24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 56 : 13
کد خبر : ۹۶۴۶۷
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۰
پای منبر استاد انصاریان در ماه مبارک رمضان/
متدین‌ها شما را می‌گویم! به‌اندازه‌ای که در بازارها به‌دنبال یک انگشتر مورد پسند، یک گردن‌بند، یک ساعت یا یک گوشواره برای خودتان، برای زن‌دادن پسرتان و خرید برای عروستان گشته‌اید، به این مقدار به‌دنبال پیداکردن خدا بوده‌اید؟

عقیق:استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانی‌ها در ماه مبارک رمضان به موضوع «مقام خلافت‌اللهی، شایسته جویندگان حقیقی سعادت» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می‌آید:

شناخت حق، تنها راه رسیدن به سعادت

برای فهم عظمت و آثار شناخت و معرفت تا جایی که میسّر است، باید به حیات نورانی اهل معرفت نگاهی انداخت که با کمک شناخت، به سعادت دنیا و آخرت دست یافته‌اند. هیچ عاقلی هم نمی‌تواند به کمترین گوشه‌ای از زندگی آنها شک کند که درست است یا نادرست! وقتی عاقل با کمک نور عقلش به تمام زوایای زندگی جویندگان سعادت نظر می‌کند که به سعادت رسیده‌اند، می‌بیند تمام زندگی‌شان درست است.

صدیقین در قرآن کریم

خیلی جالب است، قرآن که هیچ شکی در آن نیست، چندجا از آنها به صدیقین تعبیر می‌کند که یکی در آیه 69 سوره نساء است: «فَأُولٰئِک مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰه عَلَیهِمْ مِنَ اَلنَّبِیینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِک رَفِیقاً» و گاهی هم افرادی را با این عنوان نام می‌برد که این شخص صدیق بوده است. یکی از آنهایی را که قرآن با همین عنوان نام برده است، عرض می‌کنم.

صدیق یعنی راستگو و درست‌کردار، یعنی یک انسانی که زبانش در گفتار با آنچه در قلبش است، یکی است و کسی هم که به این مقام رسیده است، اصلاً جایی را در زندگی‌اش نمی‌بیند که دروغ بگوید یا کاری رابا خدعه انجام بدهد؛ نه دروغ می‌گوید که سر خودش و دیگران را کلاه بگذارد و نه در عمل خدعه می‌کند که به کسی خیانت بشود. یکی از آنهایی که قرآن به‌عنوان صدیق نام می‌برد، حضرت مریم(س) است: «وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا»(سوره مائده، آیه 75)، مادر مسیح(ع) هم راستگو بوده و هم درست‌کردار. جالب این است که یک خانمی را اسم می‌برد!

خطر گناه برای زن و مرد در همه ادوار تاریخ

من حالا خبر ندارم که ما مردها بیشتر در خطر گناه و به قول قرآن هوای نفس، یعنی خواسته‌های نامشروع هستیم یا خانم‌ها بیشتر در خطر هستند و یا هر دو مساوی در افتادن به خطر هستیم. طبیعتاً باید گفت هر دو انسان هستیم و هر دو هم تا آخر عمرمان با خطر روبه‌رو هستیم. گاهی ما زن را به خطر می‌اندازیم، گاهی زن مرد را به خطر می‌اندازد و گاهی هم هر دو یک جامعه را به خطر می‌اندازند، گاهی هم یک زن و شوهر همدیگر را به خطر می‌اندازند. در هر صورت، خطرپذیری ما و زنان در همه دوره‌ها شدید بوده و به این دوره خاص کاری ندارد. گناه در آن دوره به‌طور عام پخش نبود و در دید مردم نبود، اما الآن به‌طور گسترده پخش است و در دید دیگران هم قرار دارد.

بستر گسترده گناه غریزه جنسی در طول تاریخ

گناه خاصِ جدید و اختراعی هم نیست یا خیلی کم است. بستر گسترده گناه در قدیم و در امروز به غریزه جنسی مربوط بوده و بقیه گناهان هم حدی داشته است؛ نگاه، دروغ، تهمت، غیبت، حسد، بخل، مال مردم‌خوری، ولی سفره خیلی گسترده در طول تاریخ به غریزه جنسی مربوط بوده است. به‌نظر شما صلاح بود که خدا زن و مرد را عقیم از غریزه جنسی خلق بکند؟ اگر عقیم از غریزه جنسی خلق می‌کرد، بیشتر از یک مرد و یک زن، یعنی آدم و حوا در کل تاریخ جهان نبودند و آنها هم که می‌مردند، سفره جمع می‌شد.

سعادت انسان در گرو فعلیت مقام خلافت‌اللهی

علت اینکه خدا این غریزه را به انسان داده، این بوده که دارنده مقام خلافت‌اللهی زیاد بشود. این هفت‌میلیارد مرد و زنی که الآن در کره زمین هستند، استعداداً خلیفة‌الله هستند؛ ولی در این هفت‌میلیارد، خیلی کم می‌توان در شرق و غرب پیدا کرد که این استعداد را به فعلیت برسانند. توان خلیفه‌شدن دارند تا خلیفه خدا بشوند، اما این توان را به‌کار نمی‌گیرند. استعداداً همه خلیفة‌الله هستند؛ اگر این مقام خلافت مِن الله در استعداد بماند که در دنیا و آخرت برای انسان کاری نمی‌کند و اگر به مقام فعلیت برسد، چراغ سعادت در دنیا و آخرت در دست انسان قرار می‌گیرد؛ اما اگر نرسد، همه دست‌ها پر از هیزم شقاوت می‌شود، یعنی مردم در دنیا بارکش هیزمی می‌شوند که جهنم سوخت داشته باشد، ولی دیگر چراغی ندارند که جاده بهشت را نشان بدهد.

شما از کجا می‌گویی اگر مردم استعداد خلافت از جانب خدا را فعلیت و تحقق ندهند، بارکش هیزم برای سوخت جهنم می‌شوند؟ از قرآن می‌گویم! در مقابل مریمی که قرآن می‌گوید «وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا» او مادری راست‌گفتار و درست‌کردار بود، نه پدرش پیغمبر بود، نه پدربزرگش و نه عمویش؛ ولی زن ابولهب، زن‌عموی آخرین فرستاده خدا و قوم‌وخویش هم بود، پروردگار می‌فرماید: «وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ»﴿سوره مسد، آیه 4)، این زن هیزم‌کش عذاب دوزخ است.

شصت‌سال در این دنیا سوخت جهنم بار کرد، بعد هم این سوخت را در قیامت با خودش به دوزخ می‌برد و مطابق با تهیه سوخت خودش می‌سوزد. هیچ‌وقت یک جهنمی در جهنم از آتش بغل‌دستی‌اش نمی‌سوزد و در مواد سوختی می‌سوزد که خودش فراهم کرده است. شما در قرآن نخوانده‌اید «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ»(سوره نجم، آیه 38)، هیچ‌کسی بار دیگری را برنمی‌دارد. آن که در جهنم است، ولو بغل این آدم نشسته باشد، به آتش او نمی‌سوزد و در آتش و هیزم خودش می‌سوزد.

حقیقت معنایی مقام خلافت‌اللهی

حال توضیح این مقام چیست؟ یعنی ما چطوری خلیفه خدا بشویم؟ الآن استعداداً بعضی‌هایمان هستیم و بعضی‌ها هم به‌صورت فعلیت هستیم. حالا چگونه به فعلیت برسانیم؟ یعنی چگونه این دانه سیاه کم‌وزن دربسته را که پر از استعداد است و هنوز فعلیتی ندارد، به فعلیت برسانیم؟ این را در باغچه خانه‌تان بکار، زیر خاک بگذار تا قیامتش برپا بشود، این مرده زنده بشود، یک ریشه در زمین بدواند و یک ساقه هم به بالا بدهد، شش‌سال دیگر هم کنار آن بنشین و دوهزار تا آلبالو بچین. این تنه و شاخه‌ها و برگ و این دوهزار آلبالو فعلیت است؛ ولی وقتی یک هسته است، درست است این ساقه، برگ، شکوفه، میوه و تنه در این دانه است، ولی الآن به چه درد من و شما می‌خورد؟ این وقتی به فعلیت می‌رسد، به درد می‌خورد.

شما وقتی این مقامی که برای همه مرد و زن مقرر شده است، چون در قرآن می‌گوید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(سوره بقره، آیه 30). اگر خلیفه «الف» و «لام» داشت و «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ الخَلِیفَة» می‌شد، فقط آدم خلیفه خدا بود و حتی زنش هم نبود؛ اما کلمه خلیفه که «الف» و «لام» ندارد، پس دلالت نوعی دارد و جنس خلیفه را می‌گوید. «جاعل» اسم فاعل و بر وزن فاعل هم هست. اسم فاعل معنی مضارعش را می‌دهد و «یجعل» مضارع «جاعل» است. یجعل یعنی همواره قرار می‌دهم. «یجعل رجس علی الذین ظلموا»، من پیوسته و لحظه‌به‌لحظه، نه یک دفعه، نجاست و پلیدیِ معنوی را بر ستمگر بار می‌کنم تا اینکه بمیرد.

تفاوت نایب‌مناب و خداوند

در ادبیات عرب به ما یاد داده‌اند که معنی اسم فاعل معنی مضارع آن است و «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» یعنی تا قیامت را برپا نکرده‌ام، هرچه مرد و زن می‌سازم، خلیفه می‌سازم. خلیفه یعنی چه؟ یعنی نایب‌مناب. من خودم اصل کاری و در پنهان هستم، ولی به‌جای خودم که پنهان هستم، یک نایب‌مناب آشکار در ظاهرِ عالم درست می‌کنم؛ اما این نایب‌مناب با من فرق دارد و فرقش این است:

الف) او مخلوق است و من خالق هستم؛

ب) او محدود است و من نامحدود هستم؛

ج) او عمر معیّنی دارد و من ابدیت و ازلیّت دارم.

دستور واجب پیامبر خدا(ص) مبنی‌بر خلیفةالله شدن

پس به چه شکل خلیفه من است؟ این را پیغمبر(ص) بیان می‌کنند و البته رسول خدا(ص) یک دستور واجب دادند که ما در آن دستور واجب می‌فهمیم چگونه خلیفة‌الله بشویم. روایت هم در کتب شیعه است: «تَخلقوا باخلاق الله»، به اخلاق خدا آراسته بشوید! اخلاق خدا نان‌رسان است، نان‌بُر نیست؛ مهربان است، سنگ و بدخو نیست؛ نرم است، سرد و فولاد نیست؛ چشم‌پوش از خطا و عذرپذیر است، نه متّه لای خشخاش‌گذار بر گناه!

فعلیت اخلاق خدایی در مریم(س)

وقتی من متخلق به اخلاق خدا شدم، خلافت را به فعلیت رسانده‌ام. مریمی که خلافت‌الله را به فعلیت رسانده و خلیفة‌الله شده، یعنی تمام باطن و ظاهرش متخلق به اخلاق‌الله شده است، چرا صدیقه نباشد؟ چرا دروغ بگوید؟ راست می‌گوید، در همه‌چیز راست می‌گوید و از باطنش هم که خبر می‌دهد، خبر راست است. در عمل هم راست‌کردار است. پروردگار یک جمله در قرآن درباره درستی عملش می‌گوید که این جمله خیلی حرف دارد! «أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا»(سوره تحریم، آیه 12)، هیچ عمل لذت‌دار و بی‌لذتِ حرامی از او صادر نشده است، چون همه ظهور بلاها و گناهان در این نقطه است.

سکوت بنده مؤمن از شور عشق و مستی ملکوتی

کسی که خدا را شناخت که حالا اوصافش را در جلسات بعد، به قول معروف، به شرط حیات و توفیق حق بیان می‌کنم. چه اوصاف عاشقانه‌ای است! آدم را دیوانه می‌کند! آدم از شور محبت و عشق و مستی ملکوتی زبانش بند می‌آید و نمی‌تواند بگوید، یعنی به یک نقطه‌ای می‌رسد که زبان از گفتار بند می‌آید؛ پیغمبر می‌گویند: «سکتوا» ساکت می‌شود. غلبه عشق و معرفت، آنها را بی‌حرف می‌کند؛ مگر اینکه یکی بیاید و بگوید خدا، بگوید بیا تا برایت بگویم کیست و بیشتر هم حرف نمی‌زند، اضافه هم حرف نمی‌زند. از فشار عشق، محبت و معرفت نمی‌تواند حرف بزند!

بی‌تابی و اضطراب مؤمن از درک عظمت خداوند

نسبت به ارتباطاتش با عالم غیب هم خیلی پنهان‌کار می‌شود. پیغمبر(ص) بنا به نقل «اصول کافی» در جلد دوم می‌فرمایند: «قامضاً فی الناس»، گم است و واقعیاتش را نمی‌دانند که به آن اشاره بکنند و بگویند. گمنام است و خودش هم نمی‌تواند خودش را ظهور بدهد، فقط در همان موقع حرف می‌زند که یکی بیاید بگوید خدا، خیلی آرام می‌گوید بنشین تا برایت بگویم و گفتنش هم یک گفتنی است، جان را آتش می‌زند و آدم را می‌سوزاند. خودش هم «إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سوره انفال، آیه 2) است؛ اگر یکی از خدا حرف بزند، در باطن از عظمت خدا به‌شدت به هراس می‌افتد، یعنی از آن درکی که دارد، نزدیک است جان بدهد و این اتفاق افتاده است.

مقدمه خطبه متقین را در «نهج‌البلاغه» ببینید؛ امیرالمؤمنین(ع) شاید نیم‌ساعت نکشید که بنا به تقاضای همام‌بن‌شریح، حرف عاشقانِ خدا را زد و نه حرف خود خدا را! به 110 وصف که رسید، همام یک نعره زد و جلوی امیرالمؤمنین(ع) افتاد و مرد. اینها نمی‌توانند تحمل کنند!

جهالت انسان نسبت به شناخت خدا

من که خیلی تحمل دارم، می‌دانید چرا؟ چون نمی‌فهمم و حالی‌ام نیست، جاهل هستم؛ پس اینهایی که برای مردم می‌گویی، چیست؟ من الفاظ اینها را می‌گویم و حقیقتش را نمی‌دانم؛ اگر حقیقتش را بفهمم که همان جلسه اوّل می‌روم. رفیقی داشتم، گاهی به افرادی که برمی‌خورد و چیزی نمی‌فهمیدند، به آنها می‌گفت خوش‌به‌حالت! چون آدم اگر بفهمد، خیلی عوض می‌شود؛ اگر آدم بفهمد، در هراس می‌افتد؛ اگر آدم بفهمد، مثل زین‌العابدین(ع) حرف می‌زند و می‌گوید: خدایا! به‌ خاطر یک گناه در همه عمرم، اگر به‌ جای غذا خاکستر سوخته داغ به من بخورانی و در عمرم آب پرلجن در حلق من بریزی، جبران آن یک گناهی را نمی‌کند که در محضر تو کرده‌ام. حالا هر کاری می‌خواهی بکن! بد کرده‌ام، آن‌هم یک دفعه در کل عمرم! اگر آدم بفهمد که جور دیگری می‌شود.

هفتصدسال پیش جلال‌الدین ناله می‌زد و می‌گفت: «مُردم اندر حسرت فهم درست»؛ اگر همه می‌فهمیدند که ما در این کشور، به‌عنوان کشور شیعه طلاق نداشتیم، زندانی نداشتیم، زندان نداشتیم، تازیانه بالای سر نداشتیم، اسلحه بالای سر نداشتیم، وحشت از همدیگر نداشتیم.

شرم بندگان مؤمن از خداوند و پنهان‌کاری آنها از دیگران

من نمی‌فهمم، اما آنهایی که فهمیدند، «سکتوا» اصلاً از خودشان که هیچ حرفی نمی‌زنند وساکت هستند، می‌دانید چرا از خودشان حرف نمی‌زنند؟ چون اصلاً خودیتی در خودشان نمی‌بینند، چون خود را در کنار پروردگار عدم و نبود می‌دانند. اصلاً شرمشان می‌آید که با وجود خدا از خودشان حرف بزنند. همه‌اش از اوست؛ بعد هم جوری اوضاع را برای خودشان به‌هم می‌پیچانند که یک‌وقت افراد در مردم نیفتند: نمی‌دانی چیست! نمی‌دانی چه خبر است! نمی‌دانی چه حالی دارد! نمی‌دانی چه نمازی دارد! خیلی پنهان‌کار هستند.

اگر هم یک‌وقت یکی گریه‌شان را ببیند، دلش بسوزد و بپرسد چه شده است که گریه می‌کنی؟ چه کسی مرده است؟ می‌گوید هیچ‌کس! مال تو را برده‌اند؟ ضرری به تو خورده است؟ می‌گوید نه! پس چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید نمی‌دانم!

مستی بهانه کردم و چندان گریستم/ تا کس نداند که گرفتار کیستم

«چه می‌دانی حالم چگونه است؟».

تو ذوق لعل خوبان را چه دانی/ تو شور این نمکدان را چه دانی

تو را با اطلس و مخمل بُوَد کار/ قماش گل‌عذاران را چه دانی؟

سخنی با مردم در درک شناخت خداوند

خانم‌ها، متدین‌های شما را می‌گویم! به‌اندازه‌ای که در بازارها به‌دنبال یک انگشتر مورد پسند، یک گردن‌بند، یک ساعت یا یک گوشواره برای خودتان، برای زن‌دادن پسرتان و خرید برای عروستان گشته‌اید، به این مقدار به‌دنبال پیداکردن خدا بوده‌اید؟ شما مردان و خودم! به‌اندازه‌ای که پنج‌تا پارچه‌فروشی می‌روی که نهایتاً در صد طاقه برای کت‌وشلوار، چه نوع انتخاب کنی؟ برای پیراهن چه نوع؟ برای کفش چه نوع؟ برای شوهردادن دخترت، این‌طرف و آن‌طرف، آن را ببین، این را ببین، از آن بپرس، از این بپرس که این جوان چطور است؟ به این مقدار تا حالا به‌دنبال خدا گشته‌ایم؟

صدیقین، آینه تمام‌نمای جمال خداوندی

آنکه به‌دنبال خدا گشت، پیدا کرد و آنکه تمام درون را صیقل زد، یک آینه تمام‌نما شد برای اینکه جمال ازل و ابد را ببیند. «و فی انفسکم» من در خودتان هستم. آن که گشت تا با این شناخت از مولا، صفات مولا، شناخت دنیا، شناخت راه، شناخت معلم و شناخت حلال و حرام به یک خلیفة‌الله کامل تبدیل شد، در حدّ گنجایش خودش لیاقتی پیدا کرد که پروردگار عالم سیدة نساء‌العالمین(س) را در رحم او پرورش بدهد.

خدیجه کبری(س) یافت، شناخت، فهمید و همه استعدادها به فعلیت رسید. کمتر در جملات زیارت وارث دقت شده است. من هشت‌سال است که دهه عاشورا تفسیر زیارت وارث را در مجالس شب می‌گویم، پارسال به جمله «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله» رسیدم؛ یعنی سه پیغمبر دیگر مانده است. وراثت یعنی چه؟

تجلی هویت و ارزش خدیجه کبری(س) در امام حسین(ع)

ما ابی‌عبدالله(ع) را در زیارت وارث می‌بینیم که به دو زن و به جد و پدر معرفی می‌کنند، یعنی اگر می‌خواهی بدانی حسین(ع) کیست، ریشه‌ها را ببین! پسر انسانِ برگزیده خدا، «یَابن ‌علیٍّ ‌المرتضی، یَابن خدیجةَ الکبری»، تمام هویت و ارزش خدیجه(س) در تو تجلی کرده است. تو را ببینند، خدیجه(س) را دیده‌اند. تو که تنه و شاخه هستی، ریشه‌اش عجب ریشه‌ای است! وقتی خدیجه(س) از دنیا رفت که مادرزن امیرالمؤمنین(ع) نبود و امیرالمؤمنین(ع) در آن‌وقت سالی نداشت، آن‌ وقتی که با دختر خدیجه کبری(س) ازدواج کرد، 22-23ساله بوده و مدینه ازدواج کرده است، اما خدیجه(س) در سال هشتم بعثت از دنیا رفته است و سه‌ سال بعد هم پیغمبر(ص) به مدینه آمده، یک‌سال بعد نیز امیرالمؤمنین(ع) در مدینه ازدواج کرده است. آن‌وقت که مادرزنش نبود، ولی وقتی حرف خدیجه را می‌زند، می‌گوید: «اول من دخل من النساء» اولین زنی که در بین تمام زنان آفریده‌شده عالم، «دخل الجنه الخدیجه» در بهشت را به روی او باز می‌کنند و می‌گویند اینجا ملک توست، خدیجه(س) است.

ببینید مسابقه را چطوری برده است! مسابقه اخلاق و ایمان و ارزش و رسیدن به سعادت را از زنان اولین و آخرین برده است. چرا اول به زهرا(س) نمی‌گویند برو؟ می‌دانند اگر بگویند برو، زهرا(س) نمی‌رود! امتحانی هم به او می‌گویند برو، می‌گوید امر شما اطاعت می‌شود؛ دم در بهشت می‌آید، می‌ایستد و می‌گوید تنها نمی‌توانم بروم و از من برنمی‌آید! پدرت هم می‌آید، مادرت هم که رفت، شوهرت هم می‌آید، بچه‌هایت هم می‌آیند، می‌گوید: خدایا آنها که بهشتی هستند. چه کسی را می‌خواهی ببری؟ هر کسی که در دنیا به هر شکلی به ما اهل‌بیت، مخصوصاً به حسین(ع) ما خدمت کرده است.


منبع:فارس
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: