۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۲۲
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
محمد جواد غفور زاده :
از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
از شاهدان سایهنشین حرم، کسی
همراه او نبود که آید به یاریاش
آن مهربانِ از وطن آواره، بسته شد
با دست ظلم، دفتر شبزندهداریاش
در جای جای شهر شهادت، هنوز هست
هر لالهای نشانهای از داغداریاش
هرجا که سوخت قامت شمعی در انتظار
خون گریه کرد و آب شد از سوگواریاش
دروازۀ مدینه پس از آن وداع تلخ
تنها نشسته است به چشمانتظاریاش
غمنامۀ شهید خراسان شنیدنیست
کو طاقتی که شرح دهم بیقراریاش؟
با این جگر که خون شده، حاجت به زهر نیست
انگور، مرهمیست بر آن زخم کاریاش
«زهرا» کجاست تا که ببیند در این چمن
پژمرده گشت و سوخت گل یادگاریاش
شمعی که از مدینه به توس آمد و گداخت
آتش به جان فاطمه زد اشک جاریاش
یک روز خوش ندید پس از تو «جواد» تو
فریاد از صبوری و از بردباریاش
در بوستان او «شفق»! از خار کم مباش
فیضی ببر به قدر خود از همجواریاش
جواد محمد زمانی:
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بیسایه میروی
خورشید هم ز سایهنشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم میتوان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
با این که سالهاست سوی طوس رفتهای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینهای جز آه نداری برابرت
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
دیگر دلی به یاد دل تو نمیتپد
بالی نماندهاست برای کبوترت
مثل نسیم میرسد از ره جواد تو
یعنی نمینهی به روی خاکها سرت
تنها به خاک کربوبلا سر نهاده بود
مردی که داشت نوحهگری مثل مادرت
اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما
تا کربلاست همسفر کاروان ما
سید حمید رضا برقعی:
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
روز و شب قاصدک خبر میداد
دل بابا برای تو تنگ است
تو تمام وجود بابایی
او ولی از وجود خود دور است
بیتو هر لحظه قطره در قطره
اشک او دانههای انگور است
چه فراقی خدا! که از وصفش
دل واژه، دل قلم خون است
لحظه لحظه نفس نفس بیتو
دم او زهر و بازدم خون است
مینویسم ولی نمیدانم
پای این روضه تا کجا بکشد
مینویسم ولی خدا نکند
پدرت روی سر عبا بکشد
مو به مو مثل شام گیسویت
چلۀ تاک هم پریشان است
اشک تو روی جسم او یعنی
غسل باران به دست باران است
پیکرش غرق گل شد اما باز
گریه کردی دلت کجاها رفت
لحظهای چشم بستی و دیدی
تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت
روضهخوان پدر شدی آن دم
یک طرف قلب خیمهها میسوخت
آن طرف روی نیزهها دیدی
سر خورشیدِ کربلا میسوخت
بیگمان موقع کفن کردن
بین دستان تو کفن لرزید
چه کشیدهست آن امامی که
عشق را بین بوریا پیچید
محمد علی بیابانی:
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما
ما کبوترهای بیبالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
نمرهی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض
زندگی ما همه از صفر تا صد با شما
خطّهی ما تشنهی آب حیات و نور بود
خشکسال خاکمان اما سر آمد با شما
این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم
برکتش از توست «یا مَن یکشفُ کلَّ الهُموم»
سرپناه ناامیدان! مأمن مأیوسها!
ایستگاه آخرِ ای کاشها، افسوسها
گرم در رؤیای صحن و گنبد و گلدستههاست
زائر دلخسته و بیخواب از کابوسها
نور گیرد ماه، تا شبهای جمعه در حرم
میطراود نغمهی یا نور و یا قدّوسها
میرسند از راه زائرها، ملائک گردشان
فرش زیر پایشان هم شهپر طاووسها
در ازای قطرههایی اشک با خود میبرند
از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوسها
هر که صید توست دیگر در قفس محبوس نیست
در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست...
عاقبت یا ساکن خاک خراسان میشوم
یا شهید جادهی مشهد به تهران میشوم
زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است
یا کبوتر یا که آهو یا که انسان میشوم
در زیارتها سرم پایینتر از قبل است و من
پشت ابر گریهها از شرم پنهان میشوم
بازدید هر که هربار آمده پس میدهی
و من از کم آمدنهایم پشیمان میشوم
خواب دیدم در حریمت شعرخوانی میکنم
روزی آخر شاعر دربار سلطان میشوم
پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست
اشک در چشمت به شوق آشنایت جمع شد
بغض دیدار جوادت در صدایت جمع شد...
روی خاک افتادهای اما نه با اصرار خود
دست و پا از بس زدی فرش سرایت جمع شد
با لبان تشنه زیر لب صدا کردی حسین
در گلویت بغضهای کربلایت جمع شد
روضه میخواندی که یا جدّاه! بعد از کشتنت
در حصیری پیکر از هم جدایت جمع شد
آه... یا جدّاه! بیتو اهلبیتت زار شد
وای از آن روزی که زینب راهی بازار شد