24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 23 : 05
کد خبر : ۹۷۷۹۱
تاریخ انتشار : ۳۱ تير ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۹
حاج مرتضی طاهری معتقد است خیلی از انقلابی ها، تربیت شده ی منبر استادش شیخ احمد کافی بودند
دهه ی آخر ماه صفر بود، مرحوم کافی نیز این دهه، در مهدیه برنامه داشت. شب جمعه بود که خدمت ایشان رسیدیم، آن آقا که آشنای مشترک ما و ایشان بود، به آقای کافی گفت، این نوجوانی که همراه من است، مداحی می کند، اجازه بدهید در جلسات مهدیه بخواند.
عقیق: ارادتش به مرحوم کافی، زبانزد است . هم خودش و هم پدر و برادرش ، در محضر این شیخ انقلابی، رفت و آمد داشته اند.خیلی از سفرهای تبلیغی استاد همراهش بود و درس های  بسیاری از او یاد گرفته است. مرتضی طاهری معتقد است خیلی از  پامنبری های کافی، همان کسانی بودند که انقلاب کردند وهمان کسانی بودند که در جبهه ها جنگیدند و شهید شدند. او قدران استاد است و می گوید، مرحوم کافی به من و برادرم محسن، در مهدیه ی تهران پر و پال داد، تا صدایمان همپای دعای ندبه ی کافی، خانه به خانه و سینه به سینه ماندگار شود.
در چهلمین سالگرد عروج این منبری شهیر ، شاید کسی بهتر از حاج مرتضی طاهری نتواند برایمان از منش و روش مرحوم کافی در برخورد با پامنبری ها و نوجوانان و جوانان بگوید.

 

برگردیم به چند دهه قبل همان روزهایی که شما با مرحوم کافی آشنا شدید.

آشنایی من و برادرم آقا محسن، با مرحوم کافی به سال 1352، بر می گردد.من آن موقع دوازده، سیزده ساله بودم و نوحه خوانی و مداحی می کردم. از همان  هفت، هشت سالگی، خواندن را شروع کردیم و چون پدر و دایی مان مداح اهل بیت بود، با زیر و زبر و اصول و فنون خواندن آشنایی داشتیم و حرفه ای می خواندیم. یکی از خدمتگزاران مهدیه ی تهران، مسئول جلسه ای بود که من بعداز ظهرها در آن مداحی می کردم. دهه ی آخر ماه صفر بود، مرحوم کافی نیز این دهه، در مهدیه برنامه داشت. شب جمعه بود که خدمت ایشان رسیدیم، آن آقا که آشنای مشترک ما و ایشان بود، به آقای کافی گفت، این نوجوانی که همراه من است، مداحی می کند، اجازه بدهید در جلسات مهدیه بخواند. ایشان برای محک زدن من ابتدا خواست که بعد از ظهر به مجلس خانگی شان بروم.مجالس مردانه ی مهدیه صبح ها بود، ظهر که می شد، حاج آقا 110 خدمتگزار مهدیه را به منزل شان می آورد وبا هم ناهار میل می کردند و در آخر هم روضه ای مختصر می خواند. من آن روز برای مرحوم کافی خواندم و ایشان استقبال کرد و خوششان آمد و رو به من گفت، دوست داری خادم مهدیه بشوی ؟ گفتم "بله آقا ! " به یکی از خدمت گزاران مهدیه گفت، برایم لباس فرم تهیه کند و قرار شد در مجلس بعد از ظهر برای خانم ها در مهدیه بخوانم. وقتی رفتم دیدم حدود 15، 16 هزار خانم در مراسم عزاداری شرکت کرده اند. من نوحه ای خواندم و مجلس گرمی هم شد و از آن به بعد پای ثابت مهدیه بودم.

نگفتید وقتی نوحه سرایی شما را شنیدند  برخورد شان چگونه بود؟

بسیار خوشحال شد و تحت تاثیر قرار گرفت و مرا تشویق کرد، کتاب "اعیان الشیعه" را هم به من یادگاری داد، وقتی من ایشان را دیدم، از برادرم محسن هم گفتم و ایشان استقبال کرد و گفت که اخوی را هم با خودم به مهدیه ببرم. بعد از آن هر دو هر هفته دعای کمیل و ندبه را در محضر حاج آقا می خواندیم و بین دعای ایشان، مداحی می کردیم. وقتی هم ایشان به سفر می رفت، در بیشتر مواقع همراه شان بودیم.

