19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 34 : 17
کد خبر : ۹۳۷۳۹
تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۱۸
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:


هادی ملک پور:
سید جواد میر صفی:

به گوش باش جرس را ، به گوش ای دل غافل!
گذشت قافله ی عشق و خفته پای تو در گِل

به گوش ای دل غافل ، چو تخته پاره مبادا
 به حرف موج بگردی بر آب عاطل و باطل

به ورطه های بلاخیز ،  ناخدا که نباشد
نمی رسد به سلامت کسی به پهنه ی ساحل

به هر چه چنگ زنی عاقبت تباه ترینی...
به تار چادر زینب مگر شوی متوسل

سلام خواهر طوفان سلام خواهر خورشید
سلام خواهر دریا سلام خواهر ساحل

اگر امام بخوانم تو را گزافه نگفتم
نمی رسید قیام حسین بی تو به منزل

به هر کجا که بدوزیم چشم رد تو پیداست
شمار داغ تو پنهان به سطر سطر مقاتل 

تن شکسته و موی سپید و قد خمیده...
به پای عشق برادر ندارد این همه قابل

سری به نیزه بلند ست در برابرت ای وای
شهید زنده ای اکنون،  چه حاجت ست به قاتل
 
مگر که راه ترا ، نیزه ها جدا کند از او 
وگرنه بین دو دلبسته نیست فاصله حائل

کرامت تو چه ها می کند که سلسله حتی
به دست و پای تو افتاده مثل کودک سائل

زبون شمردن رنج اسارت ست چه آسان 
به دوش بردن بار امانت ست چه مشکل

چه ها که بر سرت آورد داغ طفل سه ساله
رسید جان تو بر لب ، بریدی از نفست دل

خدا کند که نجوییم هیچ جا سندش را 
روایتی که تو سر کوفتی به چوبه ی محمل

چه غم که نیست توان ، می کنی نشسته " قُمِ الیل"
در اوج داغ نکردی شبی تو ترک نوافل

جلیله ، فاضله  ، امنیه ، باکیه ، جبل الصبر
 فصیحه، عالمه ،  بنت الهدی، ملیکه خصایل

عقیله ،  قُرَة عین الامیر،  سِرُّ ابیها
(تو را ز فضل پدر کس نگویدت که چه حاصل)

به قتل کفر کمر بست تیغ خطبه ات آنسان
که می نمود ابا الحرب ذوالفقار حمایل

چه زَهره ها که نمود آب ابن آکله ،آنجا
که با خطابه ی زهرایی تو گشت مقابل

هنوز هم به سر آسمان شام بلا خیز
نگشته صاعقه ی غیرتی شبیه تو نازل

خوشا به حال مریدی که شد به حق تو عارف...
تویی مراد طریقت تویی شریعت کامل

که طالبان حقیقت ، به فرض وهم بگردند
مگر به صبح قیامت به فیض درک تو نائل

مجید لشگری:

