بود.گاهی من را هم در این کارها دخیل می‌کردند. مثلا اگر کار زن و شوهری به اختلاف زیاد می‌رسید می‌رفتیم و واسطه می‌شدیم و آشتی می‌کردند. اگر کسی لنگ جهیزیه یا کمک‌های درمانی بود با آدم‌هایی که دست‌شان به دهان شان می‌رسید صحبت می‌کرد. کلام بسیار نافذی داشت و کمک‌ها به سرعت جور می‌شد.»

***از بشاگرد که آمد دیگر یک غذای سیر نخورد

همسر شهید صادقی از تیمار داری طول و دراز همسرش می‌گوید: «در همان سال‌های جوانی به یک بیماری دچار شدم که زمین گیرم کرد.کارمند نیروی انتظامی بودم و به همین دلیل زودتر از موعد خودم را بازنشسته کردم. در تمام طول 18 سالی که این بیماری با من بود ایشان از من نگهداری کرد و کارهای خانه نیز به عهده او بود.گلایه‌ای نمی‌کرد. همچنان در سطوح دروس حوزوی پیشرفت می‌کرد و در امور خانه هم کمک حال من بود. صاحب یک دختر شدیم و در نگهداری از فرزندم هم به من پیشی‌گرفت.»

خانم صادقی می‌گوید به خاطر ندارد که همسرش از چه زمانی جذب کار در اردوهای جهادی شد: «هر کاری از دستش بر می‌آمد برای کمک به دیگران انجام می‌داد.در این راه با تعداد دیگری از افراد جهادی آشنا شد و همراه آن‌ها و به صورت کاملا خودجوش مناطق محرومی را شناسایی می‌کردند. در آنجا حضور داشتند تا مشکلات را به گوش مسئولان برسانند. در این زمینه هم موفق بودند و باعث آبرسانی و برق رسانی به تعدادی از روستاهای اطراف منطق بشاگرد شدند. تا جایی که به خاطر دارم همسرم همیشه در حال کمک رسانی به نیازمندان بود و روحیه خوبی هم در این زمینه داشت. اما وقتی که از بشاگرد برگشت آدم دیگری شد. پای سفره اصرار می کردیم که غذا بخورد.کمی غذا می‌خورد و دست می‌کشید. فکر می‌کردم ممکن است که از غذا و طعم آن راضی نبوده‌است. چند بار دیگر که این رویه تکرار شد از او پرسیدم که چرا این قدر کم غذا شده است.جواب داد با دیدن آن کودکان ژولیده و بی‌سامان و گرسنه‌ای که در روستاها و در کپرهای بشاگرد دیده دیگر نمی‌تواند بنشیند و سیر غذا بخورد. بعد از آن چند بار دیگر برای کمک رسانی به بشاگردی‌ها رفت و سر آخر در مسیر جاده‌ای که شیب زیادی داشت تصادف کرد و در راه خدمت به همان محرومان به شهادت رسید.»

***چرا عنوان شهید از جهادگران دریغ شده است؟

حجت الاسلام صادقی با گروه‌های خودجوشی که تشکیل می داد راه را برای حضور جهادگران در منطقه بشاگرد هموار کرد.گلایه‌های همسر ایشان رنگ و بوی دلخوری برخی از والدین شهدای جهادی را به همراه دارد: «همسرم جزو نخستین جهادگرانی بودند که در این مناطق حضور پیدا کردند.یادم هست که آن زمان هنوز کسی حتی نامی از این مناطق هم به گوشش نخورده بود.می‌رفت و با کارخانه‌دار ها و افرادی که متمول بودند صحبت می‌کرد. اقلام غذایی برای آن کپرنشین‌ها می‌فرستاد و در سفر آخر نیز به دنبال دیدار با وزیر نیرو بود تا کار برق رسانی به این مناطق را کلید بزند اما با این حال وقتی در همان جاده و حین خدمت به این محرومان به شهادت رسید هیچ مسئولی به سراغ ما نیامد.به ما گفتند که این دسته از جهادگران شهید به حساب نمی‌آیند.الان سال‌هاست آتش‌نشانان عزیزی که در حین ماموریت جان شان را از دست می‌دهند را به عنوان شهید می‌شناسیم.همین طور بعد از شیوع بیماری کرونا پرستاران و پزشکانی که در راه سلامت هم‌وطنان جان‌شان را از دست دادند نیز به عنوان شهید معرفی شدند.چرا به جهادگران مظلوم و گمنامی که به طور داوطلبانه در راه خدمت به محرومان جان‌شان از دست رفته است شهید نگوییم؟ متاسفانه در این زمینه اجحاف صورت گرفته است و می‌دانم دل خانواده‌های جهادگران شهید از مظلومیت فرزندان شان خون است.

***باک بنزین را با هزینه شخصی‌اش پر می‌کرد 

دوست جهادگر حجت الاسلام صادقی می‌گوید خاطره‌های زیادی از دو سال کار جهادی در کنار او داشته است و نخستین ویژگی بارز او را توجه به مال حلال می‌داند: «من سال 1392 با ایشان آشنا شدم و متاسفانه با شهادتش در سال 1394 دست ما از رفاقت و همکاری با او کوتاه ماند. از دار دنیا مالی نداشت. منزل ساده‌ای در حاشیه شهر اصفهان داشتند که آن هم متعلق به خانواده پدری‌اش بود. با حقوق طلبگی روزگار می‌گذارند و به اصطلاح از این روحانی‌های پاکت‌بگیر نبود. به  هیچ عنوان راضی نمی‌شد از راه دین کسب مال کند. خیلی وقت‌ها با پول کمی که در بساط داشت خودش را به روستایی‌ها می‌رساند و با جان و دل برای شان کار می‌کرد. یک ماشینی در اختیار ما قرار داده بودند که با آن از مسیر های صعب‌العبور راحت تر رفت و آمد کنیم. یادم هست ایشان به دلیل حساسیت بالایی که داشتند و می گفتنند ممکن است برای خرید و انجام کار شخصی از این خودرو استفاده شود تمام هزینه بنزین مصرفی را خودشان پرداخت می‌کردند. یعنی آن شبی هم که به شهادت رسیدند چون قرار بود بروند و وزیر نیرو را ملاقات کنند که برای سرکشی به نزدیکی بشاگرد آمده بودند خودش هزینه داد و ما بنزین زدیم.»

حسن مرادی می‌گوید رفیق جهادگرش برای کمک به محرومان به هر دری می زد و گاهی جواب‌های دلگیر کننده‌ای می‌شنید: «بارها برای گرفتن کمک به کارخانه‌دار ها سر می‌زدیم. برای آن ها وضعیت نابسامان روستایی ها و شدت فقر را توصیف می‌کرد.برخی از آن‌ها کمک‌مان می‌کردند و عده‌ای دیگر می‌گفتند شما چرا دنبال این کارها افتاده‌اید و دولت بودجه اعتبار می گیرد و وظیفه دارد در این روستاها محرومیت زدایی کند. شنیدن این جواب‌ها تمام انرژی او را می گرفت. دوباره راهی این روستاها می‌شد و در کنار آن مردم محروم سعی می‌کرد راه دیگری برای کمک‌رسانی و محرومیت‌زدایی پیدا کند.ایشان شخصیت وارسته ای داشت.دنیا و مال آن برایش پشیزی نمی‌ارزید و لایق پیوستن به شهدایی بود که یک عمر مریدی آن ها را می‌کرد.

 

منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین