فردا...
دنیا و از هر سو خبرهای زیادی
گِرد خبرها، بیخبرهای زیادی
در هر خبر، دنیایی از ابهام و ایهام
اما و آیا و اگرهای زیادی...!
بیدارِ بیدارند از اخبار دنیا
در شهرها، کوی و گذرهای زیادی
از خویش میپرسند از فردای دنیا
فردا که میبارد خطرهای زیادی
فردا چه خواهد شد؟ سؤال مادران است
حتی مُعمّای پدرهای زیادی
از غصه فردا نمیخوابند مردم
فردای سخت و دردسرهای زیادی
بازار دنیا از متاع مهر خالی است
فردا برادر... کوله برهای زیادی...؟
فردا اگر این کاخهای آسمانکوب
ویران کند کوخ و کپرهای زیادی...؟
فردا اگر دستی بیاشوبد جهان را
دَجّال آدمخوار و شرهای زیادی...
فردا اگر این کاروان از پا بیفتد
در قلب ما، داغ سفرهای زیادی...
فردا و فریاد خدا و بوی گندم
فردا، سکوت کور و کرهای زیادی...
فردا اگر...؟ اما خدا با ماست، ای دوست
او میرسد از راه و درهای زیادی...
او میرسد از راه و روشن میشود شب
با شعله شمس و قمرهای زیادی
او میرسد از راه و خیل قاصدکها
از حضرت انسان خبرهای زیادی...
در لشکر او، مُصلحانی عدل قامت
در لشکر او، دادگرهای زیادی...
میدان جانبازی مهیا میشود باز
بالای دار عشق، سرهای زیادی...
با همت مردان تسبیح و گل سرخ
گل میکند فتح و ظفرهای زیادی
آن روز برپا میشود جمهوری عشق
هر چند با خون جگرهای زیادی...
فردای روشن میرسد، آری برادر!
وا میشود بر عشق، درهای زیادی...