عقیق:با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، میتواند ارائه دهندهی بینشی نو و دقیق در این باب باشد. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی اهلبیتهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَشرط فقاهت ولی امر در آیینه روایاتبحث این جلسه در دستۀ سوم از ادلهای است که بر شرط فقاهت در ولی امر دلالت دارند که شامل روایات است. سابقاً در سند مفصل بحث کردهایم لذا با توجه به اینکه قبلاً بحث تفسیری این روایات را مطرح کردیم در اینجا فقط اشاره به وجه استدلال کرده و میگذریم. در ابتدا به روایاتی که در منابع شیعه آمده است اشاره کرده و بعد به منابع حدیثی اهل تسنن هم اشاره میکنیم. این نکته نیز قبلاً هم مطرح شده است که استدلال ما به منابع حدیثی اهل سنت یا بهمنظور تکمیل تواتر یا تکمیل استفاذه از لحاظ سندی است یا بهعنوان مؤید از لحاظ دلالتی است. پس بیان روایاتی که در منابع اهل سنت آمده است مفید خواهد بود.وجه استدلال در مقبوله عمر بن حنظلهاولین روایتی که از منابع حدیثی شیعه مورد بحث قرار میگیرد مقبولۀ معروفۀ عمر بن حنظله است. قبلاً در مورد سند آن بحث کرده و بیان شد که دلایل زیادی بر وثاقت آن داریم و علاوه بر این فقها و اهل حدیث شیعه هم آن را مقبوله به شمار آوردهاند. در این حدیث چنین آمده است: «یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَاکِماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» این روایت در وسائل الشیعه، ابواب صفات القاضی، باب 11، حدیث شماره 1 آمده است.استدلال به این روایت را ما در ضمن دو مقدمه بیان میکنیم؛ در مقدمۀ اول به این مطلب اشاره میشود که سه وصفی که در جملۀ «مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا» آمده است منطبق بر فقیه است؛ یعنی آنکسی که حدیث اهلبیت علیهم السلام را روایت میکند که بیان کردهایم که مراد از روایت حدیث صرف روایت لفظ حدیث نیست بلکه لفظ حدیث با توجه به معرفت و معنا است. «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» نظر هم به معنای تفکر استدلالی است؛ وقتی آیه میفرماید: «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُون» منظور از انظروا تنها نگاه کردن نیست بلکه مراد این است که بیاندیشید. پس متفکر در حلال و حرام ماست؛ یعنی استدلال میکند و با استدلال به نتیجه میرسد. بعد هم عبارت «وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا» آمده است. این سه جمله خیلی هم رسا است و نوعی از ترتیب کار را هم نشان میدهد که اول روایت حدیث، بعد نظر و بعد هم عرفان و معرفت احکام است که این سه وصف تنها بر فقیه منطبق است. این از مقدمه اول که در مقبولۀ عمر بن حنظله این بخش از روایت که «یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَاکِماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً.» بیشک این اوصاف ثلاثه تنها بر فقیه وارد است و مراد از اوصاف ثلاثه همان کسی است که ما از او به فقیه تعبیر میکنیم.مقدمۀ دوم اینکه جمله «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» که قبلاً هم بهتفصیل دربارۀ آن بحث کردهایم اشاره به جعل حاکمیت برای فقیه است؛ «جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً». بحث کردیم که قرائنی وجود دارد که مراد از این حاکم، حاکم به معنای ولایت امر است. در این «جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» حاکم هم به معنای ولایت امر است یعنی یده فوق ایدیکم و ارادته فوق ارادتکم. این هم کبرای جعل حاکمیت برای فقیه است؛ ضمیر این جعلته به کسی برمیگردد که وصف آن در اول روایت آمد که «مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا» کسی که دارای این اوصاف ثلاث باشد همان فقیهی است که موردنظر ماست. در این بخش از روایت میفرماید: «جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» لذا موضوع جعل حاکمیت فقیه است پس شرط فقاهت ثابت میشود؛ به دلیل اینکه این جعل به این موضوع تعلق گرفته و به چیز دیگر تعلق نگرفته است و غیر فقیه بهعنوان حاکم جعل نشده است. اینکه در موضوع جعل فقاهت اخذ شده است دلالت برشرطیت فقاهت برای ثبوت این ولایت دارد؛ پس کسی که دارای فقاهت نیست خارج از دایرۀ جعل است و به عنوان حاکم جعل نمیشود و همین خروج از دایرۀ جعل کفایت میکنند که معتبر باشد بر ولی امر و حاکم که از شرط فقاهت برخوردار باشد.خود همین روایت هم قرینه میشود که اگر در جای دیگر هم "رواة حدیثنا" آمده مراد، رواة حدیثنا با این معنی است نه اینکه تنها راوی لفظ محض باشد. روای لفظ محض را راوی حدیث نمیگویند. این بحث را قبلاً هم مطرح مردهایم که در گذشته علم به ائمه اطهار علم به روایت آنها بوده است. در حال حاضر هم به همین شکل است؛ اگر عالم به علم ائمه را میخواهیم باید کسی باشد که راوی حدیث اهلبیت علیهم السلام و متفقه در آن باشد و لذا اگر لفظی را عوض یا نقل به معنا کرد بازهم راوی به حدیث میشود. این از استدلال به این روایت، بنابراین دلالت مقبولۀ عمر بن حنظله بر شرط فقاهت در ولی امر تام است.سندیت توقیع شریف امام عصر عجل الله تعالی فرجهروایت دوم که آن را نیز بهصورت مفصل بحث کردیم، توقیع صادرۀ از ناحیه مقدسه برای اسحاق بن یعقوب است. توقیع چنین است: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ». به دلیل اینکه قبلاً هم بیان کردهایم که خود صدور توقیع به دست اسحاق بن یعقوب و روایت این توقیع از سوی مرحوم شیخ کلینی و غیر او از کبار و اصحابی که خریت فن حدیث بودهاند مانند ابوغالب زاری و مرحوم شیخ صدوق که از کسانی بودند که نزدیک به عصر صدور حدیث و عصر غیبت صغری بودهاند، یعنی اسحاق بن یعقوب را میشناختند به دلیل اینکه معاصر او بودهاند یا قریب الزمان با او بودهاند [دلالت بر وثاقت آن است]. اما باید دانست که در آن زمان تقیه بهصورت اشد بوده است؛ هیچ زمانی از ازمنۀ معصومین علیهمالسلام تقیه بهشدت زمان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و غیبت صغری نبوده است به دلیل اینکه از دوران امام حسن عسگری علیه السلام به دنبال این بودهاند که ببینند این ولد و خلف امام حسن عسگری علیه السلام کیست. اگر کسی با روایات آشنا باشند میداند که چه کارهایی در رابطه با تفتیش و کنترل حضرت کردند. مثلاً خود امام حسن عسگری و امام هادی علیهما السلام را در حصار قرار داده و محاصره کردند و در منطقۀ عسگر آنها را زیر نظر مستمر شبانهروزی قرار دادند. جاسوس به خانۀ ایشان میفرستادند که آیا امام حسن علیه السلام همسری که حامله باشد دارد یا خیر. در یک چنین شرایط شدیدی از تقیه که بعد هم در دوران غیبت صغری ادامه پیدا کرد.خط ایشان علامت داشته است و آن را میشناختند و به این شکل نبوده است که کسی بتواند خط ایشان را تقلید یا ادعای داشتن دستخط کند. میگوید به خط مولانا و بعد این خط مولانا را هم کلینی و هم صدوق و هم ابوغالب زاری هم از این دسته از محدثینی که از آنها برتر در تاریخ علم حدیث نداریم تأیید میکنند. مگر میشود اسحاق بن یعقوب غیر معتمد باشد! حداقل در این توقیع معتمد است وإلا از او روایت نمیکنند. این موضوع را اجمالاً بحث کرده و بیان کردیم که جای تردید ندارد که این توقیع از امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف صادر شده است و اسحاق بن یعقوب در نقل آن ثقه است.برخی هم مانند مرحوم شیخ محمد تقی شوشتری معتقد هستند که این اسحاق بن یعقوب برادر مرحوم شیخ کلینی بوده است، حتی در یک نسخهای از توقیع در آخر متن آمده است «السلام علیک یا اسحاق بن یعقوب کلینی». این هم یک قرینهای است که اسحاق بن یعقوب برادر مرحوم کلینی صاحب الکافی است. اما برفرض اینکه این مطلب هم ثابت نشود خود امثال کلینی و امثال این بزرگانی که خِرّیت نقل حدیث بوده و در نقل حدیث احتیاط میکردند این توقیع را از اسحاق بن یعقوب با این مضمون که آنهم مهم است تأیید میکند. مضمون توقیع تعیین تکلیف شیعیان در عصر غیبت کبری است و ممکن نیست که از غیر ثقه صادر شده باشد. بعد هم امثال مرحوم شیخ کلینی و شیخ صدوق آن را روایت میکنند. لذا مسئلۀ سند این روایت جای تشکیک ندارد.دلالت توقیع شریف بر شرط فقاهتاما دلالت این روایت؛ «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» بازهم استدلال به این روایت را در دو مقطع توضیح میدهیم؛ اولاً مراد از رواة حدیث، رواة معارف و معانی حدیث است. به چند دلیل؛ اولاً در عصر نصّ و در عصور ائمه اطهار علیهم السلام راوی حدیث به عالمان به علم آنها گفته میشد، کسی که راوی حدیث اهلبیت علیهم السلام است یعنی عالم به علوم آنها و در حقیقت علم به علوم آنها از طریق روایت حدیث حاصل میشده است؛ یعنی مثلاً شیخ صدوق و شیخ کلینی رحمهماالله چهکاره بودهاند؟ [روای حدیث بودهاند]. همچنین بیان کردیم که آن عصر، عصر فتوای بر طبق روایت بوده که در آن هنوز فقه و معارف اهلبیت علیهمالسلام گسترش پیدا نکرده بوده است تا نوبت به استنباط معانی جدید از روایات ائمه اطهار علیهم السلام برسد. در همۀ رشتهها چه کلام و فقه و اخلاق و رشتههای دیگر علوم اهلبیت علیهم السلام از طریق نقل روایات آنها صادر میشده است و رواة حدیث به معنای عالمان به علوم آنها بوده است.مطلب دوم؛ همانطوری که بیان شد علاوه بر اینکه رواة حدیث منصرف در فقهای به علوم اهلبیت علیهم السلام است در اینجا در خصوص خود روایت قرینه وجود دارد؛ این که فرمود «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا» فرجعوا فیها برای چه؟ برای بیان حکم؛ بیان حکم را چه کسی انجام میدهد؟ کسی که حکم را بشناسد و معنا را از روایت بفهمد و اگرنه، نباید به او رجوع کرد. نباید در حوادث واقع بر کسی که حکم را نمیداند اما بتواند روایت را نقل کند رجوع کرد، مثلاً اگر یک انسان معمولی بوده است که از امام صادق (علیهالسلام) روایت شنیده است به او راوی نمیگویند زیرا متوجۀ معنای حدیث نمیشود یا ممکن است اصلاً معنای عربی را هم نداند و فقط روایتی را شنیده و حفظ کرده باشد. در اینجا مناسبات حکم و موضوع اقتضا میکند که این روایت حدیث به دلیل اینکه ارجعوا در آن آمده است یعنی؛ ارجعوا لأجل بیان حکم الحادثه. حکم حادثه را هم کسی میتواند بیان کند که عارف به حکم باشد نه تنها اینکه راوی حدیث باشد.حجیت حکم ولی فقیهقرینۀ دیگر هم باز این قسمت است: «فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ». او وقتی حجت میشود که علم و حکم امام را در آن حادثه بدهد وگرنه اگر حکم امام را ندهد حجت امام نیست وقتی حجت امام میشود همانطور که امام حجت خدا است باید مبین احکام خدا باشد، به دلیل اینکه امام مبین احکام الهی است. پس کسی که میخواهد حجت باشد هم باید مبین احکام خدا باشد و اگر نتواند این کار را انجام دهد نمیتواند حجت باشد. پس قرینۀ سیاق ازیکطرف که حجتی دارد و مناسبات حکم و موضوع از سوی دیگر که «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا» دارد، روشن میکند که مراد از رواة حدیث عالمان به احکام آنهاست؛ احکامی که در احادیث آنها بیان شده است که منطبق بر فقها است.بیان شد که «فَارْجِعُوا فِیهَا» یعنی در اینجا مرجعیت در حادثه است و مرجعیت در حادثه یعنی کسی باید تعیین حادثه کند که معرفةالحکم داشته باشد. درست است که رجوع در حادثه است اما این رجوع در این است که معرفت حکم را در حادثه داشته باشد. اینکه "أما الحوادث" گفته است یعنی مراد صرف افتا نیست بلکه تعیین خود موضوع هم ملاک است، اما تعیین موضوع بر وفق حکم و علم آنها است. "ارجعوا" فیها که اطلاق دارد؛ یعنی در هر چیزی که مورد نیاز شماست. مراد از این ارجعوا، فتوای تنها نیست بلکه مطلق هرچه موردنیاز شماست و این هم که میگوید فانهم حجتی علیکم اطلاق دارد و بر اطلاق آن اضافه شده است که در اینجا تصریح به اطلاق است نه اطلاقی که نیاز به مقدمان حکمت داشته باشد؛ به دلیل اینکه بیان میکند "و أنا حجةالله". «فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» این عطف "أنا حجةالله" بر "إنهم حجتی" یعنی در هرچه من حجت خدا هستم آنها هم حجت من هستند؛ آنها در همۀ دایرۀ حجیت از سوی خداوند متعال حجت هستند. اینکه میفرماید: «فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ» یعنی حجت من هستند در کل چیزی که من حجت خداوند هستم. این روایت در اکمال الدین و تمام النعمه صفحۀ 440 صدوق رحمه الله علیه آمده است.وصلی الله علی محمد و آله و سلممنبع:فارس