24 اسفند 1400 12 شعبان 1443 - 39 : 12
کد خبر : ۹۹۷۷۵
تاریخ انتشار : ۳۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۸:۱۱
ره توشه محرم
وقتی آیت‌الله العظمی سیدعبدالهادی شیرازی می‌خواستند نماز بخوانند، قبل از گفتن «الله اکبر» اذان و اقامه، سلامی به سیدالشهدا می‌دادند: «السلام علیک یا اباعبدالله». شاگردان ایشان گفتند شما مرجع تقلید هستید و دیگران عمل شما را حجت می‌دانند؛ آیا روایتی داریم که قبل از شروع نماز، به امام حسین(ع) سلام بدهیم؟ ایشان فرمود: ...
عقیق:معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، در کتاب «ره توشه راهیان نور» ویژه محرم الحرام 1440، به ارائه مقالات در موضوعات گوناگون پرداخته که در شماره های گوناگون تقدیم حضور علاقه مندان می گردد.
تقابل دین و دنیا در نهضت امام حسین
اشاره
تاریخ بشر همواره شاهد تقابل دو جریان حق و باطل بوده[1] و خواهد بود. در یک سوی این دو جریان، خوبی‌ها نمود پیدا می‌کند و در سوی دیگر، بدی‌ها ظهور می‌نماید. حاملان جریان اول، انبیا و اولیا هستند که طلایه‌دار دینداری، عدالت، معنویت، و ستم‌ستیزی‌اند؛ و حاملان جریان دوم، حاکمان ظالم و سلطه‌طلبی همچون فرعون‌ها و نمرودها، پرچمدار دین‌ستیزی، ظلم و جنایت. این دو جریان، دو حادثه نیستند، بلکه دو فرهنگند. فرهنگ الهی و فرهنگ جاهلی. این دو جریان از زمان آدم7 آغاز شده است و امام حسین7 راه انبیا را ادامه داده است؛ از این رو، در زیارت وارث می‌خوانیم: «السَّلامُ عَلَیكَ یا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللهِ، السَّلامُ عَلَیكَ یا وارِثَ نوحٍ نَبى اللهِ...».[2] در مقابل، یزید ادامه‌دهندۀ راه قابیل، فرعون و نمرود است. اگر گفته‌اند که هر روز عاشورا و هر سرزمینی کربلاست، بدین معناست که نبرد حق و باطل، در هر زمان و مکان ادامه دارد و هر جنگی بین روشنایی و تاریکی، نسخۀ مکرّر عاشوراست.
الف) تعریف تقابل دین و دنیا
مقصود از تقابل دین و دنیا، تضاد دین با دنیا نیست؛ زیرا دین با استفادۀ منطقی و مشروع از مواهب الهی مخالف نیست. مقصود از این تقابل، تقابل مادی و معنوی است؛ یعنی در این دنیا کسانی هستند که تنها به قدرت و دنیا می‌اندیشند و برای رسیدن به این هدف، از هیچ ظلم و جنایتی دریغ نمی‌کنند؛ اما کسان دیگری نیز هستند که به دین، معنویت و انسانیت می‌اندیشند و برای رسیدن به این هدف، از هیچ‌گونه فداکاری‌ای دریغ نمی‌کنند. تقابل بدین معنا در کربلا شکل گرفت؛ زیرا در یک طرف، امام و یاران ایشان قرار داشتند که برای دین، معنویت، عدالت وانسانیت مبارزه می‌کردند؛ و در طرف دیگر، یزید و یزیدیان که جز برای رسیدن به قدرت و دنیا به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردند. بدین سان، نبرد کربلا نبرد ایمان و کفر و نبرد دین و دنیا بود. یکی به خدا و بازگشت به دین می‌خواند؛ و دیگری، به طاغوت و زشتی‌ها.
همان‌گونه که حضرت ابوالفضل7 می‌گوید:
وَاللهِ إنْ قَطَعْتُم یَمینی
 إنّی اُحامی أبداً عَنْ دینی
 در جبهۀ اموی، دنیاپرستی چنان موج می‌زند که پاکان دین‌مدار را به مسلخ می‌فرستند:
إمْلَأْ رکابی فضّةً أو ذهباً
 إنّی قتلتُ السید الْمُهَذَّبا
ب) عرصه‌های تقابل دین و دنیا
1. تقابل دین‌ستیزی و پاسداری از دین
نهضت امام حسین7 نبرد شخصی، قومی و قبیله‌ای نیست، بلکه نبرد برای دین، عدالت و ارزش‌هاست. امام حسین7 عرضه داشت:
خداوندا! تو مى‌دانى که آنچه از ما صورت گرفت، برای رقابت در امر زمامدارى و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانه‌هاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همۀ بلاد برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت‌ها و احکامت مورد عمل قرار گیرد».
یاران امام نیز چنین هدفی را دنبال می‌کردند‏؛ چنان‌که زهیر بن قین در شب عاشورا گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم و زنده شوم، باز کشته شوم و این کار هزار بار صورت گیرد، تا بتوانم با جان خود از جان تو و جان جوانان خاندانت دفاع کنم.
اما در سوی دیگر، یزید جریان دین‌ستیزی را رهبری می‌کرد. تاریخ نشان می‌دهد که بنی‌امیه دین‌ستیزی را به نسل خود توصیه می‌کردند. ابن‌عباس می‌گوید: روزی در محفلی بودیم که ابوسفیان ـ در روزگار نابینایی ـ در آن‌جا بود. علی7 نیز حضور داشت. در آن هنگام، مؤذن شروع به اذان گفتن کرد، تا به جملۀ «اشهد ان محمداً رسول الله» رسید؛ ابوسفیان گفت: «در مجلس، کسی غیر از خودمان هست؟» یکی از حاضران گفت: نه! ابوسفیان گفت: «ببینید این هاشمی (یعنی محمد9) اسم خود را در کجا قرار داد و چگونه بالا برد!» علی7 فرمود: «خدا چشمان تو را در مصیبت بگریاند! خداوند اسم او را بالا برد؛ چنان‌که خود فرموده است: gرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكf‏؛ «ما نام و آوازۀ تو را بلند کردیم». ابوسفیان گفت: «خدا چشمان کسی را در مصیبت بگریاند که به من گفت در مجلس، کسی غیر از ما نیست!»
یزید دین‌ستیزی را به اوج رساند. شاهد این دین‌ستیزی، شعار کفرآمیز و انتقام‌جویانۀ او است: «ای کاش، بزرگانم که در جنگ بدر کشته شدند، حضور داشتند و جزع و نالۀ قبیلۀ خزرج را از ضرب نیزه می‌شنیدند». همچنین در جایی دیگر گفته است: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ‏؛[8]هاشم با سلطنت بازى كرد؛ زیرا نه خبرى آمده است و نه وحیى نازل شده است». از این رو، امام حسین7 فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ‏ وَ إِنَّا إِلَیْهِ‏ راجِعُونَ‏ وَ عَلَى‏ الْإِسْلَامِ‏ السَّلَامُ‏ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ‏ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ‏ مِثْلِ‏ یَزِیدَ» همچنین دربارۀ دین‌ستیزی امویان فرمود: «...ای مردم! رسول خدا9 فرمود: هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال و عهد الهی را بشکند و با سنت رسول خدا9 مخالفت کند... و او را تأیید کند و بر ضد او قیام نکند،جایگاهش جهنم است. شما می‌بینید که بنی‌امیه به فرمان شیطان از طاعت خدا سرپیچی کرده و به فساد و اِفساد رو آورده‌اند، حدود الهی را تعطیل و بیت‌المال را به خودشان اختصاص داده‌اند،حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده‌اند». امام و یاران حضرت7 برای پاسداری از اسلام، شهید شدند و پاسداری از دین را بر حفظ اهل‌بیت مقدم کردند؛ زیرا على7 فرموده بود: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ‏ دُونَ‏ دِینِكُمْ‏؛ هنگامى كه حادثه‏اى پیش آمد (كه دین یا جان شما را تهدید مى‏كند) جان خویش را فدای دین‌تان كنید!» شهادت امام حسین7 و یاران پاكبازش، به احیاى مكتب محمّدى9 كمک كرد و خون اباعبداللَّه7 درخت اسلام را آبیارى کرد و به رشد و بیدارى مسلمانان انجامید: «وَ بَذَلَ‏ مُهْجَتَهُ‏ فِیكَ‏ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ‏ مِنَ‏ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛
اگر که دین مصطفی هنوز درجهان به پاست
از آن سر بریدۀ تو هست و از نوای تو است
وقتی آیت‌الله العظمی سیدعبدالهادی شیرازی می‌خواستند نماز بخوانند، قبل از گفتن «الله اکبر» اذان و اقامه، سلامی به سیدالشهدا می‌دادند: «السلام علیک یا اباعبدالله». شاگردان ایشان گفتند شما مرجع تقلید هستید و دیگران عمل شما را حجت می‌دانند؛ آیا روایتی داریم که قبل از شروع نماز، به امام حسین7 سلام بدهیم؟ ایشان فرمود: نه؛ در این مورد خاص، من روایتی ندیدم؛ ولی من چون نمازم را از امام حسین7 دارم، نمی‌توانم بدون سلام بر سیدالشهدا نمازم را آغاز کنم. همۀ دین ما به برکت سیدالشهدا7 است.
یکی از سخنرانان می‌گفت در محضر آیت‌الله العظمی میلانی; بودم، موقع روضه شد، شعر معروفی را می‌خواندم که دربارۀ امام حسین است؛ رسیدم به این بیت:
ای خاک کربلای تو مهر نماز من
ایشان در حالی که بلند بلند گریه می‌کرد، از پایین منبر فرمود: «چرا می‌گویی ای خاک کربلای تو مهر نماز من؛ نه؛ اصل نماز من. ای خاک کربلای تو، اصل نماز من».
2. تقابل اسلام ظاهری و اسلام واقعی

