22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 57 : 09
کد خبر : ۹۲۹۱۹
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۸
علی خوش‌لفظ هم به کاروان شهدا پیوست. او که خود را بسیجی متوسلیان می‌دانست، بعد از جنگ سال‌ها سختی‌های شیمی‌درمانی را تحمل کرده بود، اما در دیدار با رهبر انقلاب از دردهای امروز جامعه می‌گوید: اختلاس و حقوق‌های نجومی.
عقیق:علی(جمشید) خوش‌لفظ، از جانبازان هشت سال دفاع مقدس، بر اثر جراحات شیمیایی ناشی از دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست. «وقتی مهتاب گم شد»؛ یکی از یادگاری‌های ماندگاری است که از خوش‌لفظ برای ملت ایران به میراث گذاشته شده است. اثری که رهبر معظم انقلاب در تقریظی این کتاب را چنین توصیف کردند: «کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر میسازد».

«وقتی مهتاب گم شد» نوشته حمید حسام، خاطرات علی(جمشید) خوش‌لفظ از دوران کودکی تا سال‌های دفاع مقدس را در خود دارد و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. کتاب، با خاطرات شیرینی از دوران کودکی یکی از رزمندگان همدانی در جنگ تحمیلی آغاز می‌شود و تا روزهای حضور در جبهه ادامه می‌یابد. «وقتی مهتاب گم شد» با شیطنت‌های کودکانه‌ راوی در کوچه پس‌کوچه‌های محله شترگلو در همدان شروع می‌شود، شیطنت‌هایی که خانواده را گرفتار مشکلات متعددی می‌کند و بعد، به تحول جامعه در آستانه انقلاب و پس از آن جنگ می‌پردازد. شخصیت اصلی کتاب در این مسیر همانند بسیاری دیگر بزرگ می‌شود و همین موضوع به‌همراه خاطرات شیرینی از جنگ، کتاب را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده است.  

سال گذشته تقریباً حوالی همین ایام بود که یادداشت مقام معظم رهبری بر اثر حسام منتشر شد و خوش‌لفظ به‌واسطه همین کتاب دو دیدار با معظم‌له داشته است. اولین دیدار در تاریخ شانزدهم‌ دی‌ماه و دومین نیز به‌همراه خانواده در 26 دی‌ماه دست داد. جلسه نخست با حضور تعدادی از نویسندگان برگزار می‌شود و پس از آنکه خوش‌لفظ از علاقه خانواده برای دیدار با رهبر معظم انقلاب سخن می‌گوید، جلسه بعد به تأکید مقام معظم رهبری، به‌همراه خانواده برگزار می‌شود. در این دیدار جمعی از خانواده از جمله ژاله ایمانی و محمدصالح خوش‌لفظ، همسر و فرزند خوش‌لفظ نیز او را همراهی می‌کردند. حرف‌های شهید خوش‌لفظ در این دیدار، تلنگری است به مسئولان، اگر گوش شنوا داشته باشند. او با وجود آنکه سال‌ها دردهای مجروحیت و سختی‌های شیمی‌درمانی را تحمل کرده بود، اما در این دیدار از دردهای جامعه‌اش می‌گوید: اختلاس و حقوق‌های نجومی.

سال گذشته به همین مناسبت با این جانباز دفاع مقدس به گفت‌وگو پرداختیم. این گفت‌وگو جزو معدود مصاحبه‌هایی است که از خوش‌لفظ منتشر شده است. عوارض شیمی درمانی و مجروحیت‌های به یادگار مانده از جنگ تحمیلی، صحبت کردن را از او گرفته بود. به سختی صحبت می‌کرد. همسر فداکارش این گفت‌وگو را تکمیل کرد. پاسخ‌های خوش‌لفظ را با حوصله یادداشت‌برداری و تایپ کرده و در اختیار خبرگزاری قرار داد. خوش‌لفظ که جانباز 70 درصد بود و گاه برای شیمی‌درمانی به تهران می‌آمد، با مشکلات متعددی مواجه بود. خانواده خوش‌لفظ در تمام این سال‌ها با صبوری و فداکاری در کنار این قهرمان ایستادند. 

این گفت‌وگو به مناسبت شهادت علی خوش‌لفظ، یکی از هزاران قهرمان ایران در جنگ تحمیلی، بازنشر می‌شود. او در این مصاحبه، دیدار با مقام معظم رهبری را مایه آرامش تمام دردهایش توصیف کرد و گفت: ایشان تقریظی با دست مبارکشان در کتاب نوشتند و این سرباز بی‌مقدار را شرمنده فرمودند.

آرزوی گفت‌وگوی دوباره با خوش‌لفظ آن هم در شرایطی که او سلامتی دوباره‌اش را به دست آورده باشد، دیگر هرگز دست نداد و متاسفانه دیگر مجالی برای شنیدن حرف‌های این قهرمان پیدا نشد. حرف‌های خوش‌لفظ از دیدارش با رهبر معظم انقلاب و سختی‌هایی که در سال‌های پس از جنگ کشیده را در ادامه می‌توانید بخوانید:

بسیاری از جانبازان آرزو دارند که با مقام معظم رهبری دیدار کنند. وقتی به شما بعد از مدت‌ها این دیدار دست داد و به شما اطلاع دادند که چنین دیداری دارید، چه حسی داشتید؟

اصلاً باورم نمی‌شد که رهبر عزیزم از بنده حقیر دعوت به عمل آورده باشند. انگار در رؤیا به سر می‌بردم. برای این دیدار لحظه‌شماری می‌کردم. به‌علت کسالتی که دارم، با تعدادی از نویسندگان که حدود 10 نفر می‌شدیم، با آمبولانس از همدان عازم تهران شدیم. در بیت مقام معظم رهبری ساعت 16:30 پنجشنبه، شانزدهم دی‌ماه، در انتظار دیدن ایشان به سر می‌بردیم که حضرت آقا وارد شدند، بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری می‌شد، سؤال فرمودند "خوش‌لفظ تویی؟" و مرا در آغوش گرفتند. حس بسیار خوبی داشتم. آرامشی به من دست داد که غیر قابل وصف است. تمام‌ دردها و آلامم تسکین پیدا کرد و به آرزوی دیرینه‌ام که آرزوی تمام رزمندگان و جانبازان بود، رسیدم.

با ایشان درباره موضوعات مختلف صحبت کردم. رهبر معظم انقلاب فرمودند که در کتابخانه ایشان چند صد جلد کتاب وجود دارد و همان‌طور که قدم می‌زدند، چشم مبارکشان به کتاب «وقتی مهتاب گم شد» می‌افتد، ابتدا مقدمه را می‌خوانند و بعد مشتاق می‌شوند کتاب را تا آخر بخوانند. ایشان خطاب به من فرمودند که "بدون ریش و در پانزده‌سالگی به جبهه رفتید و با ریش پیش ما آمدید". تمام جزئیات کتاب را ایشان به‌ذهن داشتند و یادآوری می‌کردند. از فوت برادرم که او هم رزمنده بود تا شهادت برادر کوچکم، جعفر و بسیاری از موارد دیگر را که نویسنده محترم، سردار حسام در کتاب نوشته بود، همه را متذکر می‌شدند.

سپس ایشان تقریظی با دست مبارکشان در کتاب نوشتند و این سرباز بی‌مقدار را شرمنده فرمودند. دست‌نوشته ایشان روح تازه‌ای در من دمید. تن رنجورم جان دوباره‌ای گرفت. ایشان به آقای امیری اسفندقه فرمودند که "اگر شما این کتاب را بخوانید، می‌توانید 10 غزل و قصیده از این کتاب بسرایید". ایشان چندبار بنده را در آغوش گرفتند و چفیه، انگشتر و تسبیح مبارکشان را به حقیر هدیه دادند که بهترین و مهمترین هدیه‌ای بود که در عمرم گرفته بودم. عرض کردم "آقا، دعا کنید شهید بشوم"، آقا فرمودند "ان‌شاءالله 120 سال عمر کنید". عرض کردم "آقا، دردهایم زیاد است"، فرمودند "چندتا بچه دارید و چرا نیاوردید؟" جواب دادم "آقا، مرا تنها دعوت کردند"، مسئولان گفتند که ملاقات خصوصی و با تعدادی از نویسندگان است. مقام معظم رهبری یکی از کارکنان بیت را صدا زدند و فرمودند که برای خانواده من دیداری دیگر در وقت نماز در نظر بگیرند. این دیدار بیش از دو ساعت طول کشید.

با تفقدی که مقام معظم رهبری داشتند و اشتیاق خانواده‌ام برای دیدار با ایشان، خیلی خرسند شدم از اینکه خانواده‌ام که در تمام درد و رنج‌ها و بیماری‌ام لحظه به لحظه شریک من بوده و خیلی برایم زحمت کشیده بودند، از این توفیق بی‌نصیب نماندند.

گویا دیداری دیگر نیز با حضور خانواده شما برگزار شد. درباره دیدار دوم بفرمایید، در این دیدار چه گذشت؟

وقتی خبر ملاقات با مقام معظم رهبری را به خانواده‌ام دادم، از شوق دیدار اشک‌هایشان جاری شد و بی‌صبرانه منتظر روز دیدار شدند. بالاخره یکشنبه، 26 دی ماه سال جاری، دیدار و ملاقات مجدد بنده به‌همراه خانواده‌ام (همسرم، مادرم، دو تن از فرزندانم، خواهرهایم، داماد و شوهرخواهرم) میسر شد. تنها دخترم که دانشجوی ترم آخر دندانپزشکی دانشگاه تهران است، به‌خاطر تداخل امتحانش با ساعت دیدار نتوانست همراه با ما حضور پیدا کند.

ابتدا فکر می‌کردم حداقل این‌بار خانواده‌های دیگر ایثارگران حضور داشته باشند، اما ظاهر امر نشان می‌داد تنها من و خانواده‌ام میهمان ایشان هستیم. در این فاصله با چای از ما پذیرایی شد؛ چای در استکان و نعلبکی‌هایی  سنتی و قدیمی.

مقام معظم رهبری که وارد شدند، همگی صلوات فرستادیم. همان حس و حال دیدار اول به‌سراغم آمد. می‌دانستم درون خانواده‌ام چه می‌گذرد. بعد از سلام و علیک مختصری، نماز ظهر و عصر را به‌امامت ایشان اقامه کردیم. بعد از نماز به اتاق رهبر معظم انقلاب راهنمایی شدیم؛ اتاقی کوچک با مبلمانی ساده با میزی که چند برگ کاغذ، دفتر و کتاب روی آن بود.

رهبر معظم انقلاب که آمدند ایشان را در آغوش گرفتم و همدیگر را بوسیدیم. جان دوباره‌ای گرفتم. آشوب دلم از بین رفت. پسر کوچکم محمدصالح که از هنگام حرکت و عزیمت به تهران معلوم بود دل توی دلش نیست، با دیدن حضرت آقا جلو رفت. آقا ایشان را بوسید. به آقا گفت: "رهبر عزیزم! من سلامتی شما را از خدا و امام زمان(عج) خواستارم. آرزوی دیدن شما را داشتم".

مقام معظم رهبری با تک‌تک اعضای خانواده سلام و احوالپرسی کردند و سؤالاتی می‌پرسیدند. ایشان به همسرم گفتند که "شما همسر آقای خوش‌لفظ هستید؟" همسرم جواب مثبت دادند. بعد ایشان خطاب به مادر و همسرم  فرمودند که اگر مادران و همسران می‌خواستند گریه و زاری کنند و همسران رزمندگان مانع رفتن عزیزانشان به جبهه می‌شدند، سرنوشت مملکت به‌غیر از این می‌شد. ایشان با اشاره به مقاومت و صبر خانواده‌های رزمندگان در دوران دفاع مقدس نکاتی را در این رابطه فرمودند و تأکید داشتند که صبوری مادران و همسران رزمندگان بود که این عزیزان را راهی جبهه‌ها می‌کرد و این خود تشویقی برای مادرها و همسران دیگر رزمندگان بود. در آخر نیز فرمودند که "خدا را در نظر داشته باشید، خدا جواب صبر شما را می‌دهد" (صحبت‌های مقام معظم رهبری تلویحاً ذکر شده است).

صدای گریه خواهرهایم را می‌شنیدم. هیچ کس قدرت و توان صحبت و درددل نداشت. همه آنها حرف‌هایی داشتند که به رهبرشان بزنند. همسرم حتی نتوانست از ایشان برای تسبیحی که اهدا کرده بودند، قدردانی کند. همسرم بعد از آن جلسه بارها گفته است که انگار در رؤیا بوده است. رهبر معظم انقلاب با پسر و دامادم نیز صحبت کردند و از امورات روزانه، کارها و تحصیلاتشان سؤالاتی کردند. سپس ایشان درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد» صحبت فرمودند و اشاره کردند که مطالب مفصلی در مورد این کتاب نوشته‌اند.

خدا را سپاس می‌گویم که این چنین توفیقی نصیب من و خانواده‌ام شد. با وجود گذشت چند سال از اتمام جنگ، ایشان سربازان باوفا و جانبازان را فراموش نکرده‌اند.

 آقای خوش‌لفظ، شما جانباز 70درصد هستید. بعد از تحریم‌ها جانبازان به‌ویژه جانبازان شیمیایی با مشکلات بسیاری در زمینه دارو و تهیه آن مواجه شدند. شما چقدر با این قبیل مشکلات دست و پنجه نرم کردید؟ آیا رفع تحریم‌ها در این زمینه اثری گذاشته است یا خیر؟

به‌خاطر بحث درمانی‌ام و اینکه به مراکز درمانی نزدیک باشم مجبور شدیم به‌سختی آپارتمانی را در محدوده خارج از تهران اجاره کنیم و برای اقوام و دوستان که در مدت بیماری‌ام نشان دادند چقدر لطف دارند، مزاحمت ایجاد نکنیم. بیماری که شیمی‌درمانی می‌کند، به‌خصوص در نوع  بیماری من، بعد شیمی‌درمانی حال مساعد روحی و جسمی ندارد و فضای اسکانش حدالمقدور باید استریل و پاک باشد؛ به همین دلیل بهتر بود تا اجاره‌نشین تهران شویم تا ابراز دردها، ناخوش‌احوالی، بی‌حوصلگی‌ها و بهانه‌های پی‌درپی‌ام فقط در خانه‌ خودم و  برای خانواده‌ام، به‌ویژه همسرم که سنگ صبور همیشگی‌ام است، باشد.

مرکزیت امکانات برای درمان جانبازان شیمیایی در تهران قرار گرفته و جانبازانی که در شهرهای دیگر هستند، مشکلات عدیده‌ای دارند. بحث رفت و آمد و آلودگی هوای تهران، بر این مشکلات افزوده است. در رابطه با مشکلاتی از این دست توضیح بفرمایید.

زندگی در تهران مشکلات خودش را دارد. رفت‌وآمد برای همسرم سخت است و محمدصالح، پسرم هم دانش‌آموز است؛ به همین دلیل ترجیح دادیم دوباره به همدان برگردیم و منزل اجاره‌ای تهران را داشته باشیم. برای روزهای معالجه و ویزیت تهران هستیم. هرچند رفت و آمد و پرداخت اجاره سخت است، اما خدا را شاکریم.

تهیه دارو مخصوصاً داروهای شیمی‌درمانی که طی چند دوره استفاده کردم بسیار سخت بود. گاه پیش می‌آمد همسرم ساعت‌ها از این داروخانه به داروخانه دیگر می‌رفت تا یکی از این داروهای خاص را پیدا کند. در ماه مبارک رمضان با زبان روزه و در گرمای تابستان این سختی چند برابر می‌شود. یقین دارم این مصائب و مشکلات امتحانی از جانب خداست و از او می‌خواهم به ما توان بدهد تا سربلند باشیم.

منبع:تسنیم
گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: