عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۰۴۰۱۳
تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۳
شرایط منبرهای تهران در سال‌های ۵۳ و ۵۴/
آقای فلسفی گفتند: چیزی که در ختم‌ می‌خواهی مطرح کنی؛ مختصر مسأله عراق و ستم‌هایی که با علمای عراق دارد می‌شود، مخصوصاً مهاجرین که اشاره به آقای خمینی باشد. من این عبارت آقای فلسفی را خیلی دقت کردم و به آن اعتقاد داشتم.
عقیق:در خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی استاد اخلاق شهر تهران درباره وضعیت منبرهای تهران در سال‌های ۵۳ و ۵۴ می‌خوانیم؛

در سال‌های ۵۳ و ۵۴ در تهران منبرهای من جای خود را باز کرده و بین مردم جا افتاده بود؛ به حدی که من صبح‌ها ساعت ۹ وارد بازار می‌شدم و به مسجد دالان حاج حسن و دکان آقای نیلی که الان هم هست می‌رفتم و تا ساعت ۹:۳۰ آنجا برایم برنامه بود و همچنین مسجد سید عزیزالله، مسجد ترک‌ها، مسجد انصار، مسجد ملک، ارک و آن موقع منبرهای انقلابی داخل بازار یعنی  نهضتی‌های امام خمینی، آقایان آسیدعبدالرضا حجازی، شجاعی، شیخ فضل‌الله محلاتی، مهدوی بودند.

آن موقع بیشتر روی من حساب می‌شد؛ چون تقریباً منبرم گیراتر از آقایان بود و سبک منبر ختم من با همه آقایان فرق داشت؛ دیگر از مرگ و میر زیاد نمی‌گفتم و از مسائل روز صحبت می‌کردم و بعد اشاره به مردن هم می‌کردم. من آن زمان به محبان‌الائمه، انصارالحسین و شب‌های چهارشنبه هیأت صنف‌لباس‌فروش‌ها و به یک هیأتی به نام مسلمین در خیابان خراسان می‌رفتم.

آقای خرازی که وزیر امور خارجه شد، جزو بچه‌های آن جلسه بودند. معمولاً روزی دو ختم یا یک ختم می‌رفتم. در بازار از یکشنبه تا چهارشنبه، ۴ روز برنامه داشتم. شنبه‌ها و پنج شنبه ختم نبود، اگر هم بود من نبودم. در آن تاریخ سه‌شنبه‌ها منزل آقای فلسفی می‌رفتم. سال ۵۲ آقای فلسفی برای آقای خوانساری منبر رفت و حرف‌هایی را زد که موجب دلخوری و ناراحتی عده‌ای شد. از جمله آقای مهدوی خوانساری و بعد هم آقای فضل‌الله محلاتی به منزل من آمدند و گفتند: دیگر به منزل آقای فلسفی نمی‌رویم. من اعتنا نکردم.

همان روز ختمی داشتم و آمدم خانه آقای فلسفی و فکر کردم راجع به بینش سیاسی ایشان روی منبر حرف بزنم. ایشان گفتند: الان چیزی که در ختم‌ها می‌خواهی مطرح کنی؛ مختصر مسأله عراق باشد و در مورد ستم‌هایی که با علمای عراق دارد می‌شود، مخصوصاً به مهاجرین که اشاره به آقای خمینی باشد. من این عبارت آقای فلسفی را خیلی دقت کردم و به آن اعتقاد داشتم و به عقل و دیانتش اعتماد داشتم و اعتماد کردم؛ رفتم روی منبر که مال  آقای کرباسیان بود و ایشان تقریباً ثروتمند بود.

این استاد اخلاق در کتاب اخلاق و مبارزه ادامه می‌دهد: در مسجد عزیزالله جمعیت زیادی حضور پیدا کرده بودند؛ آنجا راجع به علما صحبت کردم و حمله کردم به عراق که به نفع شاه بود؛ که چرا علمای بزرگ ما و مخصوصاً مهمانان عزیز، علمای نجف و آوارگان ایرانی را سختی می‌دهید؟ که همان روز ما را از طرف ساواک بازار خواستند و به من گفتند ما به شما احترام می‌گذاریم. مسأله عراق را به این شکل مطرح نکن؛ همه می‌دانند که منظور شما آقای خمینی است.

یک تعهد بده که دیگر این‌ها را در منبر نگویی. گفتم: چشم، تعهد دادم که من از آقای خمینی اسمی نبرم. بعد من را آزاد کردند. کمی پول هم به من دادند و گفتند: این پول‌ها مستت نکند. ساواکی گفت از منبر تو خوشم می‌آید، منبر به این قشنگی ندیدم، دلم نمی‌آید تو را اذیت کنم؛ اگر تعهد بدهی من خودم ماست‌مالی می‌کنم. گفتم: یک لطفی کنید که به این ختم ها بروم. گفت: باشد کمکت می‌کنم. اسمش محمد موحد بود. آقای فلسفی  گفت ظاهراً بچه متدینی است . او گفت: او هم از تنکابن ما است.


منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین