علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: میخواهید بدانید عالمترین انسانها به پروردگار عالم کیست؟ عالمترین به پروردگار عالم، آن کسی است که خوفش بیشتر باشد، نسبت به خدا، خیلی خوف دارد.
عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «انواع خوف و علاج آن» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*انواع خوف
در جلسه گذشته بیان کردیم: خوف، هم ممدوح است و هم مذموم. تعریفی را که بزرگان و اعاظم راجع به خوف کردند نیز بیان کردیم. اگر خوف از خدا باشد که بارها بیان کردیم: منظور، خوف دوری از خداست، ممدوح است و اگر این خوف غیر از خدا باشد، مذموم است.
به تعبیر دیگری که اولیاء خدا بیان میفرمایند: آن خوفی که نه از عظمت و هیبت ذوالجلال و الاکرام و نه از معصیت خود انسان باشد، خوف مذموم است. امّا اگر خوف، از ناحیه گناه انسان و عظمت و خشیت الهی باشد، ممدوح و ستوده است. دلیل هم این است که خود قوّه عاقله انسان دستور به این میدهد.
بیان کردیم: خوف از این جهت که عقل، آن را تشریح میکند، سه نوع است:
خوف از اموری که ضروری و لازمالوقوع است که دفع آن هم از بشر برنمیآید إلّا به این که برخی از اسباب را فراهم کند. مثل این که پیامبر عظیمالشّأن حتّی در باب قبر به ما دستور دادند و فرمودند: قبر را با دقّت و محکم بسازید. وقتی در مورد قبر که انسانهای مرده در آن قرار میگیرند و بناست از بین بروند و پوسیده شوند، اینگونه بیان میفرمایند، معلوم است که در امور دیگر، قطعاً باید اینگونه باشد.
لذا معلوم است که خانهها هم در مرحله أولی باید قوی و محکم ساخته شود، امبا مابقی دیگر دست خداست. مطالبی است که به وقوع میپیوندد و دست من و شما نیست. امنیّت در رانندگی را باید رعایت کنیم، امّا بعضی مواقع خیلی از مطالب دست من و شما نیست. گاهی شده بعضی از افراد، بیخود و بیجهت (گرچه در روایات دلایلی بیان شده است) در حال حرکت میافتد، دست و پایش میشکند. یا تصادف میکند. کوه ریزش میکند. ناگهان چاهی باز میشود و در آن فرو میرود. لذا چنین مطالبی از قدرت بشر بیرون است.
البته باید محکمکاریها انجام شود، امّا بعضی مواقع حوادث، اجتنابناپذیر است و انسان نمیتواند کاری کند. شکی نیست که خوف از این مطالب، نشانه نادانی است و گاهی عامل می شود که انسان جلوتر از این مطالب، از دنیا برود. مثلاً خوف از مریضی و مرگ دارد، میگوید: من تشییع جنازه نمیروم، چون طرف مرده، نکند من هم بمیرم! خوفهای بیجا که برای انسان، گرفتاری ایجاد میکند. لذا باید خیلی مراقب باشیم. این خوفها خطای محض و نادانی است و عامل رنج ها میشود قبل از آن که آن رنج حقیقی به وجود آید. مثلاً دائم به این فکر میرود که نکند فلانی، سرطان گرفت، من هم سرطان بگیرم و ....، من و تو باید رعایت بهداشت و تغذیه و ... را داشته باشیم، امّا مابقی را به خدا بسپاریم.
عاقل چنین خوفی را ندارد. چه بسا انسانهایی که مدام خودشان را شش ماه یکبار چک میکنند، امّا یکباره میبینند سرطان دارند و چنان سرعت گرفته که تمام بدنش را فرا گرفته و به زودی هم از دنیا میرود. لذا انسان نباید از این موارد خوف داشته باشد، چون مذموم است و عقلایی نیست.
مورد بعدی خوفی است که انسان از وقوع و یا عدم وقوع آن مطمئن نیست. مثلاً بیان شده که در تهران، می آید، امّا نمی دانیم چه زمانی به وقوع می پیوندد، حالا باید کارهایم را تعطیل کنم که نکند آوار بر روی من بیاید و ... ؟! اگر خدا بخواهد طفل دو ساله را پنج روز هم زیر آوار زنده نگاه می دارد که این ها از باب «فاعتبروا یا اولی الابصار» هست.
خوف از کاری است که فاعل آن، خود شخص است و ناشی از سوء عمل و اختیار اوست. معلوم است علاج آن، این است که این کار را انجام ندهد.
رأس کلّ حکمت
بعضی از خشیتها، خشیتهایی است که خودش، حکمت و علم است. اتّفاقاً تبیین کردند که این ها را داشته باشید. مثلاً پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «خشیة الله رأس کل حکمة» خشیت از پروردگار عالم، ترس از این که انسان از قرب الی الله دور شود و مورد عنایت خدا نباشد، خودش رأس حکمت است. یعنی انسانهای حکیم، یکی از خصایصشان این است که این خشیت در درونشان هست و دائم این خشیت را دارند، ناراحتند که نکند کاری کنند که از قرب الی الله دور شوند و معذّب به عذاب الهی شوند.
بنده و امثال بنده از آتش جهنّم میترسیم. امّا اولیاء خدا وقتی بیان میکنند که از آتش جهنّم هم میترسیم، به این علّت است که در جهنّم، «جمعت بینی و بین اهل بلائک» اتفاق میافتد. جایی است که انسان با اهل بلاء و دشمنان جمع میشود. معلوم است کسی که حب پروردگار عالم را دارد و این حب، در وجود و قلبش رسوخ کرده، ناراحت است که نکند کاری کنم که از این آستان مقدّس دور شوم و من آخر جهنّمی شوم، آن هم جهنّمی که معلوم است جایگاه دشمنان خدا و اهل بلاء است. لذا خشیت این است که می ترسد از خدا دور شود و این خشیت، رأس حکمت است.
عالمترین انسانها
مولی الموالی، اسد الله الغالب، علی بن ابی طالب(ع) میفرمایند: میخواهید بدانید عالمترین انسانها به پروردگار عالم کیست؟ «اعلم الناس بالله سبحانه تبارک و تعالی اخوفه منه»، عالمترین (باب افعل التفضیل) به پروردگار عالم، آن کسی است که خوفش بیشتر باشد، نسبت به خدا، خیلی خوف دارد. نمیفرماید: عالم ترین، کسی است که درس زیادی خوانده و چنین و چنان است. بلکه میفرماید: عالم ترین، کسی است که خوفش نسبت به خدا بیشتر باشد، آن خوفی که تعریف کردیم که انسان میترسد از خدا دور شود.
ترسی که عبادت است!
لذا این خوف، هم رأس تمام حکمت است و هم نشانهی عالمترین مردم است. یا این که خود همین خوف را عنوان عبادت هم بیان می کنند. حضرت صادق القول و الفعل؛ امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إنّ من العبادة شدة الخوف من الله عزّ و جلّ»، از عبادات، این است که انسان، خوف شدیدی از خدا داشته باشد که نکند از پروردگار عالم دور شود. لذا این خوف، خوف ممدوح است و بسیار عالی است.
علاج خوف از عمل شخصی؛ عدم ارتکاب آن عمل و ادراک عالم، محضر خداست
اتّفاقاً یکی از نشانههای حکمت، اعلم و عبادت بودن این خوف، این است: خوف از کاری که فاعل آن خود شخص باشد. لذا علاج آن، این است که مرتکب نشود.
پس انسان باید مراقب باشد و مواظبت کند، این اصطلاحی که بیان میکنند که چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟! این گناه، انسان را بیچاره و زمین گیر میکند. خوف از این دارد که نکند فلان کار را انجام بدهم و فلان اتّفاق بیافتد. عقل سلیم میگوید: نکن، پس دوری میجوید.
مثلاً میگوید: نکند کاری کنم که دیگر دعایم مستجاب نشود. خوب معلوم است آن عمل را انجام نده. این خوف عنوان خوف ممدوح محسوب میشود. این خوف، همان خوفی می شود که پیامبر میفرمایند: «خشیة الله رأس کل حکمة» و یا این که مولیالموالی فرمودند: «اعلم الناس بالله سبحانه تبارک و تعالی اخوفه منه» و یا حضرت صادق القول و الفعل فرمودند: «إنّ من العبادة شدة الخوف من الله عزّ و جلّ».
لذا انسان خیلی مراقب و مواظبت میکند که نکند کاری کنم که از آستان قدس ربوبی دور شوم، عقل سلیم دستور میدهد که این کار را نکن و مراقبت کن.
اگر انسان جدّی این را بداند که عالم محضر خداست، این محضر بودن و حضور را درک کند و ادراک به این مطلب داشته باشد، معلوم است که دیگر گناه نمیکند. مثلاً وقتی کسی می خواند که این مکان، مجهز به دوربین مدار بسته است، خیلی مراقبت و مواظبت می کند که نکند نعوذبالله دستم، چشمم، پاهایم خطا برود و ... . اگر بداند در محضر ذوالجلال و الاکرام است و عقل سلیم مدام این را تذکار بدهد، مراقبت میکند.
مدام بگوید: مگر خوف نداری که از خدا دور شوی، عالم، محضر خداست، چه خلوتش، چه جلوتش، همه جا خداست. این که به قول اولیاء الهی، دائم به خودش تذکار بدهد که من هیچ جا، ولو در خلوت، تنها نیستم. کجا تنها هستم؟! جایی که دو ملک، دائم موکّل من هستند و تمام مطالب من را می نویسند و از غروب تا صبح، دائم مشغولند و حتّی تاریکی برای آن ها معنا ندارد و می بینند. تاریکی برای من و شماست.
در مثال مناقشه نیست، بزرگان بیان کردند که گاهی در شب، بعضی از موجودات، در تاریکی محض، چشمشان میبیند و شکار میکنند و دنبال رزقشان هستند. ملک هم که در طهارت محض است، روشنی و تاریکی عالم برای او معنا ندارد. این چشم من و توست که تاریکی و روشنی برایش تفاوت دارد. از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب دو ملک میآیند و بعد هم دو ملک دیگر. بالاتر از همه، خود ذوالجلال و الاکرام دارد انسان را میبیند. اگر انسان دائم این را به خودش تذکار دهد، خیلی اثر دارد. برخی مواقع مطالبی را میدانیم، امّا تذکار دادن آن، لطف خداست و إلّا همه میدانیم که دو ملک، همیشه کنار ما هستند، امّا این که به خودمان تذکار بدهیم که پروردگار عالم دارد میبیند، دو ملک دارند میبینند، حجّت خدا، امام حقّ دارد میبیند؛ سبب می شود که انسان بیشتر مراقبه کند.
درست است که به ما تکلیف نکردند، امّا حال برخی از عرفا و اولیاء الهی این بود که در خوابشان هم چون میدانستند در محضر پروردگار عالم هستند، مراقبه میکردند و حتّی پاهایشان را دراز نمیکردند که نکند بی ادبی شود، البته این مطالب برای ما نیست و کسی به ما تکلیف نکرده است. انسان باید برای بعضی چیزها به جایی برسد تا بفهمد. تا نرسیم، حرف بعضیها که میگویند: این مطالب، افراط است، درست است. امّا انسان حداقل باید بداند که همیشه در محضر پروردگار عالم است تا این خوف برایش حاصل شود.
خوف بعد از خوف
لذا خوف از کاری که فاعل آن، خود شخص است و ناشی از سوء اختیار است. علاجش چیست؟ علاجش این است که مرتکب نشود و مدام به خود تذکار دهد که تو که میدانی عالم، محضر خداست.
خدا کند اینها مدام تذکار شود، مدام انسان به خود بگوید، البته غفلت هم پیش میآید و گاهی هم انسان خطا میکند. اینجاست که مطلب دیگری را بیان میکنند: باز عقل سلیم، حسب آنچه که آیات شریفه، روایات و اولیاء الهی بیان میکنند، میگوید: رجاء به پروردگار عالم داشته باشد.
