۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۱۲
عقیق:شهید دکتر بهشتی همواره یاد آور صفات نیک در اذهان مردم است، یکی از این صفات نیک توصیه ناپذیری و اجرای عدالت در مدت ریاست قوه قضائیه ایشان است. شهید بزرگوار در دستگاه قضا برایشان فرقی نداشت که طرفهای دعوا در دادگاهها چه کسانی هستند، آنچه که برایشان مهم بود صدور رای عادلانه از طرف دستگاه قضا بود. حجت الاسلام علم الهدی در کتاب خاطره خود که توسط موسسه مرکزاسناد انقلاب اسلامی منتشر شده ، خاطرهای از جدیت آیت الله بهشتی در اجرای عدالت نقل میکند:
«من با مرحوم شهید بهشتی قبل از انقلاب ارتباط نداشتم (در بین مرد اهل مبارزه پیش از انقلاب با آیت الله خزعلی در قم و شهید مفتح در تهران مرتبط بودم)، ولی بعد از انقلاب مدت محدودی در حزب جمهوری اسلامی، با ایشان محشور بودم و تماسهایی هم با ایشان به عنوان رئیس قوه قضائیه داشتم. شهید بهشتی واقعا آیتی بود. من گاهی فکر میکنم غیر از شهادت، هرچه خدا به آنها می داد کم بود، بسیار مخلص بود. در آن اوج بحران درگیری با منافقان، رئیس منافقان شاخه بابلسر، در تصادف با یکی از بچههای جهاد کشته شده بود منافقان او را به منزله شهید قلمداد کردند و تشییع جنازهای گرفتند و در سطح استان مازندران هم تبلیغات وسیعی به راه انداختند که بچههای جهاد او را شهید کردهاند و حال آنکه در تصادف کشته شده بود. منافقان جمع شده بودند و با نفوذ در دادگستری آنجا، این فرد جهادی را به دوسال زندان محکوم کردند.
بر اساس قوانین آن زمان، مجازات زیر گرفتن افراد، شش ماه زندان بود. به علاوه، کارشناس راهنمایی و رانندگی تشخیص داده بود که طرفین تصادف هر کدام پنجاه درصد مقصر هستند، زیرا آن عضو منافقان با دوچرخه آمده بود وسط جاده، منتها راننده جهاد هم اشکالش این بود که سرعت زیاد داشته و تقصیر راننده همان سرعت زیاد بوده است، نه زدن به کسی. با وجود این، آنها فعالیت کرده بودند و این فرد جهادی را بر خلاف قانون، محکوم به دو سال زندان نمودند.
بچههای مازندران هم به ما متوسل شدند.گاهی کمیته منطقه ده برای این گونه موارد در سطح کشور یک مرجع و ملجأ بود. درخواست آنها این بود که اگر این پرونده از مازندران به تهران منتقل شود، از نفوذ منافقان دور میماند. در آن زمان قوه قضائیه تحت ریاست آیت الله بهشتی بود و ما هم در قوه قضائیه نفوذ داشتیم و آنها فکر میکردند که اگر این انتقال پرونده صورت بگیرد، دیگر مسئله حل شده است. بنده میدانستم که مرحوم شهید بهشتی با این حرفها به درخواست بنده اهمیت نمیدهد، لذا به آیت الله خزعلی متوسل شدیم و به ایشان عرض کردم که آیت الله بهشتی برای شما احترام خاصی قائلند و قضیه هم این است. شما نزد آقای بهشتی بروید و درخواست خلاف عدل هم نداریم و فقط این را میخواهیم که ایشان دستور بدهند پرونده از بابلسر به تهران منتقل شود تا در اینجا مجدداً بررسی گردد؛ ما هم فقط این را میخواهیم که مطابق قانون عمل شود. آقای خزعلی گفتند: بیایید با هم برویم، چون اگر بنده تنها بروم ممکن است ایشان پرسشهایی مطرح کنند و بنده اطلاع نداشته باشم. ما هم یک روز سرزده به دفتر حرب جمهوری اسلامی رفتیم. من گفتم وقت بگیرم، ولی آقای خزعلی گفت نیازی نیست. خدا بیامرزد آقای بهشتی را، ایشان به جوانی مصری که ظاهراً نماینده دانشجویان مصر بود وقت داده بود. نماینده دانشجویان مصر به ایران آمده و برای ملاقات وقت گرفته بود. در آن ایام، جنگ هم تازه شروع شده بود و ماههای اول جنگ بود و لذا شهید بهشتی بسیار گرفتار بود.
ما رفتیم و ایشان با اینکه در جلسه ملاقات با آن دانشجوی مصری بود، وقتی به ایشان گفتند آقای خزعلی آمدهاند، گفتند: بگویید بیایند داخل. ما داخل اتاق شدیم، ولی آقای خزعلی گفتند: ما همین جا یک گوشه مینشینیم تا مزاحمتی ایجاد نکنیم. آقای بهشتی هم صحبت خود را با آن فرد مختصر کردند و وقتی ایشان را بدرقه میکردند، آن جوان به خیال اینکه ما هم از مسئولان هستیم، به طرف ما دست دراز کرد که دست بدهد، من دست دراز کردم که با آقای بهشتی دست بدهم. آقای بهشتی به من گفتند: اول به این آقا دست بدهید، بعداً به من دست بدهید. این نمونهای از مبادی آداب بودن آقای بهشتی است که واقع عجیب است. بالاخره نشستیم و آقای خزعلی گفت جریانی در بابل اتفاق افتاده که آقای علم الهدی در جریان آن است و شرح آن را می داند منتها از من خواستهاند که به اتفاق هم پیش شما بیاییم و از شما خواهش کنم که اگر می شود درخواست ایشان را برآورده کنید و ظاهر راه حلی که پیشنهاد میکنند، راه حل عادلانهای است که اگر شما دستور بدهید، به آن عمل کنند. قضیه را برای آقای بهشتی تعریف کردیم و گفتیم که در خواست توصیه و اعمال نفوذ نداریم، شما فقط دستور بدهید این پرونده به مرکز منتقل شود. یعنی اولیای فرد جهادی زندانی نامه مینویسند و در خواست می کنند و شما زیر نامه آنها فقط موافقت کنید که این پرونده به تهران منتقل شود و در اینجا پرونده عادلانه بررسی گردد. آقای بهشتی گفتند: من موافق نیستم، خیلی صریح. گفتند: مسئله خون در میان است. یک انسان کشته شده است، ولو یک منافق. الان بگویم این پرونده بیاید تهران، میدانم که شما می روید اعمال نفوذ میکنید؛ این و آن را می بینید و میگویید در آنجا منافقان اعمال نفوذ کردهاند، شما هم در اینجا اعمال نفوذ خواهید کرد. مسئله خون یک انسان است و لذا من دخالت نمیکنم. شما اگر میتوانید طبق قانون درخواست کنید که پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمیدهم که به صورت فوق العاده پرونده به اینجا بیاید، زیرا پای خون یک انسان در میان است و حاضر نیستم کاری بکنم که خون یک انسانی ولو یک منافق ریخته شود. خیلی صریح چنین گفتند و ما دست خالی از پیش ایشان برگشتیم.»
منبع:تسنیم
ای شهیدبزرگوار شهید بهشتی دست مارا هم دردنیا وآخرت بگیرواز خدابخواه که خدا مارابیامرزد.
ای شهیدبزرگوار شهید بهشتی دست مارا هم دردنیا وآخرت بگیرواز خدابخواه که خدا مارابیامرزد.
اینها انسانهای شریفی هستند که در این مملکت نادرند......