کیست که بر لوح قلم می‌زند؟
حول خداوند قدم می‌زند؟

کیست که در وزن نگنجیده است؟
کوه وِقار است و نرنجیده است؟

کیست که مختار کند جبر راا
کیست که بی‌تاب کند صبر را؟

کیست خم آورده به ابروی قهر 
لرزه برافکنده به زانوی شهر؟

کیست به عصمت متجلّی شده 
شأن ولی را متولّی شده

او که در افلاک نبی کوکب است 
زُهره‌ی زهرای علی زینب است

حلم مجسّم‌شده‌ی نشأتین 
روح یکی جسم دوتا با حسین

خطبه‌اش از نهج بلاغت پر است 
هیبت مولاست که در چادر است

وجه علی تا که اتم می‌شود 
خطبه‌ی او تیغ دو دم می‌شود

بدر دوم، بین کلامش نهان 
فاطمه در خطبه‌ی شامش نهان

در سخنش لحن امیر آمده است 
کوکبه‌ی دهر به زیر آمده است

صبر الهی ست، تفضّل شده است
«أخرجنا الله من الذُّل» شده است

راهبر قافله‌ی ماست این 
زین اب و زینت زهراست این

توسن گفتار که چالاک شد 
کاخ یزید از دم او خاک شد

زیر و زبر را به هم آورده است 
خواهر سقّا علم آورده است

از دل این سِفله‌متکّای فرش 
خیمه برافراشته در تاج عرش

می‌رود از خویش به حیرانیَ‌اش 
آینه از آینه گردانیَ‌اش

جلوه‌ی این آینه در مشرقین 
سر زده از طلعت روی حسین

قسمت زینب که سفر می‌شود 
روی حسین آینه‌گر می‌شود

گرچه به غیر از غم و غارت نبود 
این سفر از جنس اسارت نبود

گرچه سزاوار به زنجیر نیست 
شیر به زنجیر مگر شیر نیست

از حد اوصاف که رد میشود 
دخت علی بنت اسد میشود

گو همه مغلوب که او غالب است 
جان علیّ بن ابی‌طالب است

جان علی رنج فراوان کشید 
چند بغل روضه به دامان کشید

خیز و بخوان روضه‌ی دستار را 
روضه‌ی بیمار و پرستار را

روضه ی دروازه ی ساعات را 
قافله‌ی مادر طاعات را

روضه‌ی این روضه چه بود؟ آه آه 
روضه‌ی بازار یهود آه آه

قسمت زینب که الم شد الم 
دست کشیدیم و قلم شد قلم

سید حمید رضا برقعی:

گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست
رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد
جبرئیلم همۀ بال و پرم می‌سوزد

من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد
لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد

آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر می‌گفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت:

بی‌تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

علی انسانی:

تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست

تویی جگرگوشهٔ آل کسا
به درک تو فهم رسا، نارسا

چشم علی محو تماشای تو
به جای پای فاطمه پای تو

هیچ گلی ندیده خندیدنت
به غیر لحظهٔ حسین دیدنت

دایهٔ تو ز کودکی غم شده
قامت غم در غم تو خم شده

کتاب عشق و عقل تألیف توست
مُهر به لب، زبان ز توصیف توست

تو گردش ثبات اهل‌بیتی
تو مجمع صفات اهل‌بیتی

دفاع تو، صبر تو، احساس تو
حسین تو، حسن تو، عباس تو

تو برده‌ای فیض حضور همه
تو بوده‌ای سنگ صبور همه

روی تو حسرتِ دل آفتاب
موی تو شب ندیده حتّی به خواب

خاک رهت به عرش پهلو زده
پیش قدِ تو سرو زانو زده

نیست فلک به قدر، هم پایه‌ات
سایهٔ تو ندیده همسایه‌ات

مدرسهٔ تو دامن فاطمه
معلّمی ندیده و عالمه

اُمّ مصائب تو و زینِ اَبی
عقیلهٔ هاشمیان زینبی

لبت «یکی گوی» دو تا نگفته
هر چه شنیده جز خدا نگفته

صدای تو دل از علی می‌برد
ناز تو را فاطمه هم می‌خرد

ولادتت ولادت گریه بود
گریهٔ تو شهادت گریه بود

تو عین عرفان وِرا نور عین
کشتهٔ حقّی و شهید حسین

تو روح صوم و معنی صلاتی
تو ساحل سفینةالنّجاتی

حسین امید خلق در عالمین
ولی به هر غم تو امید حسین

نام شما هر دو به دنبال هم
آینهٔ همید و تمثال هم

چنان که نام خالق و رب یکی‌ست
نام حسین و نام زینب یکی‌ست...

مشفق کاشانی :

شبی كه مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود

هزار رود نواگر ز كوثر و تسنیم
روان به خانهٔ زهرا، به بوی زینب بود

هزار چشمۀ خورشید، از كرانۀ شب
دمیده از دل مهتاب و چشم كوكب بود

شكوفه‌بار لب مرتضی به باغ دعا
ستاره‌ریز دم مصطفی، به یا رب بود

شراب نور ز خمخانۀ سحر، جوشید
كه جام سرخ شقایق، ز می لبالب بود

اگر چه «زینِ اَب» او را نهاد نام، رسول
خدای داند، كاو زینت «اُم و اَب» بود...
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: