درس خارج فقه نظام سیاسی آیتالله اراکی/53
در حقیقت، اساس تفرقه در جامعه اسلامی را خود معاویه پایهگذاری کرد و تفرقه از آن روز به بعد ادامه دارد. لذا منافع دنیوی همیشه موقت است و به یکجایی که رسیدند وقتی منفعتی به دست میآورند خود آنها باهم درگیر میشوند.
عقیق:با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمهها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه جهان اسلام و جامعه جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس آیت الله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، میتواند ارائه دهندهی بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِین
بیان شد که از علائم و ویژگیهای ایمان اولِ جدای از ایمان دوم، تبعیض در عمل به دستورات الهی و تبعیض در اطاعت خدا و رسول است. همچنین بیان شد که در قرآن کریم به صورت مکرر به این مسئله پرداخته شده است که تبعیض در ایمان به کتاب خدا و رسول -مراد از ایمان یعنی عمل به کتاب خدا و فرمان رسول- علامت نفاق و علامت تهی بودن از ایمان ثانی است. آیات سوره نور را هم بحث کردیم؛ اگر حکم خدا و رسول موافق مصالح و منابع آنها بود میپذیرند اما اگر مخالف منافع شخصی آنها بود اعراض کرده و پشت میکنند.
آیه دیگری هم خوانده شد: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْض» که خطاب به بنیاسرائیل بیان شد. قرآن کریم در بسیاری از موارد بنیاسرائیل را نمونۀ ایمان خالی از ایمان ثانی مطرح میکند. مخصوصاً در دورههای بعد به تدریج این حالت در بنیاسرائیل گسترش یافته است. یکی از آیاتی که مربوط به همین تبعیض است همین آیه است: «وَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآب» به قرائنی که ما به دست آوردهایم مخصوصاً در این «یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» در اینجا ما انزل إلیک کنایه از یک مطلب ویژهای در قرآن کریم است؛ بنا بر قرائنی که در قرآن کریم وجود دارد ما انزل إلیک کنایه از مسئله ولایت است.
مسأله ولایت به مثابه تمام قرآن
دو نوع تعبیر در نزول آمده است؛ گاهی تنزیل آمده است مثلاً؛ «هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیم» یا «اللَّهُ الَّذی أَنْزَلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمیزانَ وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَریب» و امثال این موارد که تنزیل اشاره به نزول تدریجی قرآن کریم است. اما اُنزل اشاره به نزول دفعی قرآن کریم دارد. این نزول دفعی گاهی اشاره بهخصوص مسأله ولایت دارد و گاهی هم اشاره به کل ما انزل إلی الرسول است که متضمن مسأله ولایت است؛ لذا کل جمعی و مجموعه ما انزل که متضمن مسأله ولایت است.
در آن آیه کریمه میفرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» و بعد میفرماید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین» در اینجا مشخص میشود که یک ما انزلی وجود دارد که این ما انزل معادل با کل ما انزل إلی الرسول است؛ زیرا میفرماید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». خود همین آیه نشاندهنده آن است که یک ما انزلی وجود دارد که این ما انزل مساوی با همه رسالت رسول خدا(ص) است. آن وقت این ما انزل که مساوی با همه رسالت رسول خدا(ص) و مساوی با ما انزل الله إلی رسول است همان چیزی است که ما از آن به ولایت تعبیر میکنیم. این آیه هم به همان اشاره دارد؛ لذا میفرماید: «وَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» آنها از این مسئله نصب ولایت و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد ایشان برای ولایت خشنود میشوند.
اما «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَه» برخی از احزاب بعضی از ما انزل را منکر هستند؛ یعنی میگویند که ما تو را به عنوان رسول و فرمانروا قبول داریم اما علی بن ابی طالب را قبول نداریم؛ «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآب». این را هم به صورت مکرر بیان کردهایم که در قرآن کریم بلکه در همهجا کلمه شرک مخصوصاً به معنای شرک در اطاعت است. یعبدون من دون الله گاهی در عبادت اصنام هم استفاده شده است اما واژه شرک در هر کجا بهکاررفته است مراد پذیرش فرمانروایانی است که خداوند متعال اذن به فرمانروایی آنها نداده است.
بنده به دلیل اینکه تتبع کردهام این را بیان میکنم. این هم مخصوص ولایت است به دلیل اینکه بعض آن را قبول و بعض آن را قبول ندارند. اگر به تاریخ مراجعه کنید زیاد وارد شده است که به رسول خدا (ص) گفتهاند که به ما گفتی خدای واحد را بپرستید ما هم قبول کردیم، گفتی نماز بخوانید، ما هم خواندیم، گفتی زکات بدهیم ما هم قبول کردیم، همه این موارد را قبول کردهایم اما الآن میخواهی پسر عم خود را بر ما مسلط کرده و قوموخویش خود را بر ما رئیس کنی؟! این همان یُنکر بعضَه است. این تعبیر در مورد ولایت است یعنی ولایت و فرمانروایی تو را قبول داریم و تو دستور دادی و ما هم عمل کردهایم اما حالا که میخواهی کسی را جای خود بگذاری که او هم دستور دهد و ما او را اطاعت کنیم دیگر این مورد را قبول نمیکنیم.
اینکه قرآن کریم میفرماید: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُون» منظور بلاغِ چه چیزی است؟ برخی میگویند به دلیل اینکه قرآن فرموده است: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُون» یا «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیرا» این معنا را میدهد که رسول اکرم(ص) کاری غیر از ابلاغ ندارد پس کار او حکومتداری نیست، اما این ابلاغ و تبشیر و انذار برای چه چیزی است؟ آیه میفرماید: «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبین» این بلاغ اطیعوا الله و اطعیوا الرسول و بلاغ اطاعت خدا و فرمانروایان الهی است.
حضرت میفرماید: وظیفه من این است که به شما بگویم که این ولایت چه کسی است و شما باید از چه کسی فرمان ببرید اما بر من نیست که شما را مجبور کنم که از چه کسی اطاعت کنید؛ خداوند متعال بندگان را بر پذیرش دین و فرمانروایان الهی مجبور نمیکنند. خداوند متعال میفرماید: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنین» یا «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعید» و امثال این موارد که این معنا را ندارد که اگر مردم اطاعت کنند یا نکنند فرقی ندارد بلکه باید اطاعت کنند و تکلیف آنها اطاعت است و مسئول هستند اگر اطاعت نکنند
حکومت اساس رسالت
لذا یکی از دلایل ما انزل إلی الرسول این است که بیان کند که من فرمانروا هستم. در حقیقت حرف همه رُسل همین بوده است؛ بیان کردیم که در سوره شعرا میفرماید نوح و صالح و شعیب را فرستادیم و همه آنها گفتند: «إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمین* فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُون» حتی نفرموده است که اطعیوه که در آن صورت وظیفه رسل فقط ابلاغ باشد بلکه وظیفه رسول این است که بگوید من فرمانروا هستم و خداوند من را به فرمانروایی شما فرستاده است. این چیزی است که رسول خدا(ص) برای آن فرستاده است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیما» بعد میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما». خلاصه در این آیه به دو نکته اشاره میشود؛ یکی اینکه ما انزل إلیک که در قرآن کریم[اشاره به مطلب خاصی است].
بنده به صورت مکرر بیان کردهام که واژگان قرآنی معنای خاص خود را دارند؛ در اینجا هم یک ما انزل إلیک است و یک ما نزّل؛ هر کجا ما انزل إلیک میآید اشاره به این دارد «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین» یعنی ما انزل إلیک قطعاً متضمن مسئله ولایت است؛ یا بالمطابقة یا بالتضمن که در اینجا مشخص است که به المطابقة مراد ولایت امیرالمؤمنین و اولاد ایشان علیهم السلام است به دلیل اینکه میفرماید: «یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» و بعد «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَه» برخی از آن را منکر میشوند؛ یعنی ولایت تو را قبول میکنند اما ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام را رد میکنند.
احزاب در ادبیات قرآن
بنابراین؛ نظر ما به تبعیض است که آنچه بر تو نازل شد را برخی از آن را قبول کرده و برخی از آن را قبول نمیکنند. کلمه من الاحزاب هم حرف دارد؛ این کلمه احزاب در قرآن کریم از واژگانی است که دارای معنای ویژه است؛ یعنی احزاب قطعاً نظر به گروههای منحرف دارد و گروهایی که از مسئله اطاعت خدا سرباز میزنند. قرآن کریم حزب خدا را یک حزب میداند؛ مؤمنین هیچگاه چند دسته نخواهند شد نکته آنهم این است که مؤمنین به فرمانروایی خدا و رسول و اولیای خدا معتقد هستند و به دلیل اینکه به فرمانروایی معتقد هستند و طبیعتاً همیشه یکدست و یک حزب هستند، چند جریانی و چندحزبی و چنددستگی در طایفه اهل ایمان ممکن نیست تحقق پیدا کند.
در حقیقت چنددستگی در قرآن کریم علامت مجموعههای غیر مؤمن است. برای اینکه بفهمیم یک مجموعه مؤمن است یا غیر مؤمن راه آن این است که اگر یک مجموعه ولایت امر را قبول کرده است مؤمن است و این حزبالله است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون» این تولی از خدا و رسول منشأ پیدایش یک حزبی است که همیشه هم تک است. در قرآن کریم اشاره به این مطلب دارد که کسانی که از این مسئله سرپیچی کنند قطعاً دچار چنددستگی شده و احزاب میشوند. مثلاً خداوند متعال در یک جا از قول کافران میفرماید: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجاب» یعنی تعدد آلهة داشتند از ویژگیهای جریان غیر ایمانی است و بیان کردهایم که مراد از این آلهة تنها اصنام نیست؛ بلکه آلهة به معنای ما یُعبد است و ما یُعبد یعنی ما یُطاع. این خصلت گروههای غیر ایمانی است که تعدد آلهة دارند، این موضوع را در قرآن کریم میتوان تتبع کرد.
یا مثلاً در جای دیگر در سوره صاد میفرماید: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجاب» تا آنجا که میفرماید: «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ * وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ» احزاب این دستههایی هستند که منکر ولایت الهی هستند. یا مثلاً در سوره هود که از آیات ویژه قرآن کریم است میفرماید: «أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُون» که بیان کردیم که أولئک در این آیه مرجع ضمیر ندارد و معلوم میشود این أولئک در منطق قرآن کریم شناخته شده است و برای کسانی که اهل قرآن هستند در خود قرآن مشخص شده است.
بیان کردیم که أولئک اشاره به آن جمعی است که در آینده خواهند آمد. در «وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» به مسئله احزاب اشاره شده است. دقیقاً منظور از «من یکفر به» مسئله امامت است. «أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» منظور از این «افمن کان» هم رسول اکرم (ص) و مراد از بینه هم معجزه است و این معنی را اتفاق مفسرین قبول دارند. «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً» بعد از او کسی میآید که شاهد است و این شاهد از اوست. به اتفاق مسلمین رسول اکرم (ص) در حق کسی به جز علی بن ابی طالب علیه السلام و البته امام حسن و امام حسین و حضرت زهرا علیهمالسلام مسأله منّی را به کار نبرده است: علی منّی و أنا من علی، حسن منّی، حسین منّی یا فاطمة منّی.
«أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» بیان کردیم که أولئک در قرآن کریم اشاره به کسانی است که قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم» یا در جای دیگر میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرین» لذا ضمیر اشاره بعید به کار رفته است که اشاره به آن قومی است که در آینده خواهند آمد.
بعد میفرماید: «وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» احزاب هم که به کاربرده میشود منظور کسانی هستند که در طرف مقابل این امامت قرار دارند؛ اینان احزاب و دستهدسته میشوند. «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»، آنها یک پوستهای از وحدت دارند اما یک اتفاقی که میافتد متوجه میشوید که اتحاد ندارند. قرآن کریم هم میفرماید: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفینَ* إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّک» این رحمت هم رحمت ولایت است و جز این نیست.
در سوره مجادله هم در آیه آخر اشاره به حزبالله شده است: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون» این «أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ» اشاره به ایمان دوم و ایمان اطاعت است ایمانی که بعد از آن کفر نیست و کفر بعدالایمان در آن وجود ندارد.
بنابراین؛ یعنی منشأ چنددستگی تعدد مطاع است؛ آنچه منشأ چنددستگی میشود تعدد آن فرمانروایی است که از آنها پیروی میکنند. وقتی فرمانروا متعدد شد مردم هم خواهوناخواه دستهدسته میشوند. اما اهل ایمان فرمانروای متعدد ندارد بلکه فرمانروای آنها خداوند و منصوب از سوی اوست. اصولاً وحدت در نتیجه تبعیت از فرمانروایی الهی پیش میآید.
تحزب مفید؛ تحزب مضر
لذا اگر تکثر احزاب هم به این معناست که این افراد برای اطاعت از فرمانروایی چند دسته شوند این کار خوب است، و این کار مصداق تعدد در فرمانروایی نیست. تکثر در فرمانبران منافاتی با وحدت ندارد بلکه آن چیزی که منافاتی با وحدت دارد تکثر در فرمانروایی است؛ یعنی کسی بیان کند که فرمانروا است و دیگری بیان کند از دیگری اطاعت میکنم. این منشأ تکثرِ مضر و پراکندگی میشود. همیشه بیان کردهایم که آنچه منشأ پراکندگی میشود تکثر آلهة است که این تعدد آلهة به معنای تعدد فرمانروایان است. اما اگر اله، واحد است و فرمانروایی الهی هم واحد است حال آن جمعیتی که از او تبعیت میکنند چند دسته باشند اما همه از او تبعیت میکنند ایرادی ندارد.
وقتی همه از او تبعیت میکنند: «خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون» میشود و همه از یکدیگر در اطاعت از آن فرمان الهی از یکدیگر سبقت میجویند. اینکه سبقت میجویند مشکلی را ایجاد نمیکند؛ زیرا با هم نمیجنگند و این علیه دیگری حرف نمیزند و یا کار دیگری را خراب نمیکند. اگر به این شکل نبود معلوم میشود که این تکثر در یاری و اطاعت رهبر نیست.
این مسأله در زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم به همین شکل بود؛ افراد ایشان مؤمن به ایمان اول بودند نه ایمان ثانی، علت اینکه حضرت فرمود: «بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا» این نپذیرفتن بیعت مردم و زیر بار خلافت نرفتن نه از این باب بود که حضرت خود را احقّ به ولایت نمیدانستد؛ زیرا میدانست این دستی که به سمت او کشیده شده است دست اطاعت پایدار نیست بلکه دست اطاعت برای مصالح و منافع شخصی است. طلحه و زبیر فریاد میدادند که بروید با حضرت بیعت کنید.
اتحاد کفار اتحاد مصلحتی است
البته باید دانست که اتحاد کفر همیشه بر سر منافع و مصالح است و به دلیل اینکه بر سر مصالح و منافع است همیشه موقت است. در تحقق عینی هم به همین شکل بوده است؛ در جامعهای که معاویه آن را مدیریت میکرد فقط ظاهری از اتحاد بود و الا همیشه در این جامعه جنگ و خونریزی بود. حضرت زهرا سلامالله علیها هم در آن خطبه به آن اشاره میکند: «أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً وَ زَرْعَکُمْ حَصِیدا» خون در جامعه اسلامی از آن روز تا به امروز همچنان جریان دارد. شهرستانی صاحب ملل و نحل میگوید: «ما سلّ سیف فی الاسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الامامة فی کل زمان» همیشه جنگ داشتهایم، این جنگ مستمر وجود داشته است و وحدتی در جامعه به وجود نیامده است. تفرقه در جامعه اسلامی در نتیجه کار معاویه ایجاد شده است و اگر معاویه نبود که این موارد ایجاد نمیشد. در حقیقت اساس تفرقه در جامعه اسلامی را خود معاویه پایهگذاری کرد و تفرقه از آن روز به بعد ادامه دارد. لذا منافع دنیوی همیشه موقت است و به یکجایی که رسیدند وقتی منفعتی به دست میآورند خود آنها به هم درگیر میشوند.
ویژگی پنجم ایمان ثانی دخول در دو پیمان اطاعت و نصرت است. ایمان در قرآن کریم و روایات به این معناست که دخول در دو پیمان است که یکی پیمان اطاعت و یکی پیمان نصرت و یاری است. پیمان اطاعت را قرآن کریم به صورت مکرر بیان کرده است ازجمله این آیه: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» در یادتان باشد این میثاقی را که با خدا بستید که گفتید سمعنا و اطعنا. میثاق دوم هم این است که خداوند میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم»
این پیمان دوم و پیمان نصرت است که قرآن کریم در سوره احزاب اشاره میکنند که مؤمنین به ایمان ثانی بر این پیمان پایدار بودند؛ «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا» اما مؤمنین به ایمان اول «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً * وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً» تا آنجا که میفرماید: «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً » آنها وقتی ایمان آورند و با خدا عهد بستند که پشت نکنند و رسول خدا را یاری کنند [اما این کار را نکردند]. بنابراین؛ از امتیازهای ایمان دوم وفای به این دو میثاق است و از علائم ایمان اولِ خالی از ایمان دوم پایدار نبودن به این دو میثاق است.
منبع:فارس