مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
همانطور که مستحضر هستید در منابع اسلامی دو فرمایش از پیامبر اکرم (ص) وارد شده که به ظاهر در تعارض جدی با یکدیگر هستند، «الْفَقْرُ فَخْرِی» و «كَادَ الْفَقْرُ یَكُونُ كُفْراً» لطفاً نظر خود را دربارۀ این دو حدیث و تعارض ظاهری بینشان را بفرمایید.
کاملترین وجه حدیث اول که به آن اشاره کردید، به صورت «الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِیَاءِ» است و حدیث دیگر به صورت «لَوْ لَا رَحْمَةُ رَبِّی عَلَى فُقَرَاءِ أُمَّتِی كَادَ الْفَقْرُ یَكُونُ كُفْراً» آمده است. یکی از مباحث مهم و مطرح زندگی انسان نحوۀ عملکرد وی در مورد مسائل اقتصادی است که در این بحث یکی از مهمترین عناصر رویارویی با مسالۀ نیاز و برآوردن آن است که در صورت ناکامی، انسان در ورطۀ فقر میافتد، اما مسالۀ مهمتر از فقر مادّی، فقر معنوی است که غالباً مورد غفلت واقع میشود.
با معناشناسی دقیق کلمات (فقر، کفر و فخر) میتوان پی برد که هدف پیامبر گرامی اسلام(ص) از فرمودن دو حدیث به ظاهر متعارض در مورد فقر چه بوده است. نتیجه مفهوم شناسی لغوی و قرآنی واژگان مورد بحث و تطبیق مفهوم «فقر» و «کفر» و «فخر» این است که پیامبر اکرم(ص)، فقر را به دو معنا به کار بردهاند، یکی فقر مادی و دیگری فقر معنوی، که هر یک در جای خود میتواند مذموم یا ممدوح باشد.
نظر علمای لغت دربارۀ واژه «فقر» چیست؟
واژۀ «فقر» از آن دسته واژگانی است که بیشتر علمای لغت در معنای آن اتفاق نظر دارند و اگر اختلافی باشد، در تشخیص مصادیق آن است، وگرنه در اینکه فقر در اصل به معنی شکستگی است و در اثر بار مصیبت ظهور این مشکل در انسان به شکل اظهار حاجت پدید میآید اتفاق نظر وجود دارد. به عنوان مثال، علیاکبر قریشی در قاموس مینویسد: فقر: حاجت است و فقیر: حاجتمند. احتیاج را از این جهت فقر گفتهاند که به منزلۀ شکسته شدن فقار ظهر (ستون فقرات) است. حاجت از یک سو حاجت ذاتى است؛ مثل «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» (فاطر/15)، اى مردم شما به خدا محتاجید و خدا بىنیاز ستوده است، این شامل حال همه است، از سوی دیگر، به معنى نادارى و بىچیزى است مثل «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیأْکلْ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء/ 6)، «فَکلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» (حج/ 28).
لطفاً در این باره توضیح بیشتری دهید.
برخی از لغویّون گفتهاند «فقر» بر چهار وجه به کار میرود:
اول) نیازى ضرورى و لازم که در انسانها تا وقتى که در دنیا هستند عمومیت دارد. مثلاً خداوند در آیۀ 7 انبیاء میفرماید: «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یأْکلُونَ الطَّعامَ»، و ما پیامبران را بدون جسم و بدن مادى قرار ندادهایم که به غذا و طعام محتاج نباشند و در دنیا همیشه زنده بمانند.
دوم) فقرى که از عدم کسب و کار ناشى میشود، مثلاً آیۀ «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا» (بقره: 273)، «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ» (توبه: 60).
سوم) فقر نفسانى و روحى، که همان آزمندى است و مقصود سخن پیامبر است که فرمود:
«كَادَ الْفَقْرُ یَكُونُ كُفْراً» یعنى آزمند و حریص و زیاده طلب، پیوسته، کارش به کفر و بىایمانى مىانجامد و به گفته راغب منظور فقر مادى نیست، زیرا مؤمنان واقعى در طول تاریخ کسانى بودند که آزمندى، طمعورزى و افزونطلبى را در روح و جان خویش همانند ابوذرها و اصحاب صفه کشتهاند و در عین تنگدستى در اوج خداپرستى زندگى کردهاند، افسوس که تا این زمان دیگر مفسران و صاحب نظران، حدیث پیامبر (ص) را بیشتر به فقر مادى و اقتصادى توجیه کردهاند و حال اینکه با مصادیق قرآنى و تاریخى چیزى که به کفر مىانجامد زراندوزى، دنیاپرستى و فقر نفسانى و روحى است که آلودگى نفس و جان را به همراه دارد، همچنان که خداوند فرمود: «کلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» (علق: 7) و همیشه فرعونها، قارونها و قابیلها کارشان به کفر انجامیده نه یاران صفه و چوپانان و پابرهنگانى که با تبرى و عصایی بدون داشتن زر و سیم، کاخ کفرپیشگان را از بن برکندهاند.
چهارم) فقر و نیاز به سوى خداست که در سخن پیامبر (ص) اشاره شده: «اللّهمّ اغننى بالافتقار الیک و لا تفقرنى بالاستغناء عنک». الهى مرا با نیازمندى به سوى خودت غنى گردان و نیازم را سرشار و نیز مرا در بىنیازى از خودت فقیر مگردان که خود را از تو بىنیاز بدانم.
بنابراین با توجه به آنچه فرمودید، آیا میتوان گفت پیامبر(ص) از بیان حدیث «الفقر فخری و به أفتخر» هدف خاصی داشتهاند؟
بله قطعاً همینطور است، صاحب کتاب الحیاة حدیث «الفقر فخری و به أفتخر» را نقل کرده و این باره مینویسد: از پیامبر اکرم (ص)، این سخن روایت شده: «فقر مایۀ فخر من است و به آن افتخار مىکنم»، این حدیث دارای ابعاد پرورشى و آموزشى بسیاری است، از جمله: مبارزه بر ضدّ افادهدارى اشرافى و تکاثرى و فخرفروشیهاى ناچیزى که مایۀ افتخارات موهوم خودخواهان تنعّمپرست و شادخوار است.
عیبناک شمردن ارزشهاى اشرافى و مقیاسهاى استکبارى که بر جامعه جاهلى آن عصر حکومت داشت و رسوبهاى آن در جان کسانى از مردمان صدر اسلام هنوز بر جاى مانده بود و پیامبر اکرم (ص) مىخواست آنها را از میان بردارد، ارزشهاى ناچیز مورد اشاره هنوز بر جامعههاى امپریالى، استعمارى و خوشگذران تا زمان حاضر حکومت مىکند. با کمال تأسّف مشاهده مىکنیم که بعضى از جوامع اسلامى نیز بندهاى این اسارت دوران جاهلیت را از بین نبردهاند و درصدد رهایى از چنگال این اختاپوس برنیامدهاند و سبب عمده آن وجود گروههایى از ثروتمندان متکاثر است که بعضى به آنان نزدیک مىشوند و هزینههایى از آنان قبول مىکنند.
پیامبران و مؤمنان به ایشان، در زمان خود، هدف تیرهاى ریشخند و استهزایى بودند که به دست مردم اشرافى و شادخوار و مستکبران مالى به سوى آنان پرتاب مىشد؛ مثلاً به ایشان مىگفتند: «وَ ما نَراک اتَّبَعَک إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِی الرَّأْی» فقط فرومایگان ما ـ که در یک نگاه شناخته مىشوند ـ از تو پیروى مىکنند. آن مستکبران و اشراف، بزرگى و فخر را به مال و ثروت بسیار و فرزندان و عشیره مىدانستند «وَ تَفاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» کارتان فخرفروشى میان خودتان است و نازیدن به فزونى مال و فرزند، و به اینگونه چیزها به خود مىنازیدند و به دیگران فخر مىفروختند، و فقر و نادارى را سبب اصلى پستى و خوارى مىدانستند؛ و از این راه پیامبران را تحقیر مىکردند و پیروان ایشان را ضعیف و ناچیز مىشمردند. در چنین محیطى، پیامبر اکرم (ص) بر آن شد تا ابرهاى جاهلیت را از این جو ابرناک آلوده بزداید؛ به همین جهت ـ چنان که در حدیث آمده است ـ سخن بس بزرگ خویش را به گوش همگان رساند: «الفقر فخری و به أفتخر»، تا بدین گونه هیچ مجالى براى آن خودپسندى، غرور و تکبّر شوم باقى نماند و ارزشهاى حاکم بر سرزمینها و اجتماعات به ارزشهاى دیگرى ـ به سود محرومان و بینوایان و مستضعفان ـ تحوّل پیدا کند.
ظاهراً آن فقرى که حدیث نبوى از آن سخن مىگوید، «فقر اختیارى» است که بعضى از مؤمنان ممتاز، براى خود و روش سلوکى خود در زندگى (با رعایت موازین شرعى) بر مىگزینند، چنین فقرى مایه علوّ روح مىشود؛ این است، نه آن فقر اجبارى و تحمیلى که سیاست مالى غیر عادلانه (یا ناتوان)، و ظلم اقتصادى و ادارى و مالپرستى تکاثرى و زندگى اشرافى و اسرافى بر گروههایى از اجتماع تحمیل کند و آنها را از سطح طبیعى زندگى پایین آورد و به بدبختى و عقب ماندگى و محرومیت از خیرات زندگى و سلامتى بدن و پرورش روح و استوارى در اعتقاد و عمل کردن به احکام دین محکوم کند؛ و نه فقرى که پیامبر اکرم (ص)، آن را سبب گمراهى مردم و خارج شدن از دین شمرده است؛ و نه فقرى که امام على بن ابىطالب (ع)، در بسیارى از سخنان خود به نکوهش آن پرداخته است؛ و نه فقرى که پیامبر اکرم (ص)، آن را مایه نزدیک شدن به کفر شمردهاند و نه فقرى که ائمّه طاهرین (ع) در دعاهاى خود، از آن به خدا پناه بردهاند.
از پیامبر اکرم (ص) این دعا نقل شده: «أعوذ بک من الفقر» (خداوندا) به تو پناه مىبرم از فقر». پس حدیث ـ بنا بر آنچه عرضه کردیم ـ «تابلو»ى زنده است که از زندگى پیامبر اکرم (ص) سخن مىگوید و آن را تفسیر مىکند، از آن جهت که آن حضرت فقر را براى خود برگزیده بود و بدین گونه از مترفان کناره گرفت و با آنان به نبردى هماره پرداخت؛ و فقیران و محرومان و بینوایان را دوست مىداشت و با آنان مجالست مىکرد و بر سر یک سفره مىنشست، و در شادى و غم همدم آنان بود. پس با نگرشى ژرف در معنى و منظور حدیث، آشکار مىشود که این کلام با هدف براندازى آن مفاخرات بىپایه و ارزشهاى ناچیز، از مقام اقدس نبوى صادر شده نه براى تثبیت و ترویج فقر و پسندیدن آن براى مردم.
بنابراین این دو حدیث به ظاهر متعارض، چگونه با هم جمع میشوند؟
علامه مجلسی (ره) این دو سخن را اینگونه جمع کرده است: «فقرى که پیامبر (ص) از آن به خدا پناه برده، فقر و نیازمندى به مردم است و فقرى که به آن افتخار کرده، فقر و نیازمندى به درگاه خداوند متعال است و همین سبب فخر کردن ایشان بر پیامبران بوده است، با اینکه آنان نیز در این امر با آن حضرت شریک هستند، اما چون مقام توحید ایشان و پیوستگیشان به حضرت الوهیت و انقطاع کامل ایشان از همه مخلوقات و توجّه کامل به خداوند، به درجهاى بوده است که هیچ کس چنان درجهاى نداشته است، پس این فقر و نیازمندى به خداوند (و در نتیجه، مرتبه فیضگیرى آن حضرت از مبدأ فیض ازلى)، از پیامبران بزرگوار دیگر، کاملتر و تمامتر بوده است».
حدیث یاد شده مشتمل بر نکته دیگرى در واقعیت زندگى نیز هست و آن نکته این است که فقر اختیارى ـ اغلب ـ ملازم با کفاف است ـ هر چند به صورتى ساده ـ با صرف نظر کردن از آنچه زاید بر آن است.در بیان این مطلب باید بگویم: چون انسان به مرتبهاى از کمال بشرى و غناى نفسانى برسد، و حقیقت دنیا و محتواى آن را همچون وسیله و مزرعهاى بداند نه چیزى دیگر، در این صورت از آن به کمترین نیاز قانع مىشود، چنان که امام على (ع) مىفرماید: «کلّ مقتصر علیه کاف ـ هر چه بتوان با آن بسنده کرد، همان کافى است».
روایت کردهاند که مردى از اصحاب پیامبر بر او وارد شد، در حالیکه روى حصیرى نشسته بود که اثرى از آن بر بدن آن حضرت دیده مىشد، و بالشتى از لیف خرما داشت که نشانى از آن بر روى چهره وى مانده بود؛ مرد صحابى به بوریا و بالش زبر دست مالید و گفت: «نه خسرو به این راضى بود و نه قیصر...». پیامبر خدا (ص) فرمود: «... ما أنا و الدّنیا؟ إنّما مثل الدّنیا کمثل رجل راکب، مرّ على شجرة و لها فیء، فاستظلّ تحتها، فلمّا أن مال الظّلّ عنها ارتحل فذهب و ترکها ـ مرا با دنیا چکار؟ مثل زندگى در این دنیا همچون مثل مردى سوار است که گذارش بر درختى سایهدار افتد، در سایه آن دمى بخوابد و وقتی سایه رفت، از آنجا برود و درخت را به حال خود گذارد» و این شیوۀ زندگى، قناعتى انتخابى و فقرى اختیارى است که انسانى کامل، آن را برنامه زندگى خویش قرار مىدهد و اینگونه فقر و اختیار آن ـ یعنى برگزیدن زندگى بس ساده و اندک ـ که برخاسته از بىنیازى جان و ایمان کامل و فیاض است، روش انبیا (ع) و اوصیاء (ع) و مؤمنان است.