شهید اسدالله زارعی در تاریخ یکم فروردین 1340 در روستای «دربند الموت» به عنوان اولین فرزنده خانواده مستضعف و سادهزیست و معتقد اسلام و قرآن دیده به جهان گشود. دوران کودکی و طفولیت را در دامان پدر و مادری مومن و در محیطی پر از صفا و صمیمیت روستایی سپری کرد و برای آموختن الفبای علم و دانش قدم به مدرسه گذاشت. او پسربچهای فعال، خونگرم و زرنگ بود که علاوه بر درس و مدرسه در مزرعه و باغ به پدر زحمتکش کمک میکرد. پس از پایان دوره ابتدایی برای تحصیل در مقطع راهنمایی به روستای همجوار رفت و درست خواند. بعد از دوره راهنمایی از آنجا که عشق و علاقه فراوانی به روحانیت و آموختن علوم قرآنی داشت وارد حوزه علمیه شد. این جوان پاک و متدین در سال 1360 بنا به سنت محمدی در سن 19 سالگی بر سفره عقد نشست و با دختری عفیفه و مومن ازدواج کرد. که ثمره ازدواج ایشان یک دختر و دو پسر بود.
سمیه زارعی فرزند این شهید است که در سنین نوجوانی از وجود مادی پدر محروم شد، امّا معتقد است، سایه ایشان همواره بر سرشان مستدام و هر لحظه وجودش احساس میشود، او درباره پدرش چنین میگوید: من در دوران کودکی به سر میبردم که ایشان شهید شد و خاطره زیادی از ایشان به خاطر ندارم، تنها خاطرم از زمان ثبتنام مدزسه بود که پدرم تاکید کرده بودند، چادر بپوشم خیلی به این موضوع اهمیت میدادند و حضرت زینب(س) را الگوی من قرار داده بود. بسیار به ایشان وابسته بودم؛ پس از شهادت بهخواب یکی از بستگان آمده بود و گفته بود صبر خانم زینب(س) را پیش بگیرید. ایشان بسیار مهربان و دلسوز بود، چوم طلبه بودند از قم و قزوین به تهران آمدند و در برههای از زمان، هم امام جماعت مسجد فارسجین شدند و به سخنرانی و تبلیغ دین اسلام می پرداختند. پدرم همواره جوانان را توصیه میکرد تا به جبهه بروند. ایشان در همان مسجد تدریس قرآن داشتند و در مدارس نیز جلسات آموزش قرآن برگزار میکردند. نزدیکان و اقوام اذعان داشتند ایشان مهماننواز بودند و این موضوع را مادرم هم تایید میکردند.
یکی از صفاتی که پدرم به نیکی یدک میکشید، فعالیت های سازندگی بود که برای اهالی منطقه الموت انجام داده بود. روستای دربند الموت بسیار صعبالعبور بود و عبور و مرور برای اهالی را تاحدودی دشوار کرده بود تا جایی که برخی از خانمهایی که وقت زایمان آنها فرا رسیده بود به دلیل این مشکلات، فرزند خود را از دست داده بودند و ایشان به همکاری جهاد سازندگی این جاده را تعمیر و بازسازی کردند و اهالی آن روستا، پدرم را به نام شهید سازندگی میشناسند.
بخشی از وصیتنامه شهید اسدالله زارعی
این وصیتنامه را در مزار شهدا و در کنار منبر مسجد جامع فارسجین بخوانید. اول سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب، دوم سلام و درود من به شهدای جمهوری اسلامی، سوم سلام و درود به بازماندگان همه شهدای جمهوری اسلامی، چهارم سلام و درود من به جانبازان جمهوری اسلامی و درود من به بازماندگان و مفقودین و مردم همیشه در صحنه انقلاب.
وصیتم به شما مردم فداکار و مجاهد فیسبیلالله ایران و اهالی محترم و شهیدپرور فارسجین این است که کلمه اسلام یعنی تسلیم به خدا، پیامبر خدا، نایب امامان، قرآن و احکام خدا. یا ایهالناس! کسی که تسلیم خدا شد، دیگر هیچ اهریمن، هیچ شیطان و هیچ ابرقدرت ظالم، مشرک، فاسد، ملحد و هر چه با طاغوت اهریمن باشد نمیتواند ارادهاش، قدرت ایمانش، صبرش، وحدتش، راز تقوایش و راه مجاهدتش را بشکند. او از آتش کفر نمیترسد، از هواپیمای دشمن نمیترسد، از جبهه دشمن نمیترسد، از مرگ و شهادت نمیترسد، از استکبار جهانخوار و کشورهای پلید نمیترسد، اگر بدنش خاکستر شود نمیترسد، اگر استخوانش در هم بشکند نمیترسد، اگر سرش از تن جدا شود فقط و فقط از خدا میترسد چون جانش، روحش، عقلش، چشم بینایش، گوش شنوایش، قلوب پر از نور هدایتش، همه از اوست و به هر طریق خواسته آزمایش کند دست مبارکالله قهار است و هر ارادهای کند جان و مال او است، ثروت مال او است، زمین و آسمان از او است، همه موجودات، معدنها در اختیار او است. همه قدرتها در دست اوست. ما رزمندگان و ما مسلمانان تسلیم پروردگار ازلی و ابدی هستیم....