در حادثۀ کربلا ـ به یک اعتبار ـ دو گروه از انسان‌ها بودند: گروهی که به دین‌داری تظاهر و با نقاب دین زندگی می‌کردند. طیفی از این گروه، همان‌هایی بودند که خود را طرفدار امام معرفی می‌کردند، اما به هنگام خطر، به راحتی از امام دست برداشتند. سخن فرزدق بیانگر این حقیقت است؛ وی می‌گوید: از کوفه برمی‌گشتم که امام حسین7 مرا دید. پرسید: ای ابافراس! از مردم کوفه چه خبر؟ گفتم: «قُلُوبُهُمْ‏ مَعَكَ‏ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْك‏؛[17] دل‌های مردم با توست، امّا شمشیرهایشان علیه تو». امام در جواب فرمود: «آری! این سخن حقی است که از روی راستی می‌گویی؛ زیرا مردم بردگان دنیایند و دین لقلقۀ زبان آن‌هاست! حمایت آنان از دین، تا آن‌جاست که زندگی ایشان همراه با رفاه باشد و آن‌گاه که در بوتۀ امتحان قرار گیرند، دین‌داران کمند؛ «النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ‏ لَعْقٌ‏ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ».[18]

گروه دوم، انسان‌هایی بودند که دین و امام را خوب می‌شناختند و می‌دانستند که در چه شرایطی از دین و امام دفاع کنند؛ از این رو، شهدای عاشورا را «انصار دین الله» می‌خوانیم و در زیارتشان می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَیْكُمْ أَیُّهَا الذَّابُّونَ‏ عَنْ‏ تَوْحِیدِ اللَّهِ‏؛[19] سلام بر شما، ای مدافعان توحید خدا!»؛ و در زیارت دیگری می‌خوانیم: «السَّلَامُ‏ عَلَیْكُمْ‏ یَا أَنْصَارَ دِینِ‏ اللَّهِ‏ وَ أَنْصَارَ نَبِیِّه‏».[20]

3. تقابل ارزش‌های مادی و الهی

یکی از مؤلفه‌های جامعۀ دینی، ارزش‌های آن جامعه است. ارزش‌ها ستون فقرات جامعه و عامل بقای آن محسوب می‌شود. اگر ارزش‌ها در جامعه افول کند و یا جابه‌جا شود، آن جامعه در معرض سقوط قرار می‌گیرد. بر این اساس، یکی از شاخصه‌های مهم جامعۀ «مدینة النبی» حاکمیت ارزش‌ها بود. رسول خدا9 به دستور خدا دست به انقلابی فراگیر در تمامی باورها، اندیشه‌ها، و حیات زد و جاهلیت را نابود و اسلام را در جامعه استوار کرد و فرمود: «اکنون مثل روز اولی است که خدا آسمان و زمین را آفرید و دگرگونی اساسی رخ داده؛[21] و هر پدیده و نشانی از جاهلیت از بین رفته است: «أَلَا كُلُ‏ شَیْ‏ءٍ مِنْ‏ أَمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ تَحْتَ‏ قَدَمَیَ‏ مَوْضُوع».[22]

متأسفانه با رحلت پیامبر9 ارزش‌زدایی آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزش‌های اسلامی یکی پس از دیگری جای خود را به معیارهای مادّی و جاهلی داد و این روند در اواخر عمر معاویه به اوج خود رسید. با حاکمیّت یزید، مبارزه با مبانی و ارزش‌های اسلامی، شکل علنی به خود گرفت؛ از این رو، امام حسین7 فرمود: «جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی‌ها آشکار گردیده و نیکی‌ها و فضیلت‌ها از محیط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگی پست و ذلّت‌باری به سر می‌برند؛ و صحنۀ زندگی به جایگاهی سخت و دشوار همچون چراگاهی سنگلاخ و کم‌علف تبدیل شده است! آیا نمی‌بینید که دیگر به حق عمل نمی‌شود و از باطل خودداری نمی‌شود؟! در چنین وضعی، جا دارد که شخص باایمان، مشتاق دیدار پروردگار باشد. در این محیط ذلّت‌بار و آلوده، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی نمی‌دانم».[23] همچنین امام در نامۀ به سران بصره فرمود: «اکنون فرستادۀ خود را با این نامه به سوى شما اعزام کردم و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مى‌خوانم؛ چراکه [این گروه،] سنّت پیامبر را از بین برده، بدعت را احیا کردند...».[24] کسی از انس بن مالک پرسید، سنّت پیغمبر9 چقدر مانده است؟ او گفت: من سال‌ها با پیامبر9 محشور بودم؛ جز همین نمازی که مردم می‌خوانند و شهادت «ان لا اله الا اللّه»، دیگر چیزی باقی نمانده است.[25] در این فضا بود که امام حسین7 از اصلاح امت و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت.[26]

متأسفانه امروزه نیز ارزش‌ها جابه‌جا شده است؛ یعنی ارزش‌های الهی به ارزش‌های مادی تبدیل شده است؛ مثلاً یکی از ارزش‌ها حجاب و پوشش است، اما هر سال که می‌گذرد، بدحجابی‌ها شکل جدیدتری به خود می‌گیرند.

عامل مهم بدحجابی، ریشه در تغییر نگرش زنان به مقولۀ حجاب دارد. آن‌ها عمدتاً بر این باورند که حجاب، امری شخصی است و آن‌ها دوست دارند با ظاهری آراسته و زیبا وارد جامعه شوند. تبدیل بدحجابی به ارزش فرهنگی و به اصطلاح «باکلاس‌شدن»، معضلی بسیار جدی است. کار به جایی رسیده که بعضی، مقولۀ حجاب را از عفاف جدا ساخته، معتقدند: «حجاب، یک حکم دینی و تا حدود زیادی هم هویتی است؛ یعنی مبادا تصور شود شخص بی‌حجاب، شخص بی‌عفتی است؛ اصلاً حجاب، ربطی به عفت ندارد. این دو را باید کاملاً از هم جدا کرد»[27]؛ درحالی‌که در ده‌ها مورد از آیات قرآن و گفتار امامان معصوم:، به‌صراحت به رابطۀ متقابل ایمان و عمل اشاره شده است. همان‌گونه که فرد پس از دارا شدن ایمان، خودبه‌خود رفتارش انضباط می‌یابد، رهیدگی و بدرفتاری را نیز ایمان، می‌زداید. علاقه‌مندی به حیا و ارزشمند دانستن عفت، زمانی معلوم می‌شود که رفتار فرد، گواه آن باشد. امیرمؤمنان7 فرموده است: ‏«بدان که هر ظاهری، باطنی متناسب با خود دارد. آنچه ظاهرش پاکیزه باشد، باطنش نیز پاک و پاکیزه است؛ و آنچه ظاهرش آلوده باشد، باطن آن نیز آلوده است».[28]

