عقیق:به مناسبت پنجاه و هفتمین سالروز ارتحال عارف نامی تهران، «شیخ رجب علی نکوگویان» معروف به خیاط، مراسمی روز پنجشنبه همین هفته ۲۲ (سوم محرمالحرام) از ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه تا ۱۹ در جوار مرقد مطهر او، واقع در آرامستان ابن بابویه شهرری برگزار میشود.
رجبعلی نکوگویان مشهور به «جناب شیخ» و «شیخ رجبعلی خیاط» در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش «مشهدی باقر» یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی ۱۲ ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بیبهره بود، تنها گذاشت. البته پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است.
خانه شیخ رجب علی خیاط
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
یکی از فرزندان شیخ میگوید: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما میآیند، دیدارهای خود را در این اتاقها قرار دهید، فرمود: «نه! هر که مرا میخواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنهها بنشیند، من احتیاج ندارم.»
این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.
طرز لباس پوشیدن شیخ رجب علی خیاط
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود. نوع لباسی که او میپوشید، نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت. نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت. تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میکند: «نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب (منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی اس ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا کنم. ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم.»
شغل شیخ رجب علی خیاط
خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود. جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.
یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم؛ در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود: «عیال و اولاد را چه کنم؟!»
ستایش از پادشاه ستمکار
شیخ، دوستان و شاگردان خود را از همکاری با دولت حاکم (پهلوی) و به خصوص از تعریف و تمجید آنان بر حذر میداشت. یکی از شاگردان شیخ از وی نقل کرده است که فرمود: «روح یکی از مقدسین را در برزخ دیدم محاکمه میکنند و همه کارهای ناشایسته سلطان جایر زمان او را در نامه عملش ثبت کرده و به او نسبت میدهند. شخص مذکور گفت: من این همه جنایت نکردهام. به او گفته شد: مگر در مقام تعریف از او نگفتی: عجب امنیتی به کشور دادهاست؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابر این تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به این جنایات دست زد.»
وفات شیخ رجب علی خیاط
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال ۱۳۴۰ هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید. یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیشبینی کرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میکند: شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم. با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم.
ساعت ۵ صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود: «کجا بودید این موقع صبح زود؟» من خوابم را نگفتم. قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود: «چیزی بگویید، شعری بخوانید! »
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
و شیخ، به همین سادگی درگذشت!
مزار او در ابن بابویه در شهرری واقع است.
منبع:فارس