میثم نبیلو، فرزند شهید مدافع حرم مصطفی نبیلو یکی از مداحان اهل بیت(ع) است. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، پدرش را توصیف کرده و میگوید: حتی یک نفر را نمیتوانید پیدا کنید که در طول عمر پدرم از او آزاری دیده باشد. در خانواده هم همینطور بود. هم خانواده و هم فامیل او را دوست داشتند و در مهمانیها و دورهمیها همه فامیل همیشه میگفتند "ایکاش در فلان مراسم عمو مصطفی هم باشد". در جمع خانواده صمیمیتر میشد و با بچهها شوخی میکرد. خدا را شکر میکنم که پدری دارم که هم فامیل و هم یک کشور به او افتخار میکردند.
بعد از شهادت مسعود، حس جاماندهها را داشت
او ادامه میدهد: اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و شیعه در خطر است، حتماً رزمآوری خودشان را نشان میدهند. پدر من چهار سال در جنگ تحمیلی حضور داشت و آنجا جانباز شد. قبل از شهادت پسرعمهام، مسعود عسکری شور حضور در دفاع از حرم را داشت اما راهش را هنوز بلد نبود. بعد از شهادت مسعود بود که پدرم واقعاً از این رو به آن رو شد. بعد از شهادت مسعود مثل جاماندهها شده بود. فکر کن یک جای خوبی میخواهی با رفقایت بروی اما جا میمانی، همان حس را پدر من داشت، تاب نیاورد و نهایتاً به مسعود رسید.
میگفت من سنگرساز بیسنگرم/تصویربرداری داعش از مجروحشدنش
میثم نبیلو از مجروحیت پدر در سوریه چنین میگوید: پدر بهعنوان نیروی مهندسی رزمی بار اول به سوریه رفته بود و روی بولدوزر کار میکرد و سنگر میساخت. همیشه میگفت "من سنگرساز بیسنگرم". بار اولی که به سوریه رفت جانباز شد. وقتی از مجروحیتش تعریف میکرد، میگفت: «با دشمن فاصلهای نداشتیم و من داعشیها را میدیدم». داعشیهای ملعون با استفاده از موشک تاو، بولدوزر پدر را هدف گرفته و زده بودند. پدرم آنجا مجروح شد اما زنده ماند تا سایهاش باز هم بر سر ما باشد. جریان مجروحیتش از طرف خود داعش تصویربرداری و منتشر شده بود.
او با اشاره به روحیه پدر بعد از جانبازی در سوریه میگوید: وقتی جانباز شده بود و برگشت، خیلی ناراحت بود. روحیهاش بههم ریخته بود و این اواخر هم همهاش حس میکردیم که خودسازی میکند یعنی شوخیهایش کمتر شده بود. معنویت بالاتر رفته بود و بهحدی رسید که او را بخرند. چهارمین باری هم که راهی سوریه شد، آنجا به شهادت رسید. باز هم خدا را شکر میکنم که با شهادت به آرزویش رسید.
پسر شهید مصطفی نبیلو آخرین دیدارش با پدر را نیز تعریف کرده و میگوید: زیاد از سوریه نمیگفت. فقط میگفت "ما سنگر میسازیم". اهل آن نبود که از ریز فعالیتهایش بگوید و بخواهد خاطره تعریف کند. آخرین دیدار ما که دیدار خداحافظی بود، جلوی پادگان صورت گرفت. وقتی با هم روبوسی و خداحافظی میکردیم، گفتم: «شما میروی و سالم برمیگردی.»، بهشوخی زد پس کلهام. بعد لبخند زد و دوباره همدیگر را بغل کردیم.
6 ساعت وصیتنامه نوشت
او از یقینش در مورد شهادت پدر چنین میگوید: سه بار اولی که به سوریه رفت ما هم انتظار شهادتش را نداشتیم. چون یا آنقدر هنوز دل ما آماده نشده بود و یا خودش آماده شهادت نبود. ولی این بار آخری همه کارهایش را هم کرده بود. بار آخری که میرفت انتظار شهادتش را داشتم. یک روز نشسته بود. حدود 5 یا 6 ساعت پای کامپیوتر بود و وصیتنامه مینوشت. من با ایشان شوخی میکردم و میگفتم: «مگر چهکار میخواهی بکنی؟ میروی و برمیگردی. بادنجان بم که آفت ندارد!»، ایشان فقط در مقابل این شوخیها و حرفها لبخند میزد. انگار خودش میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.
میثم نبیلو همچنین به وصیتنامه پدر اشاره کرده و میگوید: دو وصیتنامه یکی خصوصی برای خانواده و یکی عمومی برای جمع نوشته بود. بار سومی که برگشته بود پنج یا شش ماه وقتی قرآن میخواند برخی آیههای آن را یادداشت میکرد. ما نمیدانستیم چه میکند. اما بعد از شهادتش وقتی وصیتنامه را باز کردیم، فهمیدیم این آیهها را برای نگارش وصیتنامهاش میخواسته است. متن وصیتنامه را به هر کس نشان دادیم تعجب کرد. این وصیتنامه پر از آیههای قرآن است.