رباعیات رضا اسماعیلی، شاعر آیینی، همزمان با دهه اول محرم منتشر شد.
عقیق:هنر متعالی همواره در طول تاریخ رسانهای برای انتقال مفاهیم و اندیشههای ناب معرفتی است و در میان تمام هنرها، شعر در جامعه ایرانی همواره بزگترین رسالت را در این زمینه بر دوش داشته است. گواه آن هم میتواند ابیاتی باشد که واقعهای را در دل تاریخ زنده نگاه میدارند و با ترسیم حقیقت، جبهه حق و باطل را مشخص میکنند. شاعرانی که اینگونه شعر را باور کردهاند، همواره میکوشند از قریحه خود در حساسترین مواقع به بهترین نحو بهره ببرند و آثاری خلق کنند که بجا و تأثیرگذار باشد. نمونهای از این دست از شاعران در خیل کاروان شعر و ادب این سرزمین کم نبوده و نیستند؛ شاعرانی که صداقت و حقیقت را به ثمن بخس معاوضه نکردند. پس از انقلاب اسلامی نیز کم نبودند شاعرانی که با چنین هدفی در میدان حاضر شدند و با هنرشان از دین و میهن خود دفاع کردند. در خیل شاعران انقلاب اسلامی، بخش قابل توجهی از روشنگری بر عهده شاعران آیینی بوده که با الهام از مکتب حسینی، در راه احیای دین گام برداشتهاند. رضا اسماعیلی از جمله شاعران آیینی است که در سالهای گذشته بیشتر با رباعیهایش در زمینه عاشورا و نگاه متفاوتش به این واقعه شناخته میشود. او تلاش دارد تا در این دسته از اشعارش، مخاطب را به سمت تأمل در حماسه حسینی سوق دهد. او همزمان با دهه اول محرم 20 رباعی در وصف عاشورا سروده که به این شرح است: با لهجه خون، زبانِ دنیا وا شد در کرب و بلا، قیامتی برپا شد خورشید به خون نشست، دل ها لرزید ای دیده ببار، «ظهر عاشورا» شد آن روز «حسین»، کوهی از باور بود در کرب و بلا، قیامتی دیگر بود اسلام، ز مرگِ سرخ او احیا شد «عاشورا»، یک تولد دیگر بود آموخت به ما، شیوه ی بهروزی را آزادگی و درس ستم سوزی را با خونِ جگر، به مرگ خندیدن را با لهجه خون، اذانِ پیروزی را ای شیخ کجا؟ قیامتِ جان اینجاست بوی گل و خنده های باران اینجاست بیهوده چرا گرد جهان می گردی؟ برگرد به کربلا، که «انسان» اینجاست آموختهام از «او»، جوانمردی را با مردم پابرهنه، همدردی را من آمدهام به مکتب عاشورا تا خط بزنم «یزید» و نامردی را حاجت به تنور و خولی و خنجر نیست حاجت به فرازِ قتلگاه و سر نیست با ذکر «حسین» انس و جن می گریند حاجت به گلوی نازک اصغر نیست زهراست در این دقیقه اینجا، آرام دریاب حضورِ سبز او را، آرام مکشوف مخوان روضه ی«عاشورا» را ای مرثیهخوان! کمی مُدارا، آرام عمری است شمرده ایم زخمِ او را در کرب و بلا، نهیبِ اخم او را از این که جهان دچارِ بیداری شد یکبار شمردهایم سهمِ او را ؟! این پرده راز را نمیفهمی تو این سوز و گداز را نمیفهمی تو در ظهرِ عطش، گرمِ تماشا هستی وقتی که «نماز» را نمیفهمی تو انگار که کربلاست امروز، بیا شمعی ز قیام حق بر افروز، بیا چون «حُر»، نفسی کنار مولا بنشین «آزادی» را، از او بیاموز... بیا باید که بترسم از خودم، می دانم در کوفه ی تن چو باد، سرگردانم فردا که حسین بانگِ «هَل مِن...» سر داد دل میکنم از حسین، یا میمانم؟! سخت است به «او»، جواب آری دادن در بارش نیزه، قول یاری دادن ای نَفسِ دغل! ز من چه میخواهی تو؟ از کرب و بلا، تو را فراری دادن؟! ای نَفس! سفر به کربلا را هستی؟ توفان غم و سیل بلا را هستی؟ امروز، مُرید او شدن آسان است گر جان طلبد حسین فردا، هستی؟! ای نَفس! مُحرّم است و اسب و جاده شمشیر جهاد، صیقلی، آماده رفتن به پناه عافیت، یا ماندن؟ سخت است جوابِ این سوال ساده! مولای حماسه و کرم! میترسم از سستی دین و باورم، میترسم هی لاف زدم که با شما همراهم «عاشورا»، کم بیاورم، میترسم ای خوب! بگیر، دست ایمانم را تا هدیه کنم به راهِ «او»، جانم را پیوند بزن مرا تو با «عاشورا» با خون بنویس، فصل پایانم را ای نَفس! اسیر خودسریها نشوی در «مرثیه»، خامِ دلبریها نشوی سخت است ز کربلا سخن گفتن، تا: هم حنجره «مُطهّری»ها نشوی از بهر حسین، یاوری خواهی شد تو قبلهنمای دیگری خواهی شد گر زنده کنی «پیام عاشورا» را یک روز تو هم «مُطهّری» خواهی شد اسلامِ یزید را، اگر نشناسیم شیطانِ پلید را، اگر نشناسیم یک روز شبیه «شمر» در عاشورا...؟! قرآنِ مجید را، اگر نشناسیم به پیامبر کربلا، حضرت زینب کبری(س): آیینه «لا»، تجلی یکتایی است آمیزهای از بصیرت و شیدایی است در قاب نگاه آن رسول صادق، «عاشورا»، رستخیزی از زیبایی است