چون همان طور که بارها بیان کردیم: بزرگترین گناه کبیره، یأس است. اتّفاقاً اینجا هم شیطان باعث میشود که انسان از رحمت پروردگار عالم، مأیوس شود. میگوید: مگر عقل نگفت مراقب باش، مگر عقل سلیم نگفت آن مطلبی را که خوف داری، انجام نده و مراقبت کن، پس چرا انجام دادی؟! پس معلوم است که تو دیگر خوف نداری! اصلاً انتظار نداشته باش که خدا هم به تو رحم کن. این هم یکی از همان مطالبی است که می گویند، خوف است، امّا خوف بعد الخوف است که رعایت آن خوف را نکرد. این خوف دیگر خوف از رحمت خداست.
در ابتدا خوف از عقاب و دوری از پروردگار عالم بود. عقل سلیم میگوید: چون اختیار به دست توست، مراقبه کن و انجام نده. مواظبت کن، حالت، حال مراقبه دائمی باشد و به خودت مدام تذکار بده که او دارد میبیند، خالقی است که همه اعضاء و جوارح را در اختیار من قرار داد و فردا تک تک سؤال میکند. جالب این است که اگر هم بخواهم از روی حماقت انکار کنم، از همین اعضاء و جوارح، شهود هستند، چشم شهادت میدهد که گناه کرد و آنچه نباید می دید دید، گوش شهادت میدهد که غیبت شنید و ...، به زبان غیبت کرد، تهمت زد، آبروی کسی را برد و ... . لذا یکی از مواردی که خوفش، خوف مذموم است، همین است.
پس اگر انسان، فعلی را انجام داد، با اینکه عقل سلیم به او گفت، انجام نده امّا انجام داد؛ نشان از ضعف ایمان اوست. تقوای حقیقی ندارد و به خاطر ضعف ایمان، مبتلا میشود. تا حالا «الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس» وسوسه می کرد که انجام بده و حالا که انجام داد، نوع دیگری است، مگر عقل نداشتی، مگر نمیدانستی؟! لذا این خوفی است که از بدترین نوع خوف است و به تعبیر اولیاء خدا، عقل مغلوب است. چون بالاتر از همه، از رحمت خدا، مأیوس میشود. اللّهمّ إنّی أسئلک برحمتک الّتی وسعت کلّ شیء. انسان نباید از رحمت خدا مأیوس شود، لا تقنطوا گفته اند. پس انسان باید خیلی مراقبه کند.
عجیبترین مطلب در وصیت لقمان به فرزندش!
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل؛ امام جعفر صادق(ع) در جواب این که در وصیت لقمان چه چیزهایی بود؟ فرمودند: حضرت می فرمایند: در وصیت لقمان به فرزندش، مطالب بسیار عجیبی بود. امّا آنچه که عجیبترین از آن عجائب بود، این بود: پسرم، از خدا چنان بترس که اگر تو، کارهای نیک همه عالمیان را داشتی، باز بترسی که خدا عذابت کند.
یک معنی خوف این است: این طور نباشد که تصوّر کنی عمل تو، عامل نجات توست. ولو در پرونده ی تو، تمام نیکیهایی که جنّ و انس از روز نخست تا به حال، انجام دادند، باشد، باز هم از خدا بترس.
به تعبیری یعنی امید به عمل خودت نداشته باش که اگر کسی امید به عمل خود داشته باشد، یک نوع حماقت است. البته عمل را حسب وظیفه و تکلیف باید انجام دهیم، امّا هیچ موقع دلخوش به تکلیفمان نباشیم. نماز، تکلیف الهی است، چشم. روزه، تکلیف الهی است، چشم. جهاد، تکلیف الهی است، چشم.
گاهی برخی از مطالب را در وصیت نامه شهدا میبینیم که میفهمیم در مقام معرفت، چطور بالا رفتند. با این که به جرأت میتوانم عرض کنم که نه این روایات را شنیدند و نه خواندند، امّا یک عنایتی شده که میگویند: هیچ امیدی نداریم إلّا به اینکه دستمان را آقا جان، امام زمان و اباعبدالله الحسین بگیرد. یعنی یک لحظه هم امید به جهاد خودشان ندارند. نمیگویند: من کسی هستم که ببینید جانم را کف دستم گذاشتم و رفتم جنگید، امّا شما آسوده در خانههایتان، کارتان را انجام دادید و ... . این، لطف خداست.
حضرت می فرمایند: از عجائبی که لقمان حکیم به فرزندش بیان کرد، این است: فرزندم، نکند عملی را انجام بدهی که امید داشته باشی، تو بترس، ولو نیکیهای جن و انس در پرونده تو باشد. محال است که انسان تمام خوبیها را در پروندهاش داشته باشد، مگر این که تالی تلو معصوم باشد. امّا فرض است که اینطور باشد و تمام خوبیها در پروندهات باشد، باز در آن حال هم باید خوف داشته باشی که نکند خدا تو را عذاب کند. خیلی عجیب است! مگر میشود انسان این حال را پیدا کند؟!
لذا سومین نوع خوف، خوف از کاری بود که فاعل آن خود شخص باشد و ناشی از سوء اختیار خودش باشد و علاجش این بود که مرتکب نشود. حالا که مرتکب شد، خوف چهارمی به وجود میآید که بیان کردیم: مذمومترین خوف همین است که انسان بگوید: عقل سلیم به تو گفته بود گناه نکن، مگر خدا نگفت گناه نکن، دیگر کارت تمام است و خدا به تو رحم نمیکند. پس این هم بدترین نوع خوف است که از رحمت الهی مأیوس می شود.
این هم که حضرت می فرمایند، واقعاً یکی از عجائب است که جمع ضدین در وجود انسان است: از طرفی تمام خوبیها در پروندهاش باشد و پروندهاش، پرونده نیکان عالم باشد، امّا باز خوف از خدا داشته باشد. از آن طرف هم اگر بگوید من بدترین انسان ها هستم، گناهانی در پروندهام هست که هیچ جن و انسی تا حالا این گناهان را نکرده، امّا میفرماید: امیدت به خدا باشد که رحمت خدا برای توست.
دو نور یکسان در وجود مؤمن؛ خوف و رجا!
سپس حضرت می فرمایند: پدرم بیان کرد: در وجود هر عبد مؤمن، دو نور است، یک نور، نور ترس است و یک نور، نور امید است. جدّی غیر از معصوم که علم خداست، اگر کسی این را بیان میکرد، هیچ احدی از او نمی پذیرفت. حالا امید را میشود به عنوان نور گفت، اما خوف، نور است؟!
حضرت در ادامه میفرمایند: هر دو نور، یکسان است و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد و مثل یک کفه ترازو، درست این دو نور، با هم میزان هستند. یعنی همانطور که خوف دارند که از پروردگار عالم دور شوند، همان قدر هم امید دارند به رحمت پروردگار عالم.
جدّی این از عجائب محسوب نمی شود؟! انسان در قلب خودش، به طور مساوی هم خوف از خدا دارد و هم امید به خدا. هم خوف دارند که نکند عمل زشت من، فرض میگیریم جهنّم که هیچ (البته کسی هم نمی تواند جهنّم را تحمّل کند، ما کجا و تحمّل جهنّم کجا؟! بعید است، ابداً، ما یک تب می کنیم بیچاره میشویم. دستمان به یک کبریت و کتری داغ بخورد، بیچاره میشویم. کسی نمیتواند مدّعی باشد جهنّم را تحمّل می کند) امّا همین، عامل دوری من از خدا میشود، «و جمعت بینی و بین اهل بلائک». این، خیلی سخت است. از آن طرف امید دارد که عملم که هیچ و گناه هم دارم و بیچاره هستم، امّا امید به رحمت پروردگار عالم دارم.
امام باقر(ع) میفرمایند: این هر دو نور، خوف و رجاء، در وجود عبد مؤمن یکسان هستند و اگر این دو را وزن کنی، بر هم زیاده نیستند و هر دو یکسانند. اگر اینطور شود، غوغا میشود.
خوف از نابودی با مرگ و علاج آن
فرمودند: یکی از خوف ها هم این است که انسان تصوّر کند به مرگ، نابود میشود. فرمودند: «لم یومن الله تبارک و تعالی»، این، نشانه ی این است که ایمان به خدا ندارد. یکی از خوف های مذموم همین است.
فرمودند: علاج این خوف، علم به نفس است. یعنی انسان به نفس خودش آگاهی پیدا کند. این که میبینید بزرگان و اعاظم ما راجع به معرفت نفس چقدر بحث میکنند که اگر انسان خودش را شناخت، به شناخت خدا میرسد (من عرف نفسه فقد عرف ربه)، از همین باب است.
لذا انسان بعد از سناخت نفس می فهمد که مرگ، به جز قطع بستگی و علاقه ی آن نفس از بدن چیز دیگری نیست. این بدنی که نفس و روح در آن قرار گرفت. من این بحث را در شهر اندیشه دارم که نکات خوبی است، نفس چیست؟ روح چیست؟ تفاوتشان چیست؟ نفس چه میکند و ... . این معرفت به نفس، غوغا میکند، آن وقت است که میفهمد این فراقی است که از جسمی بیرون رفته است. کما این که ما یک موقع از صلب پدر بیرون آمدیم و درون رحم مادر شدیم و لقاح صورت گرفت و درون رحم رشد کردیم و یک روزی هم از همان عالم رحم - که باب رحمت است و برای همین به آن رحم میگویند - خروج پیدا کردیم و در این عالم دنیا آمدیم. حالا هم از آن خروج پیدا میکنیم.
به تعبیری بزرگان میگویند که انسان باید این را بگوید که من بودم، هستم و خواهم بود. در عالم ذر پروردگار عالم به کن فیکونش ما را قرار داد و بعد فرمود: الست بربکم، ما به اقتضای برخی مطالب - که خودش داستان عجیبی است - یکی شل و یکی محکم «بلی» را بیان کردیم. بعد در صلب اجدادمان آمدیم و از صلبی به صلبی شد. بعد به اقتضای موقعیت و شرط زمان و مکان، بعضی از ما هزار سال پیش آمدیم، برخی پانصد و من و شما هم در این زمان آمدیم. بعضی ها هم بعد میآیند. آمدیم و لقاح تخمک و اسپرم، صورت گرفت و انسان شدیم و آمدیم. پس بودیم و بعد هم در این جا آمدیم. بعد هم خواهیم بود. اگر معرفت به این پیدا کند، دیگر خوفی ندارد، خوف از رفتن ندارد. آنچه که خوف است، خوف از عمل میماند. این ها خوف مذموم می شود.
خوف از عمل، شرایط و حدود دارد، تا ممدوح واقع شود
یک خوف ممدوح هم هست که خوف از عمل است و این، خوب است. امّا همین خوف ممدوح هم فرمودند: شرایط دارد و حدّی دارد. اگر بیش از آن حدّش شود، همین ممدوح، تبدیل به مذموم می گردد. مانند این روایتی که بیان کردیم که فرمودند: خوف و رجا دو نور هستند و به طور یکسان در وجود عبد مؤمن قرار دارند. این خوف، خوف ممدوح است که اگر اینطور باشد و انسان از آن شرایطش خروج پیدا کند، مانند این میماند که دایرهای دور انسان کشیدند و میگویند: در این دایره حرکت کنید، اگر از این دایره بیرون آمدید، سقوط میکنید.
مانند منظومه شمسی است که همه کرات در یک مدار خاصی که ذوالجلال و الاکرام، برای آنها تعریف کرده است، قرار دارند و دارند میچرخند. اگر از این مدار خارج شوند، ولو کمتر از میلی، سقوط میکنند. یا به سمت خورشید میروند که ذوب میشوند و یا به این سمت میآیند که شهاب سنگهایی که میدانید میشوند و سقوط میکنند.
لذا میگویند: خوف ممدوح هم شرایطی دارد که اگر از آن شرایط خارج شدید، مجدّد خودش تبدیل به خوف مذموم میشود و حدّی دارد و باید حدود آن رعایت شود. اگر انسان این ها را بداند و عمل کند، غوغا می شود.
چقدر زیبا معصومین بیان کردند، خدا گواه است هیچ جا ندارید، بروید ببینید هیچ کسی جز دستگاه اهل بیت به این قشنگی تشریح نکرده است. این خوف چیست؟ رجا چیست؟ خوف مذموم کدام است؟ چند نوع خوف مذموم داریم؟ خوف ممدوح چیست؟ شرایط آن چیست؟ حدّش چیست؟ این قدر قشنگ انسان را راهنمایی میکنند.
فقط یک چیزی که متاسفیم، این است که ما اصلاً آگاهی از این همه مطالب نداریم، این همه علوم اهل بیت تبیین شده است. بدانید هیچ جا انسان نباید برود، جز در خانه ی اهل بیت. تمام عرفان ها دروغ است، جز عرفان اهل بیت. همه یحرف ها بیهوده است، جز فرمایشات معصومین. چون این ها علم خدا و تجلّی اسماء و صفات خدا هستند. خدا گواه است اگر انسان بداند، برنده است. اشتباه ما این بود که ندانستیم و کسی نبود که برای ما خوب توضیح بدهد. اینجاست که انسان هر چه بفهمد معصومین چقدر زیبا تشریح کردند، ارادت، مودّت و محبتش نسبت به حضرات بیشتر میشود.
چرا در زمان امام زمان، لعن بیشتر میشود؟
اینکه بیان کردم: دوران آقا جان حضرت حجّت (البته اتحاد و وحدت هم یک بحث است و عقل سلیم هم میگوید باید وحدت باشد)، لعن بیشتر میشود. دلیلش این است که چون در آن زمان، وقتی مردم میبینند که چه دنیای حسنهای دارند، (ربنا اتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة) به کسانی که نگذاشتند زودتر به این دنیای حسنه برسند، لعن میفرستند. آیا الآن دنیای حسنه داریم؟! دنیا، دنیای پلشتیها، زشتیها، کینه توزیها، نفرتها و ... است. بیان کردیم: حداقل عمر در زمان آقا جان، صد سال است. در عیون اخبار الرضا، ثامن الحجج فرمودند: مادرمان، حوّا، پانصد شکم زایمان کرده است. لذا عمرها طولانی بود، امّا کوتاه و کوتاه شد. اینقدر کوتاه شد که اگر کسی صد ساله از دنیا برود، همه تعجب میکنند.
لذا در آن زمان مردم مسبّبینی را که نگذاشتند از ابتدا معصومین که علم میدهند و دستورالعمل زندگی میدهند، حاکم باشند، لعن میکنند. ما کجا میتوانیم این مطالب اخلاق عملی که حضرات به این زیبایی بیان کردند، پیدا کنیم؟! وقتی کوچکترین این روایت را برای مردم بوسنی و ... بیان میکنند، میگویند: چه مطالب عرفانی بزرگی است! آنها اصلاً این مطالب به گوششان نخورده بود و میگفتند: بیایید این مطالب را به ما درس بدهید. از بس دنیا را از فرمایشات معصومین تهی کردند، اینگونه شده است.
کسب علم، از طریق اتّصال به امام زمان هر کس
آغاز امامت و ولایت حضرت، یک امیدی برای ما هم ایجاد میکند که موقعی که حضرت بیاید، همهی این نکاتی را که بیان کردیم، آن موقع میبینیم و متوجّه میشویم.
بارها بیان کردم که یک راه میانبر برای رسیدن به این مطالب، اتّصال انسان به امام زمان خودش هست. هر کسی در زمان خودش باید متّصل به امام زمان خودش باشد. علّامه مقدّس اردبیلی، مطالبی را با مراقبههایی گرفت، بعد وقتی رفت و از امیرالمؤمنین علم خواست، حضرت فرمودند: علم دست ماست، پیامبر هم فرمودند: علی بابها، ولی بدان که هر کسی در زمان خودش، باید از امام زمان خودش بگیرد. لذا آدرسی به او دادند و از نجف بیرون رفت و ... . مطالبی است که مفصّل است بحث من این نیست. بحث من این است که اتّصال به امام زمان خودمان اهمیّت دارد.
به خصوص که امام زمان ما، کسی است که هم انبیاء منتظرش بودند، هم معصومین منتظرش بودند و هم چقدر بیان کردند که تمام خصایص انبیاء و معصومین را حضرت یک جا دارند. معصوم میفرماید: لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی، اگر درکش میکردم، به تحقیق حتماً خادمش میشدم تا زمانی که زنده بودم! اخلاق دینی به ما یاد داده که ما باید خادم پدر و مادر و جدّ و جدّه باشیم، نه برعکس. امّا ما در زمان امام زمانی هستیم که ائمّه هدی اینطور در مورد ایشان گفتند.
لذا ما نیز باید تمسّک به آقا جان حضرت حجّت داشته باشیم. یکی، همین دعای سلامتی است که هر ساعت بخوانیم. حصن حصین است. خود آقا جان فرموده که من هیچ وقت شما را فراموش نمیکنم. امّا ما با این عنوان که هر ساعت دعای سلامتی ایشان را میخوانیم، میخواهیم بگوییم: ما هم به یاد شما هستیم و میخواهیم در حصن حصین باشیم، آن هم در این دورانی که دوران آخرالزمان است. کسی جز شما را نداریم که دست ما را بگیرد.
آخر شب دقایقی با آقا جان حرف بزنیم. اصلاً فرض بگیریم که چیزی ندهند. هر چند خدا شاهد است یک شب بعد از درس اخلاق که میگفتم: به یک سال نشده، چیزهایی به شما میدهند، فردی آمد و گفت: چرا میگویید یک سال؟! به یک ماه نشده، چیزهایی میدهند. امّا اگر هم فرض بگیریم چیزی ندهند، همین که اجازه میدهند با ایشان صحبت کنیم، همه چیز است که انسان با مولا و آقای خودش، کسی که صاحب عصر و زمان است و همهی کون و مکان به وجود اوست و همهی رزقها، به واسطهی اوست، توفیق صحبت پیدا کردن دارد.
آقا جان، اگر به خودم واگذار شوم و دستم را نگیرید، گرفتار میشوم. به گناه میافتم، فردی، اجتماعی و ... . خراب میکنم، زندگی و آخرتم را خراب میکنم، دستم را بگیر. اصلاً یادم میرود که برای چه به دنیا آمدم و باید چه کنم. آقا جان، دستم را بگیر.
یک فاتحه برای مادرشان حضرت نرجس بخوانیم، جدّی باور کنیم کلید ورود به قلب آقا جان، مادرشان است. اینقدر اینها رئوف و کریم هستند، احسان، عادتشان است، کرم، مشیشان است. اصلاً با ما تفاوت دارند، ما معامله میکنیم، امّا آن ها دنبال اینگونه مطالب نیستند. آقا جان، خراب کردم، تو درستش کن. ولیّ خدایی حضرت را، یا مبدل السیئات بالحسنات، خطاب میکردند. آقا جان، دست ما را بگیر.
آغاز امامت و ولایت هست، نمیخواهیم ناراحتی کنیم، امّا دو قطه اشک، اکسیر است و جهنّمی را خاموش میکند. اشک، اکسیر رحمت الهی است. بگذارید بگویند اینها امّت گریه هستند، چه میفهمند که این دو قطره اشک چه میکند؟! با آقا جان، صحبت کن، اشک بریز، گردنت را کج کن، خضوع و خشوع داشته باش، حال مضطرّ بگیر، بگو: آقا جان، میخواهم سربازت شوم، گناه کردم، امّا امید دارم. خوش به حال شهدای مدافع حرم که پاک و طاهر رفتند، نمیدانم اوضاع من چه میشود، آقا دستم را بگیر که عاقبت به خیر شوم، نه عاقبت به شر. آقا جان، دستم را بگیر.