حسین(ع) به مسلخ رفت تا برای همیشه تاریخ، دست جریان کفر، نفاق و نفوذ برای همهی حقمداران هویدا شود و حجتی برای جویندگان راه حق باقی نگذارد.
عقیق:با آغاز خلقتِ انسان مکلف، جریان حق با پرچمداری حضرت آدم علی نبینا وآله و (ع) با اراده خداوندی بر روی زمین متولد و تکثیر میشود؛ به همراه این جریان؛ نطفه شوم جریان باطل، با تمسک به قوه شهوانی انسان و سوء استفاده از ویژگی اختیار در آن -که خداوند منان در بشر به ودیعه گذارده است- بسته میشود. بر این اساس توأمان با جاری شدن حرکت جریان حق، جریان باطل نیز در اشکال مختلف خود شروع به حرکت و زاد و ولد میکند. طبیعت جریان حق، واحد، مستحکم و بر صراطی مشخص بوده کما اینکه طبیعت جریان باطل، متکثر، متزلزل و بر انواع صراطها است. این بدین معناست که جهان از بدو آفرینش، صرفا با یک جریان حق روبهرو بوده و این جریان تا زمان حال به پرچمداری حضرت ولی عصرعجاللهتعالی فرجهالشریف و به نیابت از آن توسط سید و مولای ما، امام خامنهای مدظلهالعالی در جریان بوده و امتداد آن، انتهای دنیا تا دمیده شدن صوراسرافیل خواهد بود؛ یعنی نقطهای که خود خداوند به بازخواست، توبیخ و عطای عقوبت جریان باطل به انتظار نشسته است. در دیگر سوی جریان باطل قرار میگیرد که به دلیل فطری نبودن و نیز ضرورت استمرار حیات خود، با اشکال مختلفی جلوهگر شده که در مجموع میتوان آنان را در دستههای سهگانه جریانات کفر، جریانات نفاق و جریانات نفوذ جای داد. شدت، عمق و گستره انحراف از معیار جریانات باطل، کار را به جایی میرساند که در دو نقطه حیاتی، رویارویی جدی بین این دو جریان – جریان حق و باطل- واقع میگردد؛ رویارویی که تمام حوادث قبل و بعد از این دو نقطه را متاثر از خود نموده و مبتنی بر آن شکل میدهد. رویارویی اول: زمانی اتفاق میافتد که خداوند منان اراده میکند به واسطه آخرین فرستاده خود، کار جریان باطل را تمام و سلطه نهایی و هژمونی غالب را از آنِ جریان حق قرار دهد. بر این اساس سرزمین غدیر خم را برای این رویارویی انتخاب و آنجا را به قتلگاه همه جریانات باطل تبدیل مینماید و در نهایت دست علی بن ابیطالب به عنوان امیرالمومنین علیهالسلام در آنجا بر فراز برج نبی به نشانه تحقق این امر خداوندی به احتزاز در میآید. در چنین شرایطی ایادی باطل با تمام عِده و عُده خود -به سرکردگی ابلیس- به میدان آمده و پس از اجتماع و امضاء سند همکاری چندجانبه، با بهرهگیری از زمان عروج خاتم مرسلین صل الله علیه و آله -که همانا دژی نفوذناپذیر و تکیهگاهی محکم برای جریان حق به حساب آمده- از دیگر سوی، با تمرکز بر سستی و تزلزل فرزندان حق و همچنین پرداخت حقوقهای نجومی و امثالهم، خواص امت رسول را به رفاهطلبی، دنیاگرایی وشهوترانی میکشانند و در نهایت با محاصره کردن حق، به اسم حق، و پنهان شدن در پوشش حق، علم حقمداری را برافراشته و پشاپیش امت راه میافتند؛ در چنین شرایطی به رغم آگاهی از باطن این جریان، امت پیامبر، از ترس برهم خوردن آرامش، هزینه کردن مال و اموال، جهاد با تن و جان و به دلیل گیر افتادن در دام انتسابات نسبی و سببی چشم بر هم مینهند و در این نقطه حساس است که اساس میراث جریان حق به غارت رفته و از آن جز نوری که از خانهای محقر تا عرش الهی امتداد دارد، باقی نمیماند. در اینجاست که این ندا به گوشهای «شنونده و ناشنوا» رسیده میشود که اگر مردم بر مدار محبت و ولایت علیبن ابیطالب جمع میشدند، خداوند منان جهنم را خلق نمیکرد. و صد افسوس و صد حیف که چنین نشد. رویارویی دوم: زمانی اتفاق میافتد که جریان باطل در قامت جریان نفاق، با نفوذ پیدا کردن بر کلیه نظامات حکومتی بنا شده توسط پیامبر اعظم صلاللهعلیهوآله و تثبیت خود، اراده خاموش نمودن همان نور باقیمانده از معرکه غدیر را مینماید؛ در چنین شرایط، معرکه وعده داده شده دوم شروع میشود و دقیقاً در همین نقطه است که حضرت باری تعالی با اراده اتمام حجت بر بشریت، فرمان رویارویی با جریان باطل که در این برهه -به خیال خود- به هژمونی غالب دستیافته و به این دلیل، دیگر چندان ضرورتی به حفظ نفاق خود و یا نفوذ در سنگرهای مقدس انقلاب را احساس نمیکند، صادر و ردای آن را بر قامت عزیزترین و شریفترین خلق یعنی خامس آل عبا حسینبن علیبن ابیطالب علیه افضل صلوات المصلین مینماید. «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (صف/8) در این سالها، اشکال مختلف جریان باطل با علماندوزی و ثروتاندوزی و تشکیل اجتماعات منسجم در میکدههای خود به چنان قدرتی رسیدهاند که هیچ عقل و منطقی را یارای مقابله و رویارویی با آنان نمیتوان یافت؛ فلذا در فرمان جهاد، معرکه داری به عشق میرسد- و امان از عشق در آن هنگام که بنای هویدا شدن داشته باشد- به تبعیت از این روش، قلم عقل خود را برای لحظهای کنار میگذارم، به امید اینکه به خیمهگاه و قافله عشق راه یابیم. خدایا! ما که از تو نعمت وجود را طلب نکرده بودیم که مجبور شوی چنین ردایی را بر قامت چنین شریفی بپوشانی؟! خدایا! ای کاش پایان جهان را اعلام کنی و از این تصمیم برگردی و یا نه، ما داوطلبانه جهنم تو را انتخاب میکنیم ولیک تو از انتخاب خود بازگرد؟! خدایا! نمیشود همه را تو یکباره به اراده خود نابود کنی و انتقام جریان حق را از آنان بستانی ولی حسین(ع) باشد؟! خدایا! هم تو میدانی و هم من، که حسین(ع) همه چیز ماست؛ همه چیز تو و همه چیز ما؛ پس بیا و از این همه چیزمان بگذرید و گزینه ای دیگر رو کن؟! خدایا! پس لااقل به حسین(ع) قانع شو و دست از عباس، علی اکبر و دیگران بشوی؟! زینب، زینب چه میشود؟ نکند او نیز باید هم ره این قافله باشد، نه حتما این را دیگر تو تاب و طاقت نخواهی آورد، خدای من؟! عمق فاجعه و انحراف به وجود آمده به گونهای است که حسین(ع) در قیام و رویارویی خود - برای نجات بشریت- به همه نیاز دارد؛ حسین(ع) به عباس نیاز دارد، حسین(ع) به علی اکبر نیاز دارد، حسین(ع) به علی اصغر نیاز دارد، حسین(ع) به طفلان حسن (ع) و زینب که بماند، به خود زینب و رقیه سه ساله نیز نیاز دارد؛ آری درست است احیای مجدد جریان حق، کشته و اسیر و پیامرسان میخواهد؛ از این دستهبندی سهم حسین(ع) و یارانش کشته شدن، سهم زینب سلام الله علیها و یارانش اسارت و پیامرسانی میگردد. آری، فرمان صادر شد؛ فرمان الهی، عملیات مقدس استشهادی است؛ عملیاتی که روی جریان حق را سفید و موجبات سرافرازی آن را فراهم میکند و روی مدعیان حق و همه جریان باطل اعم از کفر، نفاق و نفوذ را سیاه و آنان را به خاک مذلت میکشاند. حسین(ع) به مسلخ رفت تا برای همیشه تاریخ، دست جریان کفر، نفاق و نفوذ برای همهی حقمداران هویدا شود و حجتی برای جویندگان راه حق باقی نگذارد و این چنین شد که جریان حق خود را بر روی فوران جریانات و امواج باطل انداخت تا آنان آشکار، رسوا، خار و زبون و در نهایت نابود گردند. شکسته باد پایی که در راه احیای این موج - خواسته یا ناخواسته- دوباره گام برداشت، بریده باد زبانی که -دانسته یا نادانسته- در راه بازنشر این جریان سخن راند و کور باد چشمانی که نظارهگر این احیای شوم بودند و کاری نکردند. و دوباره شد، آنچه نباید میشد؛ و دوباره قتلگاهها در همسایگی کربلا درست کردند، شلمچه، طلائیه و فکه؛ و دوباره عزیزترینها و شریفترینها به مسلخ کشانده شدند، چمران، همت، باکری، هادی و...؛ و دوباره اسبهای پولادین بر پیکر فرزندان خمینی رضوان الله در هویزه تاختند؛ و دوباره اسارت زنان و مردان مرد این خطه به دست اهریمنان حادث شد، و دوباره فتنهگران در عاشورای ایران هل هله کردند و دوباره آب را در یمن و غزه بر جریان حق بستند، و دوباره ما را در حلب و شام به محاصره در آوردند و دوباره سری به نیزه بلند شد در برابر ملت، خدا کند که نباشد، لکن بود و شد. این یعنی جریان باطل علیرغم هویدا شدن و ضربه خوردن و منکوب شدن، با اجتماع مجدد باطل – به همان گونه که پس از معرکه غدیر صورت گرفت- دوباره احیا شده و در حال بارور شدن میباشد؛ پس بیاییم با پرهیز از مادیگرایی، دنیازدگی و رفاهطلبی و دوری از سستی و تنبلی، در زیر چتر ولایت سیدعلی، اجتماع نماییم و نگذاریم جریان باطل به هژمونی غالب دست پیدا کند؛ که اگر خدایی ناکرده چنین شود، این بار خدا بنا ندارد، شریفترین و عزیزترین خلقش را به مسلخ بفرستد؛ در چنین شرایطی ما محکوم به فنا و نابودی خواهیم بود. بگو ببینم چه میکنی؟ هستی یا نه؟ میمانی یا میروی؟ فریاد میزنی یا سکوت اختیار میکنی؟ وای کاش فریاد برآریم و باشیم و بمانیم...