۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۲۲
سمیه عسگری همسر شهید مدافع حرم ابراهیم رشید در گفتوگو با تسنیم از 6 سال زندگی مشترکشان میگوید. او عنوان میکند که قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم او پاسدار بود و ما با هم همکار بودیم. پس از فراهم شدن شرایط با هم ازدواج کردیم. در این 6 سال روزهای خیلی خوبی در کنار هم داشتیم, سختی و ناراحتی اصلا نداشتیم.با توجه به اینکه او نظامی بود, به هر کسی که میگفتم همسرم نظامی است میگفت که «وای چجوری باهاش زندگی میکنی؟» ولی او فوق العاده با محبت و دوست داشتنی بود.
همسر شهید رشید به ویژگیهای همسرش اشاره میکند و میگوید: او فوق العاده در سیستم کاری و زندگی شخصی درجه یک و تک بود. هیچ وقت از کسی گله نمیکرد و آرام وصبور بود. هیچ سختی برایش سخت نبود, طوری که همه میگفتند «این انسان نیست و ربات است!» چون نه میخورد و نه میخوابید! فوق غذایش یک کاسه ماست یا یک تکه نان خشک بود. فقط کار میکرد و همیشه و همه جا اولویتش کارش بود و بعد زندگی اش.
او در خصوص رفتن همسرش به سوریه این چنین میگوید: زمانی که قضایای سوریه آغاز شد و قرار شد ابراهیم به سوریه برود, چون زیاد به ما وابسته بود, میگفت که «خیلی دوست دارم برم و خیلی هم سخته جدایی از شما» گفتم که «اگر میخواهی بروی و هدفت این است که باید بری, نگران زندگی نباش من هستم!» همیشه هم میگفت که «تا تو هستی من نگران نیستم چون خودت یه پا مردی و نیازی به من نداری». او در همه حال در کنارم بود, چه در بحث زندگی, چه در بحث عاطفی همیشه در کنارم بودم و فوق العاده و به معنای واقعی خوش بخت بودم و زندگی خوب را در کنارش حس کردم.
عسگری درباره تلاشهای خودش برای اعزام به سوریه میگوید: یک بار به ابراهیم گفتم «نگاه کن! داری هی میری سوریه منو نمیبری و خندیدم دیگه نباید تکبری بکنی و این سری باید من را هم با خودت ببری!» گفت که «نمیشه!» گفتم که «نمیشه نداره و من نشدن ندارم و من هرکاری که هدفم باشه انجام میدم» ولی او قبول نکرد. بعد از اصرارهایی که کردم شماره تلفن فرمانده را پیدا کردم و گفتم که«یک گردان خانم ایجاد کنید تا این فیض به خانم ها هم برسد!» خیلی اصرار کردم که من را ببرد اما امکان حضورم مهیا نشد.
همسر شهید رشید درباره آخرین اعزام همسرش میگوید که اوایل بهمن ماه پارسال بود که رفت و عید و سال تحویل هم در کنارما نبود. هر وقت تلفنی صحبت میکردیم و میگفتم «چه خبره؟» میگفت «اوضاع حله! همه چی در امن و امانه و تحت کنترله و اصلا شما جوش نخور ما هستیم, سردار شما امر بفرما ما در خدمتیم!»شهادت آرزویش بود و آن قدر رفت تا به آرزویش رسید و خوش حالم از اینکه من باعث نشدم او به آرزوی خودش نرسد.روز شهادتش دلشوره داشتم و این دلشوره هر لحظه بیشتر میشد. این موضوع گذشت و استرس من بیشتر شد تا اینکه فرمانده تیپ با من تماس گرفت و گفت«از ابراهیم چه خبر؟»گفتم«خبری ندارم» گفت که «شایعه شده ابراهیم شهید شده!» گفتم« خبری شد به من اطلاع دهید». من منتظر خبر قطعی شدم و می دانستم این اتفاق می افتد اما نمیدانستم این قدر زود می شود.
او ادامه میدهد: وقتی برای اولین بار پیکرش را در معراج شهدا دیدم نگاهش کردم و گفتم «دوست دارم! ممنونم ازت که مقام من را این قدر بالا بردی و من را به اینجا رساندی و امیدوارم لیاقت این مقامی که به من دادی را داشته باشم». ابراهیم عاشق رهبر, کشور و اسلام بود. همیشه روی پیراهن زیر لباسش نوشته بود "منم گدای فاطمه, یا حسین مظلوم" و وقتی که شهید شد دقیقا همین لباس تنش بود. همیشه به من وصیت میکرد اگر پشت ولایت فقیه باشیم قطعا آقا به آنجایی که باید برسیم, ما را خواهد رساند. صحبت هایی که ایشان در سال های گذشته کردند, خیلی ها باور نکردند ولی الان همه به حرفهای رهبری رسیدند.