قبل از دیدار ، چه تصور  از ایشان داشتید؟

چرا ایشان را می شناختیم و می دانستیم از منبری های بنام تهران هستند، مرحوم کافی، در بین خانواده های مذهبی شناخته شده بود و هم نشینی با ایشان، توفیقی برای همه بود که این توفیق و آرزو نصیب ما شد.

چه چیزی از شخصیت ایشان دیده بودید، که جذب تان کرد؟

مرحوم کافی، نفوذ کلام عجیبی داشت! نمی شد با کسی صحبت کنند و آن فرد تحت تاثیر قرار نگیرد. این مسئله هم نشات گرفته از تقوا و معنویت ایشان بود. شیخ احمد کافی، یک منبری انقلابی بود، خیلی ها فکر می کردند ایشان کاری به امام و انقلاب ندارد، وزارت اطلاعات کتابی، درباره ی اسناد ساواک و نامه هایی که به مرحوم کافی فرستاده شده، را منتشر کرده است که نشان می دهد، مرحوم کافی در زمان خودش، بارها دستگیر و توبیخ و زندانی شده است. حاج آقا کافی اولین روحانی بود که در منبرش به طور مستقیم برای نابودی اسرائیل دعا می کرد و در سال 1356 بود که رسمی و آشکارا، نام امام خمینی را در منبر آورد، در صورتی که بردن نام ایشان به صورت علنی، جرم محسوب می شد. پامنبری های کافی، همان کسانی بودند که انقلاب کردند وهمان کسانی بودند که در جبهه ها جنگیدند و شهید شدند.

 

رابطه ی ایشان با نوجوانان و جوانان چطور بود؟

بسیار نزدیک و صمیمانه! اصلا همین که به نوجوان هایی مثل ما اعتماد کرد و اجازه داد، در مجالسی با آن عظمت، ابراز وجود کنیم، خودش گویای همه چیز است. همیشه در سخنرانی ها، مخاطب خاص کلامش جوان ترها بودند، وقتی می خواست حواس شان را به مطلبی جمع کند، با همان تکیه کلام معروفش، "آی جوان های عزیز!" آن ها را صدا می کرد. برای شان برنامه داشت، اردو وکلاس های آموزشی مثل اصول عقاید و قرآن برگزار می کرد.

 

پایگاه مردمی مرحوم کافی، بسیار محکم بود و هنوزهم چنین جایگاهی دارند. به نظر شما  چرا مردم این همه به ایشان علاقه داشتند؟

جایگاه ایشان به واقع همین گونه بود، بگذارید، شفاف تر این مسئله را بیان کنم، یک روز من و ایشان به همراه اخوی، قرار بود برای تبلیغ به شهری سفر کنیم، وارد فرودگاه شدیم و هم زمان با ما، یکی از افراد معمم منتسب به دربار، که روحانی واقعی هم نبود، داخل شد و ماموران حکومتی و تشریفات، به استقبالش آمدند، اما مردم دور مرحوم کافی را گرفته بودند و کسی به آن آقا توجهی نمی کرد. مردم داری و گره گشایی از کار مردم، باعث محبوبیت ایشان شده بود. وقتی برای وساطت یا توصیه نسبت به شخصی نامه می نوشت، معتمدان و بازاریان و خیران، با جان و دل به دست خط او عمل می کردند. مرحوم کافی در زمان خودش یک جهاد سازندگی بود! هرجا می رفت، با خودش آبادانی می برد، مثلا اگر می دید فلان منطقه، دبیرستان دخترانه ندارد و یا دخترها در وضعیت نابسامانی تحصیل می کنند، با کمک اهالی همان منطقه، برای شان دبیرستان اسلامی می ساخت. بخشی از منزل ایشان به امور خیریه اختصاص داشت. خانه شامل دو قسمت اندرونی و بیرونی بود، که بیرون آن سالن بزرگی داشت و آذوقه، پوشاک، لوازم منزل و.... جمع آوری می شد و نیازمندان هر ماه مایحتاج مورد نیازشان را از ایشان می گرفتند. حتی وقتی برای تبعید به ایلام فرستاده شدند هم به کمبودها و نیازهای مردم این شهر توجه داشتند، با پیگیری های مرحوم کافی بود که برای ایلام امام جماعت فرستادند و قبل از آن مردم، گروه گروه بهایی می شدند، اما حالا ایلام شهری ولایتمدار و انقلابی است، قطعا یکی از افرادی که زمینه ی رشد مردم ایلام را فراهم کرد، مرحوم کافی بود.   

  

آیا در شیوه ی مداحی و نوحه خوانی هم توصیه ای به شما می کردند؟

ما بیشتر اوقات همراه ایشان بودیم و مطالب را خودمان می گرفتیم. در مداحی چون از قبل خودمان کار را شروع کرده بودیم، از نظر فنی، کمتر دچار مشکل بودیم، اما از نظر سبک و شیوه ی خواندن، تا حدودی از ایشان تاثیر گرفتیم، مثلا من وقتی ندبه یا کمیل  می خوانم، رگه هایی از تاثیرات مرحوم کافی در شیوه ی دعا خواندنم هست.

 

در زمینه ی تربیتی و اخلاقی چطور؟ توصیه ی خاصی به شما نداشتند؟

ما سبک و شیوه ی عملی زندگی را از ایشان می آموختیم. بیشتر با رفتارشان تذکر می داد. منش و اخلاق شان، برای مان الگو بود. البته که اگر تشخیص می داد باید در جایی به ما تذکر زبانی بدهد و ما را آگاه کند، حتما این کار را می کرد.

 

خاطره ای از سفرهای تبلیغی که با مرحوم کافی می رفتید، در خاطرتان برجسته و به طور خاص مانده که برای مان تعریف کنید؟

از ویژگی های منحصر بفردشان، تهجد و شب زنده داری و همچنین ذکر توسل شان بود مرحوم کافی ارادت عجیبی به امام زمان(عج)، داشت. یادم هست همراه ایشان برای سفر سوار هواپیما شدیم. فضای هواپیما و فرودگاه آن زمان، بسیار با امروز متفاوت بود، اما مرحوم کافی، با تقوا و توسلی که داشت، خودش را از این جریانات جدا می کرد. ایشان کنار من نشسته بودند و من هم دفترچه ی شعرم در دستم بود، ایشان از من پرسید:" آقا مرتضی! با خودت چه آوردی؟" دفتر شعرم را به حاج آقا دادم و ایشان همین طور که ورق می زد، شعری در مدح امام زمان(عج)، را آورد و به من گفت که بخوانم. من دو بیت از شعر را خواندم و دیدم مرحوم کافی، اصلا در این عالم نیست وبی آن که به زرق و برق و هیاهوی داخل هواپیما توجهی داشته باشد، حال خوشی دارد و با آن اشعار گریه می کند و منقلب شده است! چون مرحوم کافی، خودش اهل عمل بود و ارادتش خالصانه و از سر عشق به اهل بیت بود، همیشه کلامش اثر می گذاشت و خیلی کم پیش می آمد، هر آدمی با هر درجه از اعتقادات مخدوشی، پای صحبت های ایشان بنشیند و درس نگیرد. بارها دیده بودیم مریض لاعلاج به مهدیه می آوردند و ایشان با همین ذکر توسل خالصانه، دعا می خواند و مریض هم شفا می گرفت. یک جوری دعا می خواندند که انگار مطمئن هستند حتما به اجابت می رسد.

وقتی واقعه ی تصادف مرحوم کافی، پیش آمد، شما کجا بودید و این خبر را چگونه شنیدید؟

 نیمه ی شعبان سال 57 بود که ایشان به فرمان امام که گفته بودند، امسال به خاطر شهادت عده ی بسیاری از مردم، جشن نیمه ی شعبان نداریم، حاضر نشدند، مهدیه را چراغانی کنند و ساواک هم که می دانست این یک حرکت اعتراضی است، ایشان را تهدید کرد و در نهایت به دستور ساواک تهران را به سمت مشهد ترک کردند، اما در راه آن تصادف را به وجود آوردند و در واقع مرحوم کافی، به دست ماموران حکومتی به شهادت رسید. ما در تهران بودیم و خبر فوت ایشان، به سرعت در روزنامه های فردا اعلام شد و جراید و رسانه های دولتی آن زمان، سعی داشتند، که همه چیز را معمولی جلوه دهند و وانمود کنند که آقای کافی، به صورت کاملا اتفاقی تصادف کرده و از دنیا رفته است. اما مذهبی ها و دوستان و نزدیکان ایشان طبق شواهد موجود از دخالت ساواک در این ماجرا خبر داشتند و  همگی تحت تاثیر این واقعه، بسیار ناراحت و متاثر بودند. حدود 5 سال در محضر مرحوم کافی بودیم، حتی وقتی ایشان به ایلام تبعید شد، همراه مرحوم پدرم، به دیدارشان رفتیم، باور نمی کردیم آقای کافی را این گونه از دست داده باشیم.

 

حالا که بیشتر از سه دهه از شهادت ایشان می گذرد، به نظرتان چقدرمرحوم کافی به نسل های بعد از خود شناسانده شده است؟

ایشان بیشتر با فعالیت های خودش و آثاری که از خود به جا گذاشته شناسانده شده است. جوان های مومن و مذهبی ایشان را به واسطه ی مهدیه ها و سخنرنی ها و عشقی که ایشان به ولی عصر(عج) داشتند، می شناسند. اما جا دارد، وجوه مختلف شخصیت ایشان نشان داده شود و رسانه ها از جمله صدا و سیما و مطبوعات، امثال مرحوم کافی را بیشتر به نسل جوان معرفی کنند. البته مستندی چند سال پیش درباره ی مرحوم کافی ساخته شده بود که من و اخوی مفصل صحبت کرده ایم و به نظرم باید ساخت چنین آثاری از نظر کیفی و کمی بیشتر شود.

  

ماجرای چلوکباب اسلامی

 

 طاهری خاطرات بسیاری از مرحوم کافی دارد که هر کدام از آنها درس زندگی است. او در لابه لای صحبت هایش به  برخورد شیخ  با افراد خطا کار اشاره می کند و می گویدجوری برخورد می کرد، که آن آدم به خودش بیاید، کمکش می کرد تا مشکلش حل شود و دست از گناه بردارد، مثلا ماجرایی را دوستان نزدیک ایشان نقل کردند، یکی از همین افراد خطاکار، در کرج سالنی داشت که برای خوشگذرانی و عیش و نوش استفاده می شد. این فرد، که خودش از سادات بود، به ناچار در این وادی گرفتار شده بود. مرحوم کافی وقتی ماجرای او را شنید، از دوستان و آشنایان در کرج، خواست که این آقا را به محضر ایشان ببرند. شب عاشورا بود. هرچه مرحوم کافی با او صحبت می کرد، فایده ای نداشت، آخر به آن مرد گفت:" 1400 سال پیش، جد تو یک حرّ داشت که به کمکش آمد، تو هم امسال حرّ امام حسین(ع) باش!" صاحب سالن، تا این حرف را شنید، به خودش لرزید و اشک بر صورتش جاری شد و با پشیمانی گفت که بدهکار است و نمی تواند سالن را رها کند و مجبور است از درآمد آن بدهی هایش را بپردازد. مرحوم کافی، به او قول داد تا بدهی هایش را تسویه کند. دستور داد، شیشه های مشروب و آلات لهو و لعب را از سالن بیرون ریختند و آن سالن تبدیل به چلوکبابی اسلامی شد! هفته ی بعد در مهدیه ی تهران، به دوستان و پامنبری ها گفتند، می خواهیم برویم کرج، سالن غذاخوری. هر کس دوست دارد، همراه ما بیاید، اما مثلا به جای ده تا تک تومنی، بیست تومان پول غذا بدهد! با همین کارها و مشتری هایی که دست به خیر بودند، آن آقا توانست بدهی هایش را بپردازد و زندگی اش از این رو به آن رو شد، تا جایی که آشپز کاروان حج شد و فقط 30 بار به حج رفت!                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       


گفت وگو از : زینب صفاری


گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: