عقیق:هشتمین خورشید فروزان آسمان امامت، حضرت «علی بن موسی الرضا (ع) طبق قول مشهور در یازدهم ذیالقعده سال ۱۴۸ هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار ایشان به اسامی متعددی خوانده میشدند. از جمله تکتم، خیزران، نجمه خاتون، طاهره و امالبنین. دوره ولادت، کودکی، نوجوانی و جوانی امام رضا (ع) در شهر مدینه سپری شد. در خصوص ولادت این امام بزرگوار روایتی از نجمه خاتون، مادر آن حضرت در کتب تاریخی بیان شده است. ایشان میفرماید: بعد از اینکه فرزندم علی متولد شد، دو دست خویش را به زمین گذارده بود و در حالی که سرش را به سوی آسمان بلند کرده بود لبهای مبارکش را تکان میداد. گویی با خدای خویش سخنی داشت. پدرش امام موسی کاظم (ع) نوزاد را در آغوش گرفت و به من گفت: ای نجمه! این کرامت الهی بر تو مبارک باشد. سپس حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و با آب فرات کام آن حضرت را برداشته و سپس فرزند را به من برگرداندند.
علی بن موسی الرضا (ع) همانند سایر ائمه طاهرین از همان دوران کودکی رشد و کمال عقلی و اخلاقی فوق العادهای داشت. پدرش از خود علاقه و اشتیاق فراوانی نسبت به او نشان میداد و علوم و معارف و اسرار امامت را به وی تعلیم میداد و در تربیت فرزند خویش میکوشید. امام موسی کاظم (ع) برای آنکه شیعیان پس از شهادتش سرگردان و حیران نشوند، مقام شامخ امامت فرزندش علی را به اصحاب نزدیک و شیعیان خاص و مورد اعتماد گوشزد میفرمود. مفضل بن عمر میگوید: خدمت امام موسی بن جعفر (ع) مشرف شدم؛ در حالی که فرزندش علی بن موسی الرضا (ع) را در دامنش نشانده بود و میبوسید. عرض کردم: فدایت گردم با مشاهده سیمای این کودک علاقه و ارادتی برایش در قلبم ریشه دوانید که نظیر آن برای احدی جز شما در دلم قرار نگرفته است. حضرت فرمود: نسبت او به من همچون نسبت من به پدرم است. عرض کردم. آیا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا روی زمین است؟ فرمود: آری! هر کسی از او پیروی کند، رستگار و هرکس از فرمانش سرپیچی کند، کافر میشود.
به مناسبت سالروز ولادت هشتمین ستاره آسمان ولایت و امامت حضرت علی بن موسی الرضا با حجتالاسلام والمسلمین امیر علی حسنلو مدیر گروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزههای علمیه گفتوگو کردیم که در ادامه میآید:
وی با بیان اینکه امام رضا (ع) در پرتو تعالیم سازنده و رشددهنده پدر بزرگوارش بزرگ شد و علوم و فضائل و مکارمی که آن حضرت از پدران ارجمندش به ارث برده بود، از او دریافت کرد، گفت: به همین خاطر امام رضا (ع) شایستگی مقام امامت را به دست آورد. دوران کودکی و نوجوانی و جوانی امام رضا (ع) مصادف با خلافت تعدادی از خلفای عباسی بود، هنگام ولادت امام رضا (ع) منصور دوانیقی خلیفه عباسی در اوج قدرت و سلطه بود، منصور برای تثبیت پایههای حکومت خویش عده زیادی را به قتل رساند. پس از حکومت ظالمانه منصور پسرش مهدی عباسی روی کار آمد هر چند او در ابتدا به قتل و آزار و شکنجه دست نزد، اما پس از مدتی برنامههای ضد اسلامی خویش را همانند پدرش آغاز کرد.
حجتالاسلام حسنلو بیان داشت: امام رضا (ع) در این زمان دوران نوجوانی خویش را سپری میکرد. حاکم عباسی به فرماندار خویش در مدینه دستور داد امام موسی کاظم (ع) را به بغداد (مرکز حکومت) اعزام کند، این مسأله قطعاً باعث حزن و اندوه امام رضا (ع) شد، امام موسی کاظم (ع) به فرزندش اطمینان داد که در این سفر هیچ گونه خطری ایشان را تهدید نمیکند و به زودی به مدینه باز خواهند گشت، مهدی عباسی پس از مدتی امام را به مدینه بازگرداند. طولی نکشید که مهدی عباسی به هلاکت رسید.
وی ادامه داد: سپس هادی عباسی به حکومت رسید، در همین زمان بود که حسین بن علی صاحب فخ قیام کرد. در این قیام که در حوالی مدینه اتفاق افتاد رهبر قیام به شهادت رسید و عده کثیری از علویان به اسارت در آمدند و سپس به شهادت رسیدند، با مرگ هادی عباسی برادرش هارون به حکومت رسید. هارون پس از مدتی امام هفتم را به مرکز خلافت فراخواند و آن حضرت را بعد از چندین سال که زندانی کرد به شهادت رساند.
مدیرگروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزههای علمیه تصریح کرد: حضرت رضا (ع) با اندوه و تألم این رویدادهای دردناک را که بسیاری از افراد خانواده و بنی اعمام او را به کام خود کشیده بود، مشاهده کرد تا اینکه در 25 رجب سال 183 هجری پدرش در سن 55 سالگی به شهادت رسید، در این زمان امام رضا (ع) 35 ساله بود و امامت آن حضرت از همین زمان آغاز گشت.
کرامات رضوی در مسیر سفر به ایران
وی افزود: حضور آن حضرت به ایران سرشار از کرامت و لطف برای ایرانیان بود، چرا که پس از حضور امام مردم ایران با علوم اهل بیت (ع) بیشتر مانوس و آشنا شدند و امامت اهل بیت (ع) را از نزدیک حس کردند و علاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد، این کرامت بزرگ معنوی بود که آثار و برکات آن همچنان ادامه دارد و خواهد داشت، از امام رضا (ع) در سفرش به ایران در منازل مختلف کرامات و معجزاتی مشاهده میشد و آثار برخی از آنها تا به امروز موجود است.
حجتالاسلام حسنلو ابراز داشت: از خدیجه دختر حمدان نقل کردهاند که گفت: وقتی که حضرت در نیشابور در محله غزو وارد شد تا آنجا که میگوید: چون در خانه ما آمد، در کنار خانه درخت بادامی کاشت و روئید و بزرگ شد، همان سال میوه داد و مردم خبردار شدند و از میوهاش برای شفای مریضها میبردند. هر که به دردی مبتلا میشد برای تبرک و شفا از آن میخورد و خوب میشد. هر که چشمش درد میگرفت، از میوه آن به چشم میمالید صحت مییافت و زن آبستن که زائیدنش دشوار میشد از آن میخورد به آسانی وضع حمل میکرد و برای قولنج حیوانات چوب آن را به شکم آنها میمالیدند خوب میشد. پس از مدتی درخت خشک شد، جد من حمدان آمد، شاخههای آن را برید کور شد و پسرش عمرو آن را از بیخ برید، تمام مالش که هفتاد الی هشتاد هزار درهم بود. از بین رفت.
وی گفت: شیخ صدوق روایت کرده چون امام رضا (ع) داخل نیشابور شد، در محلهای فرود آمد که او را «فوزا» میگفتند و آنجا حمامی بنا کرد و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمهای بود که آبش کم شده بود، حضرت کسی را واداشت که آب آن را بیرون آورد تا بسیار شد و از بیرون دروازه حوضی ساخت که چند پله پایین میرفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل کرد و بیرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم میآمدند به آن حوض و غسل میکردند و از آن میآشامیدند و در آنجا دعا میخواندند و حوائج خود را از خدا میخواستند و حوائج آنها روا میشد و آن چشمه راعین کهلان مینامند و مردم تا به امروز به آن چشمه میآیند.
مدیرگروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزههای علمیه اظهار داشت: همچنین شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روایت کردهاند که چون امام رضا (ع) به ده سرخ رسید، گفتند: یا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نمیخوانید؟ حضرت پیاده شد و فرمود: آب بیاورید، گفتند: آب نداریم، پس با دست مبارک خود خاک زمین را کنار زد، چشمهای جوشید حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقی است و چون به سناباد رسید، پشت مبارک خود را به کوهی گذاشت که دیگها را از آن میتراشند و گفت: خدایا! نفع ببخش به این کوه و برکت ده در هر چه در ظرفی گذارند که از این کوه تراشند و فرمود که برایش دیگها از سنگ تراشیدند و فرمود که غذایش را نپزند مگر در آن دیگها. پس از آن روز مردم دیگها و ظرفها از آن تراشیدند و برکت یافتند.
وی ادامه داد: از ابوهاشم جعفری نقل کردهاند که گفت: وقتی رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا (ع) را از طریق اهواز به سمت خراسان میبرد، چون خبر تشریف فرمایی امام به من رسید، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفیاب شدم، آن موقع زمان اوج گرمای تابستان بود و ایشان نیز بیمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبیبی برای ما بیاور! حرکت کرده و طبیبی حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گیاهی را برای طبیبی توصیف کرد، طبیب از آن همه اطلاعات امام متعجب شد و گفت: هیچ کس را جز شما سراغ ندارم که این گیاه را بشناسد، امام فرمود: پس نیشکر تهیه کن، طبیب گفت: یافتن نیشکر در این فصل از آنچه در ابتدا نام بردید دشوارتر است، چرا که در این وقت سال نیشکر یافت نمیشود.
حجتالاسلام حسنلو بیان داشت: امام فرمود: هر دو در سرزمین شما و در همین زمان موجود است، آنگاه امام به من ـ ابوهاشم ـ اشاره کرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوی آب بروید، پس خرمنی انباشته مییابید به سوی آن بروید مردی سیاه را خواهید دید، از او محل روییدن نیشکر و آن گیاه را بپرسید. ابوهاشم میگوید: من با آن طبیب به همان نشانی که امام فرموده بود رفتیم، سپس آن گیاه و نیشکر را تهیه کرده و به خدمت آن حضرت آوردیم، طبیب که از آن همه اطلاعات و علم غیب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسید این مرد کیست؟ چون خبر این واقعه و کرامت امام به گوش رجاء بن ضحاک رسید او فوراً به یاران خود دستور داد امام را حرکت دهند.
وی گفت: از عبدالرحمان معروف به صفوانی نقل کردهاند که گفت: قافلهای از خراسان به کرمان میرفت دزدان راه آنها را بستند و یکی از آنها را به ثروتمندی متهم کرده و گرفتند و مدتی شکنجه دادند تا اینکه مالی بدهد و خود را آزاد کند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر کردند تا اینکه یکی از زنان دزدان به وی رحم کرده و آزادش کرد او فرار کرد، ولی زبان و دهانش فاسد شد به طوری که قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنید که امام رضا (ع) در نیشابور است، پس در خواب دید گویا کسی به او میگوید: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علت خود را از او بپرس.
مدیرگروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزههای علمیه تصریح کرد: پس آن مرد از خواب بیدار شد و فکر نکرد در آن خوابی که دیده بود تا اینکه به دروازه نیشابور رسید. به او گفتند: امام رضا (ع) از نیشابور کوچ کرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد که نزد آن حضرت رود و حکایت خود را به ایشان بگوید، شاید که نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضیه را گفت، از حضرت خواست که دوایی تعلیم دهد که از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم و تعلیم کردم، انجام بده، آن مرد میگوید: به دستور حضرت عمل کردم و عافیت یافتم.
وی افزود: از علی بن احمد وشا نقل کردهاند که گفت: از کوفه به خراسان میرفتم، دخترم به من گفت: پدر این حله را بگیر و بفروش و از پولش یک فیروزه برای من بخر، حله را گرفتم و داخل یکی از لباسها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در کاروانسرایی منزل کردم، دیدم غلامان علی بن موسی الرضا (ع) آمدند، و گفتند: حلهای میخواهیم، غلامی مرده در آن دفن کنیم، گفتم که من حله ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند که مولای ما سلام میرساند و میفرماید: در فلان چمدان و داخل لباس حلهای داری که دخترت داده و گفته: از پولش برایم فیروزهای بخر، این پول حله است. پس من حله را به آنها دادم.
حجتالاسلام حسنلو در پایان ابراز داشت: در خراسان زنی به نام زینب ادعا کرد که من از نسل فاطمه (س) هستم، وقتی گفته این زن به امام رضا (ع) رسید، حضرت فرمود: هر که به حقیقت از نسل علی (ع) و فاطمه (س) باشد گوشتش بر درندگان حرام است تا اینکه مجلسی در حضور مأمون و مردم تشکیل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعای خود صادق هستی به میان درندگان برو، آن زن به امام (ع) فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست میگویی آنها به تو آسیبی نمیرسانند، امام (ع) دیگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اینکه حضرت داخل قفس شد، همه درندگان روی دم نشستند، حضرت نزدیک رفت و دست به سر و صورت آنان کشید، در این هنگام همه مردم و ناظران با تعجب به حضرت نگاه کردند. سپس حضرت از داخل قفس بیرون آمدند و بعد آن زن را وارد قفس درندگان کردند و او طعمه درندگان شد