«در تماشای تاریخ شیعه، بغض واژهها میشکند و حرف به حرف بر سفیدی کاغد جاری میشود.بقیع در سکوتی ژرف فرو رفته است. نخلهای موپریش مدینه روزه سکوت گرفتهاند. ابرهای بغض کرده؛ حیران و پریشان سر به شانههای کوه گذاشتهاند.
از سمت ملکوت، نوای آسمانی «الرحمن» بگوش میرسد.
در
مجلس عزای آسمانیان، بغض ابرها برای ششمین امام معصوم میشکند. کمی آن
سوتر، از سمت نگاههای خیس بقیع، دستههای عزاداری کبوتران به راه افتاده
است. فرشتههای مقرب با بهتی شگفت؛ کوهی عظیم را مشاهده میکنند که قرار
است در گودالی کوچک آرام بگیرد!
معلوم است که اندوه زمینیان هم به اندازه کوهها سربه فلک کشیده بزرگ است و مگر کدام سینه توان به دوش کشیدن این غم سترگ را دارد؟
ای خورشید بی زوال دانش! خوشا آن روز که عالمانی از سراسر جهان همچون پروانه دوروبرت میچرخیدند و از وجود تو فیض میگرفتند.
خوشا آن روز که درخت دانش و معرفت از کلام شوانگیز تو جان گرفت و به بار
نشست و از شکوه علم بیاندازهات، کم کم گلستانها و باغهای دانایی در
جهان پدید آمد.
الفبای فقه و فلسفه و اصول دانههای بذری بودند که یک روز در دلهای عالمان کاشتی و تا دنیا دنیاست زمین از برکت آن نفس خواهد کشید.
ای هشتمین معصوم عالم!
تو آنقدر بزرگی که فقیهان دین در همیشه تاریخ خوشه چین خرمن احادیث تو بودهاند.
در تعجبم مگر چه گفته بودی که آن گونه بارها برای کشتن تو نقشه کشیدند و حتی در خانهات را به آتش کشیدند؟
ای چهارمین امام مسموم!
در سوگ تو کوچهها و خیابانهایمان لباس سیاه پوشیدهاند و درختها شال عزا به گردن انداختهاند. حالا صدای نوحهخوان از بلندگوی مسجد محل بگوش میرسد:
حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود؟
یا مگر ریحانه صدیقه اطهر نبود؟»