اهل‌بیت امام7 در سفر كربلا، منادی این متانت و عفاف بودند، هرچند سپاه كوفه به حریم آنان بی‌حرمتی كرد. سهل بن سعد وقتی اسیران را شناخت كه از دودمان پیامبرند، جلو رفت و از یكی از آنان پرسید: تو كیستی؟ گفت: سكینه، دختر امام حسین7. پرسید: آیا كاری و حاجتی داری؟ سكینه3 فرمود: به نیزه‌داری كه این سر را می‌برد، بگو جلوتر از ما حركت كند تا مردم به نگاه كردن آن مشغول شوند و به حرم رسول اللّه9 چشم ندوزند. سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نیزه‌دار داد؛ او هم سر مطهر را از زنان دورتر بُرد.[29]

4. تقابل مال‌خواهی و ایثارگری

حقیقت این است که دین با استفادۀ معقول و منطقی از مال و مواهب دنیا مخالف نبوده بلکه بدان توصیه کرده است، اما اسلام با ثرورت‌اندوزی و درآمد نامشروع مخالف است. داده‌های تاریخی نشان می‌دهد تا زمانی که صحابۀ پیامبر9 به ثروت‌اندوزی نپرداخته بودند، در مسیر رسول خدا حرکت می‌کردند، اما بعد از رحلت رسول اعظم9 برخی یاران نزدیک پیامبر9 و بزرگان اصحاب، به مال، و خرید خانه‌های متعدد و زمین مشغول شدند و ثروتمندانی بی‌درد شدند. مسعودی آمار ثروت برخی از آن‌ها را نقل کرده است. طلحه روزانه هزار دینار از غلات زمین‌های عراق و بیش از این مقدار از زمین‌های فرات، درآمد داشت.

زبیر خانه‌ای وسیع در بصره داشت که پایگاه تجار و ثروتمندان بود و خانه‌هایی در مصر و کوفه و اسکندریه، و نیز پنجاه هزار دینار نقد، مقدار زیادی اسب، کنیز و [غلام] داشت... .[30]

ثروت‌خواهی سبب شد که برخی برای رسیدن به ثروت، در مقابل امام عصر خود قرار گرفتند؛ چنان‌که یاران امام حسن7 در تقابل آن حضرت و معاویه، به معاویه پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند. در صحنۀ کربلا نیز مال‌دوستان در مقابل امام7 قرار گرفتند. همین دنیاپرستان بودند که وقتی امام7 را به شهادت رساندند، برای گرفتن جایزه از ابن‌زیاد، بر بدنش اسب تاختند و البسه، زیورآلات و اموال خاندان نبوّت را به غارت بردند.

مقرم قضیه‏اى را نقل مى‏کند که خود گواهى بر این گفته است: «مردى نزد فاطمه3، دختر امام حسین7 آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، می‌گریست. فاطمه3 گفت: چرا گریه مى‏کنى؟ گفت: براى این کارى که مى‏کنم و اموال دختر رسول خدا9 را به غارت مى‏برم! فاطمه3 گفت: اگر چنین است، پس مرا رها کن! گفت: مى‏ترسم دیگرى آن را ببرد!»[31] بسیاری از رؤسا رشوه‌های فراوان گرفتند و برای حضور در میدان جنگ با امام حسین7 سر قیمت چانه می‌زدند و شعارشان این بود: «کَم تَهَبَ؟؛ چه مبلغی می‌دهی؟»[32]

امام حسین7 در مسیر کربلا با عبدالله بن مطیع ملاقات کرد. او در منطقه‌ای چاه آب و کشاورزی داشت. وقتی امام حسین7 به او رسید، به حضرت سلامی عرض کرد و گفت: «شما فرزند پیغمبر هستید؛ شما فرزند امیرالمؤمنین هستید؛ آقا کجا می‌روید؟» امام7 فرمود: کوفه. عرض کرد من خواهشی دارم؛ به کوفه نروید؛ آن‌ها شما را یاری نمی‌کنند.[33] وی نه تنها امام را همراهی نکرد، بلکه امام را نصیحت کرد؛ زیرا اهتمام او برحفظ منزلت قریش و عرب بیش از اهتمام او به حفظ اسلام است؛ از این رو، امام از کنارش مى‌گذرد و به او توجّه نمى‌کند.

اما در مقابل گروه مال‌دوستان، یاران امام7 بودند که ایثار کردند. ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود است. ایثارگر، كسی است كه حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا كند. در صحنۀ عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا7 بود كه حاضر شد فدای دین خدا شود. اصحاب آن حضرت نیز هر كدام ایثارگرانه جان خود را فدای امام7 خویش كردند. در طول حوادث عاشورا نیز صحنه‌های زیبایی از ایثارگری دیده می‌شود. وقتی نیروهای ابن‌زیاد، آگاه شدند كه مسلم بن عقیل در خانۀ هانی بن عروه است، هانی را احضار كردند و از او خواستند كه مسلم را به آنان تسلیم كند. او می‌توانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خویش را نجات دهد، اما حاضر شد در راه مسلم كشته شود، ولی او را تسلیم نكند.[34]

5. تقابل قدرت‌خواهی و مسئولیت الهی

در قیام کربلا دو جریان رهبری وجود دارد: جریان امویان که در صدد رسیدن به قدرت بودند و برای به دست آوردن آن از هیچ جنایتی دریغ نمی‌کردند؛ اینان باور داشتند که حکومت باید همیشه از آن امویان باشد؛ چنان‌که روزی ابوسفیان خطاب به افراد قبیلۀ خود گفت: «یاَ بَنیِ اُمَیَّهَ! تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الکُرَهَ...؛[35] ای فرزندان امیه! با خلافت اسلامی مانند توپ، بازی کنید و آن را به یکدیگر پاس دهید». معاویه نیز رسماً در میان جمعیت کوفه گفت: «من با شما نجنگیده‌ام تا نماز گزارده، روزه گرفته، حج به جا آورید و زکات بپردازید. شما این‌ها را انجام می‌دهید. من با شما جنگیده‌ام تا بر شما حکومت کنم».[36]

عمر بن سعد با سپاهی سازمان‌یافته از طرف عبیداللّه بن زیاد مأمور سرکوب شورش دیلم شد و سپاه او برای حرکت آماده بود، ولی فرمان می‌یابد که به کربلا برود و کار حسین7 را یکسره کند و سپس عازم ری شود. تردید مانند خوره به جانش می‌افتد؛ تصوّر جنگ با حسین بن علی7 و درک عمق فاجعه او را تکان می‌دهد و سرانجام به عبیدالله می‌گوید: به جنگ حسین7 نمی‌روم. عبیداللّه به وی پاسخ می‌دهد که حکومت ری ملغا و دست‌نیافتنی است. او که دنیای خود را در خطر می‌بیند، یک روز مهلت می‌خواهد و در عین حال که همۀ مشاورانش او را از این کار نهی می‌کنند، سرانجام دین خود را از دست داد و به گمان خود بهشت نقد دنیا را به دست می‌آورد. همین عمر در رؤیای لذّت چند روزۀ حکومت و ریاست، با تمام آگاهی که نسبت به قضایا داشت، اولین تیر را به سوی خیام حسین7 پرتاب می‌کند و به سپاهیانش می‌گوید: «نزد امیر گواهی دهید که من اولین کسی بودم که به سوی خیمه‌های حسین بن علی7 تیراندازی کردم».[37]

اما در آن طرف، سیدالشهدا7 و یاران حضرت برای انجام مسئولیت قیام کردند. امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی، طبق تكلیف عمل می‌كردند. حادثۀ عاشورا نیز یكی از جلوه‌های عمل به وظیفه بود. امام حسین7، با آن‌كه امام برحق بود و خلافت و رهبری را حق خود می‌دانست، ولی در نامه‌ای كه به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حكومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آن‌كه تفرقۀ امّت را خوش نداشتیم، به آن رضایت دادیم، در حالی كه ما خاندان پیامبر می‌دانیم كه ما به خلافت و رهبری، شایسته‌تر از كسانی هستیم كه آن را بر عهده گرفته‌اند. یاران او نیز همین‌گونه بودند و برای انجام تكلیف الهی، در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام7 از آنان خواست هر كه می‌خواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند! هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو می‌كنیم و با خون گلو و رگ‌ها و دستانمان از تو حمایت می‌كنیم؛ اگر كشته هم شویم، وفای به عهد كرده و تكلیفی را كه بر عهدۀ ما بوده، انجام داده‌ایم: «فَإِذَا نَحْنُ‏ قُتِلْنَا بَیْنَ یَدَیْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَیْنَا لِرَبِّنَا».[38]

6. تقابل راحت‌طلبی و دردمندی

در عصر امام7 انسان‌های عافیت‌طلبی بودند که همراهی نکردنشان برای ثروت و قدرت نبود، بلکه به دلیل راحتی‌طلبی از آن حضرت حمایت نکردند. عدم اطاعت از امام و بی‌تفاوتی در برابر سرنوشت اسلام، بدتر از مال‌اندوزی است؛ زیرا سکوت در نبرد حق و باطل، ممکن است موجب شکست جبهۀ حق شود. متأسفانه نهضت کربلا شاهد چنین افرادی بود؛یعنی بعضی می‌توانستند امام را همراهی کنند، اما این کار را نکردند. یکی از این افراد، عبیداللّه بن حرّ جعفی بود. وقتی امام حسین7 به منزل‌گاه قصر مقاتل رسید، خیمه‌ای دید؛ سؤال کرد که این خیمه از کیست؟ اصحاب گفتند: خیمۀ عبیداللّه بن حرّ جعفی است. امام کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند؛ او جواب منفی داد. پاسخ وی را به محضر امام رسانیدند و حضرت خودش نزد او رفت. پس از سلام فرمود: عبیداللّه! تو در عمرت گناهان زیادی انجام داده‌ای؛ آیا میل داری که با من بیایی و با هم به پیروزی برسیم. عبیداللّه گفت: آقا! من از کوفه بیرون آمدم تا شما را نبینم؛ چون در غیر این صورت، گرفتار می‌شدم. من نه می‌خواستم به روی شما شمشیر بکشم و نه می‌توانستم با شما موافقت کنم. ولی حالا که شما آمده‌اید، من اسب و شمشیری دارم که آن را به حضورتان تقدیم می‌کنم؛ ولی مرا معذور بدارید. امام7 فرمود: «من با خود تو کار داشتم، حال که نمی‌آیی، ما را به شمشیر و اسب شما احتیاجی نیست؛ تو را نصیحت می‌کنم تا می‌توانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثۀ ما را نشنوی؛ زیرا به خدا سوگند! اگر فریاد ما به گوش کسی برسد و به یاری ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد».[39]

اما در سوی دیگر، انسان‌هایی بودند که درد دین داشتند و برای حمایت از امام7، لحظه‌شماری می‌کردند. نمونۀ این امر، «یزید بن صبیت» است. او می‌گوید دو بچه‌ام «عبداللّه» و «عبیداللّه» را برداشتم، گفتم من به مردم بصره کاری ندارم؛ می‌روم به پسر فاطمه ملحق شوم. غلامش آمد و گفت: ارباب! مرا هم با خودت ببر... . آمدند مقابل خیمه‌های اباعبداللّه. وقتی یزید بن صبیت مقابل خیمۀ اباعبداللّه7 رسید، به او گفتند: امام حسین7 به استقبال شما رفته است؛ وقتی حضرت7 شنید شما آمده‌اید، به دیدن شما آمد، رفت مقابل خیمۀ شما. گفت: حسین7 به استقبال من آمده؟! به سرعت آمد، دید اباعبداللّه7 مقابل خیمۀ او ایستاده است؛ از همان پشت سر، امام7 را در آغوش گرفت. بعد خودش و دو فرزندش به شهادت رسیدند.[40]

محمد بن بشر حضرمی در سپاه امام7 بود. فرزندش در مرز (ری) اسیر شده بود. امام7 به او اجازه داد كه كربلا را ترک كند و در پی آزاد كردن فرزند اسیرش برود، ولی او علاقۀ به فرزند را در راه هدفی دینی، حل كرده بود و حاضر نشد امام7 را ترک كند. نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. همسری داشت كه نامزد بود و هنوز عروسی نكرده بودند. در كربلا هنگامی كه می‌خواست برای نبرد به میدان برود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه كافی بود كه هر جوانی را متزلزل كند، و انگیزۀ جهاد را از او سلب كند. امام حسین7 از او نیز خواست كه شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد؛ ولی او گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نكنم، فردا جواب پیامبر9 را چه بدهم؟ جنگید تا شهید شد.[41]

 

حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا انصاری
 

* محقق و نویسنده.

[1]. ر.ک: مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج‏15، ص1026.

[2]. شیخ صدوق، كامل الزیارات، ص206.

[3]. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج4، ص108.

[4]. اربیلی، كشف الغمة، ج2، ص233.

[5]. ابن‌شعبۀ حرّانی، تحف العقول، ص239.

[6]. شیخ مفید، الإرشاد، ج2، ص93.

[7]. مجلۀ حضور، پاییز 1374، شمارۀ 13.

.[8] ابو مخنف، وقعة الطفّ ص268.

[9]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج‏44، ص326.

[10]. همان، ص172.

[11]. امام خمینی، صحیفۀ نور، ج8، ص152.

[12]. شیخ کلینی، کافی، ج‏2، ص215.

[13]. همان‏، ص211.

[14]. ابن‌نما حلّی، مثیر الأحزان، ص5‏.

[15]. http://eheyat.com/%D8%B3.

[16]. همان.

[17]. محمد بن جریر طبری، دلائل الإمامة، ص182.

[18]. ابن‌شعبۀ حرّانی، تحف العقول، ص245.

[19]. شهید اول، المزار، ص161.

[20]. همان، ص465.

[21]. محمدمهدی آصفی، فی رحاب عاشورا، ج1، ص15.

[22]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج‏21، ص405.

[23]. ابن‌شعبۀ حرّانی، تحف العقول، ص245.

[24]‌. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج44، ص340.

[25]. http://akhlagh.tahzib-howzeh.ir/page/%D8%.

[26]. ابن‌شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبی‌طالب، ج4، ص89.

[27]‌. یوسف غلامی، «حیا بدون حجاب»، ماهنامۀ معارف، ش 107، ص22.

[28]‌. صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبۀ 154.

[29]. جواد محدثی، پیام عاشورا، ص209.

[30]. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص341ـ343.

[31]‌. مقرم، مقتل الحسین، ص355.

[32]. محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص257.

[33]. شیخ مفید، الإرشاد، ج‏2، ص72.

[34]. جواد محدثی، پیام عاشورا، ص21.

[35]. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص343.

[36]. شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص14.

[37]. موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص8.

[38]. جواد محدثی، پیام عاشورا، ص37.

[39]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج4، ص307.

[40]. http://rcb.ir/%D8%B3%D8%AE%D9%86.

[41]. جواد محدثی، پیام عاشورا، ص41.
گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: