عقیق:آیتالله سیدمحمد قائممقامی از خاندان مرحوم میرزا ابوالقاسم فراهانی (قائم مقام فراهانی) در سال 1329 هجری شمسی در شهرستان اراک متولد شد و به دنبال سیری در فرهنگ و فلسفه غرب، طلبگی علوم و معارف اسلامی را از اواخر دهه 1340 آغاز و با استفاده از محضر بزرگانی مانند علامه طباطبایی، علامه جعفری، آیتالله طسوجی و حضرات آیات جبل عاملی و حسینی تهرانی و حضرت امام خمینی(ره) در حوزههای علمیه اصفهان، مشهد، قم و تهران دنبال کرد، حاصل فعالیت 40 ساله ایشان در حوزه علوم و معارف اسلامی علاوه بر ترجمه چندین کتاب از انگلیسی به فارسی؛ سخنرانیها، مصاحبه ها و مجالس تدریسی است که برخی از آنها ضبط شده است، وی اکنون در تهران علاوه بر امامت جماعت در مسجد، به تدریس درس خارج فقه و مباحث حکمت اسلامی اشتغال دارند. به مناسبت روزهای آخر ماه صفر با آیتالله قائممقامی گفتوگویی را پیرامون شیوه حکومتداری پیامبر اکرم(ص) انجام دادیم که مشروح آن در ادامه میآید. وی در این گفتوگو با بیان اینکه الگوی اعظم حکومت الهی در دوره پیغمبر اکرم(ص) اتفاق میافتد، از شیوه حکومتداری سیره نبوی و توجه به خاستگاه الهی آن سخن به میان میآورد، وی با اشاره به نقش ولایت در جمهوری اسلامی، پیادهروی اربعین را هم نمودی از وجه حکومت الهی بر میشمرد. منبع:فارس الگوی اعظم حکومت الهی در دوره پیغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد *شیوه حکومت داری پیامبر(ص) به خصوص نحوه رفتار حضرت(ص) با مردم را تشریح بفرمایید. -در مورد پیامبر اکرم(ص) به ویژه ایام پایانی ماه صفر که ایام رحلت پیامبر است، از همه جهات جای بحث بسیاری وجود دارد، همچنین جهتی که شما اشاره کردید، مساله حکومتداری و دولت پیغمبر(ص) که چه ویژگیهایی دارد جای بحث دارد و اینکه بعداً چه شد بحث مهمی است که آیا بعداً این شیوه ادامه پیدا کرد یا نه یا منقطع شد؟ بحث دولت پیغمبر اکرم یا حاکمیت پیغمبر(ص) که همان ولایت الهی است بدیهی و روشن است که الگوی اعظم حاکمیت از منظر دین است، دین در مورد همه چیز دیدگاه و نظر دارد از جمله در مورد حکومت، دولت و حکومتداری، مدیریت. الگوی اعظمش در دوره پیغمبر اکرم(ص) اتفاق میافتد، البته از یک جهت دیگر جای بحث است منظورم از جهت جنبه فاعلی، چون میدانید که حکومت الهی یا دولت الهی یا ولایت مبتنی بر دو پایه است و دو رکن دارد، یک رکن فاعلی دارد، یک رکن قابلی یا رکن الهی و مردمی، «فاعلی» رکن الهی است و «قابلی» رکن مردمی است با این دو رکن است که حاکمیت الهی تحقق و فعلیت پیدا میکند. در دوره رسول اکرم(ص)، دوره 10 ساله پیغمبر اکرم، رکن فاعلی حاکمیت دینی و الهی در عالیترین و کاملترین شکل خودش وجود دارد، یعنی از این مرحله بالاتر وجود ندارد، زیرا که پیغمبر اکرم(ص) از عظیمترین ولی در عالم وجود هستند و پیغمبر(ص) در بین اولیای خداوند عظیمترین ولیاند و همه پیامبران و همه اولیای قبل و بعد از ایشان زیرمجموعه پیغمبرند، ریزهخوارِان دولت پیمغبرند چه اوصیای قبل، چه اولیای بعد، چون بعد از پیغمبر(ص)، دیگر نبی نمیگوییم بلکه ولی یا وصی میگوییم، البته شأنشان شأن نبوت است، ولی نبی نمیگوییم. رکن فاعلی در زمان نبی خاتم(ص) در اوج خودش بوده است بنابراین در مقطع پیغمبر(ص)، عظیمترین ولی حضور دارد، این رکن فاعلی در اوج خودش است؛ اما رکن قابلی جای بحث دارد که آیا این رکن قابلی کامل بود یا کامل نبود؟ آن رکن قابلی که به واسطه آن حاکمیتالله تحقق پیدا میکند، دین حاکم میشود، این مورد جای بحث و بررسی علمی دارد و باید بحث علمی دارد، به اعتقاد بنده رکن دوم کامل وجود نداشت، از این حیث که تداوم نیافت، این بزرگترین علامت است، منقطع شد، تداوم نداشت و به چیز دیگری منجر شد، خود این علامت این است که آن رکن قابلی کامل نبوده است یعنی اینکه کان هو که فعلاً پذیرندگان حاکمیت پیغمبر(ص) دقیقاً نمیدانند چه چیزی را قبول کردند. *چرا در این 10 سال رکن قابلی تکمیل نشد؟ فرصت کم بود؟ -میتوانیم بگوییم فرصت کم بود، تقدیر الهی این بود. به دلیل همان مقدار پذیرش الان مدل حکومتی وجود دارد ، چون یک مقدار پذیرش وجود دارد، اگر اصلاً پذیرشی نبود شما اصلاً حاکمیتی نداشتید، پیغمبر(ص) حاکم نمیشدند، دولت تشکیل نمیدادند، یک مقدار پذیرش است و چون پذیرش کامل نیست؛ یعنی اینکه مردم و امت و مسلمان درست نمیدانند چه چیزی را قبول کردند، فعلاً تحت تاثیر یک جاذبه عظیم پیغمبر(ص) هستند و این برای 10 سال طول میکشد، علامت پذیرش کامل را ما عدم ارتجاع میدانیم، عدم ارتجاع یعنی برگشت از دولت الهی و حاکمیت الهی به شیوههای قبلی میشود، ارتجاع که متأسفانه در دنیای اسلام اتفاق افتاد، ارتجاع به لحاظ سیاسی و دینی و به لحاظ دینی و معنوی نوعی ارتداد است، وقتی ارتداد یا ارتجاعی صورت میگیرد مشخص میشود که درست نفهمیدند، چه بسا اینها پیغمبر(ص) را فقط دارند به عنوان یک شخص بسیار بزرگ نگاه میکنند و چه بسا باز دیدگاه پادشاهی و سلطنتی است. 2 رکن حاکمیت الهی یا مدیریت الهی * قرائن سخنان صحابه هم مشخص است که واقعاً اینطوری هستند، ولی کاملاً واضح است که نه دیدگاه عصمت نسبت به پیامبر(ص) دارند و نه فکر میکنند پیامبر(ص) خیلی از ما متفاوتتر هستند؟ -حداقل مورد در این قضیه همان دیدگاه جریانی است که بعد از پیغمبر اکرم(ص) حاکم میشود، یعنی چند سال بعد از پیامبر(ص)، بنیامیه که صاحبان دولت و قدرت بعدی در دنیای اسلام هستند، نگاهشان صددرصد مادی و دنیوی است، همانطور که ابوسفیان گفت و به زبان آورد که وقتی مکه فتح شد و نیروهای اسلامی وارد شدند، ابوسفیان با کراهت حاکمیت پیغمبر(ص) را میپذیرد و به اطرافیان میگوید: بله! ایشان دولت و حاکمیت به دست آورد، حاکم شد یعنی تمام این قضایا برای حکومت بود، بعد هم بنای او این است که این شاهی باید به ما منتقل شود، متأسفانه بعد از مقطعی هم همینگونه میشود. حاکمیت الهی یا مدیریت الهی که از آن به عنوان ولایت تعبیر میکنیم، دو رکن دارد یک رکن فاعلی است که از جانب خداوند است و یک رکن قابلی دارد که از جانب مردم است و رکن قابلی وقتی کامل است که پذیرندگان این حاکمیت دقیقاً بدانند چه چیزی را پذیرفتند و بیعتی را که با حاکم دارند بیعت ولایی، بیعت علوی باشد، چون ممکن است شما با یک ولی بیعت کنید، ولی بیعت شما ولایی نباشد مانند بیعتی که با پیغمبر(ص) شد، بیعتی که با حضرت علی(ع) در زمان حاکمیت ایشان شد، بیعت آنها الهی نیست، اگر چه در نحوه حاکمیتها که بعد از پیغمبر باز منطقیترین و بهترینِ شیوه شد که عدهای از مردم خواستند و تعبیر حضرت هم این است که شورای مهاجر و انصار تشکیل شدو بر خلاف شورای قلابی قبلی که شورا نبود، چون حضرت میگوید «إِنَّمَا الشُورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْانْصَارِ» شورایی تشکیل شد، بیعتی صورت پذیرفت، بیعت مردمی بود، خیلی بهتر و عالیتر از سه بیعت نفر قبلی بود، ولی با این حال بیعت ولایی نبود که امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان ولی خداوند و به عنوان انسان معصوم و حجت درک کرده باشند و بیعت کنند و پای این کار بایستند. در بحث حاکمیت الله ما به اینجا میرسیم که اگر چنانچه رکن دوم نباشد، این حاکمیت مقطعی و برههای میشود و برمیگردد، اگر چه چیزی از آن در باطن و غیب باقی میماند، ولی به لحاظ ظاهر باقی نمیماند. این اتفاق افتاد، از آنجایی که این درک در میان مسلمانان وجود نداشت که حقیقت ولایت پیغمبر(ص) را درک کنند، با کمال تأسف میگوییم که این دولت و این حاکمیت تداوم نیافت و یک نوع رجعت به گذشته صورت پذیرفت که همان ارتجاع یا ارتداد است. این رجعت به گذشته هم دو مرحله داشت، یک مرحله اولی که جنبه کاتالیزوری داشت، یعنی بلافاصله دولت پیغمبر(ص) تبدیل به سلطنت نشد، مثلاً بعد از پیغمبر اکرم(ص) یک مرتبه معاویه حاکم نشد، یک بازه زمانی 30 ساله و یک مرحله برزخی و میانی لازم است که کاتالیزور اتفاق بیفتد که بعد آن حاکمیت الهی منجر به سلطنت و پادشاهی شد، آن هم به بدترین نوع پادشاهی که پادشاه بیاید و بگوید بعد از من سلطنت حق فرزند من است، ولو دیوانه و مجنون و بیدین باشد. ویژگیهای حاکمیت الهی حالا اینکه ویژگیهای حاکمیت الهی چیست؟ جای بحث بسیار دارد. درباره شاخصه حکومت نبوی از جهات مختلف میشود صحبت کرد، ولی آنچه که مسلم است این است که حاکمیتهای طاغوتی نیست، حاکمیتهایی که تاکنون در جهان بوده نیست، معتقدم اگر این دولتها را کسی بخواهد بررسی کند، دولت پیغمبر(ص) یا دولت انبیاء و اولیا معنیاش چیست؟ باید از جهت عکس شروع کند یعنی دولتهای طاغوتی چگونه است؟ بنای دولتهای پادشاهی همانطور که میدانید بر ظلم است، دولت طاغوتی دو پایه نظری و عملی دارد، پایه نظری-اشبه لحاظ الهیات بر این مبنا است که ما نمیدانیم از نظر معرفتشناسی خدایی وجود دارد یا ندارد، همان چیزی که بعدها شما در دنیای مدرن کشف حجاب آن را میبینید، میگوید ما نمیدانیم خدا وجود دارد یا ندارد، نه میگوییم وجود دارد و نه میگوییم وجود ندارد، عقل ما راه ندارد به اینکه بداند خدا است یا نیست که به این میگویند الهیات تنزیهای که نقطه مقابل الهیات تشبیهی است، الهیات تشبیهی آنجاست که شخص بیخودی و زیادی در مورد خدا و عالم غیب صحبت میکند، آنجایی که نباید ورود میکرده، ورود کرده، مفهومپردازی و لفاظی میکند، خدا را شبیه به خلق میکند و امثالهم و این یک انحراف است و یک انحراف دیگر الهیات تنزیهای است که نمونه بزرگش هم در دنیای غرب اتفاق افتاد از رنسانس به این سمت که این الهیات میگوید اصلاً عقل نه فقط نباید غور در ذات خدا و صفات خدا کند، اصلاً نمیتواند در این حوزه وارد شود که بداند خدا است یا خدا نیست، میگوید بود و نبود خدا یک جنبه اخلاقی و کاربردی فقط دارد، چون عقل عملی است و برای اخلاق است، عقل نظری راهی ندارد، انحرافی که ما الان در دنیای مدرن شاهدش بودیم و هستیم. مبنای الهیات حاکمان طاغوتی قدیماً و جدیداً، چه کسانی که در دنیای قدیم بودند مانند پادشاهان و سلاطین و چه کسانی که در دنیای مدرن آمدند، به لحاظ معرفتشناسی همین است که میگویند ما نمیدانیم خدایی وجود دارد یا ندارد و نکته دیگری اینکه میگویند اگر هم خدایی باشد نغوذبالله این خدا ظالم است یعنی یک نوع اتهام به خدا نسبت میدهند که خدا ظالم است و وقتی خدا ظالم است مدیریت جهان هم باید ظالمانه باشد، خلیفه و جانشین او نیز باید ظالم باشد. *از چه لحاظ میگویند خدا ظالم است؟ وقتی یک انسانی به لحاظ عقلی و معرفتی خدا را درک نکند و نشناسد همین میشود، لازمه این دیدگاه خودبخود همین است، همه کسانی که خدا را درست نمیشناسند به خدایی که به فرض معتقدند خدای ظالم است میگویند خدا اهل تبعیض است، ما در جهان تبعیض و تفاوت و بیمنطقی میبینیم، خدا دلش خواسته خلق کرده و عدهای را مجازات میکند، عدهای را ثواب میدهد، عدهای را کافر و عدهای را مؤمن میکند، کسی هم اختیار ندارد و اینها ظلم میشود؛ یعنی الهیات انحرافی، مبنایش تردید در خداوند است و اگر هم خداوند را قبول کنند میگویند خداوند ظالم است که نتیجه هم این میشود که حاکم باید ظالم باشد چون حاکم جانشین خداوند است. در حکومت الهی حاکم خدا را عادل میداند در حاکمیت طاغوتی و ظالمانه که حاکم چنین دیدگاهی به خداوند دارد، شما چهار رابطه را میبینید با ویژگیهای خاص خودش که در حاکمیت الهی همین چهار ویژگی است با صفت دیگر و ویژگی متفاوت، یعنی در حاکمیت چهار رابطه وجود دارد، رابطه حاکم و خدا، نظرِ خداوند در مورد حاکم، نظر حاکم در مورد خداوند، رابطه مردم با حکم و رابطه مردم با حاکم؛ در حاکمیتهای غیر الهی این چهار رابطه بر مبنای قهر و نفرت است، یعنی حاکم از خدا بدش میآید، خدا هم از حاکم بدش میآید، از هم نفرت دارند، حاکم از مردم بدش میآید و مردم هم از حاکم بدشان میآید هر چهار رابطه بر مبنای نفرت و قهر است؛ حاکمیت الهی بر عکس است، در اینجا حاکم به خدا یقین دارد، نمیگوید اگر خدا باشد، حاکم خدا را عادل میداند و عدل را کف صفات خدا میداند نه سقف صفات خدا، سقف صفات خداوند فضیلت است، احسان، جود و لطف و عنایت خاص است، در حکومت الهی، حاکم خداوند را عادل و اهل فضل میداند، به خداوند یقین دارد و خود حاکم اولاً شامل فضل الهی شده است، رابطهاش با خداوند رابطه مهر است، ولی در حکومت طاغوتی قهر است، در حکومت الهی حاکم به خدا محبت دارد، خداوند هم به حاکم محبت دارد او را دوست دارد، حاکم به مردم محبت دارد، مردم را دوست دارد و مردم حاکم را دوست دارند، چهار نوع رابطه بر مبنای محبت، دوستی، عشق و غیره که همان ولایت است و چهار نوع رابطه بر مبنای قهر و نفرت که عداوت است، تفاوت این است. اینها تفاوتهای عظیمی در حاکمیت الهی و انسان آزاد به معنی حقیقی کلمه است نه به معنای نفسانی، صوری و ظاهری، یک حقیقت آزادی داریم، یک ظاهر آزادی، روح انسان، جان انسان و حقیقت وجودیاش در حاکمیت خداوند آزاد است، در حکمت رسالت پیغمبر شما در قرآن میفرماید، دلایل مختلفی دارد و خیلی مهم است «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ » یعنی پیامبر(ص) آمد که فرو نهد از دوش آدمیان بارها را، زنجیرها را که این منشور آزادی حقیقی انسان است، عکس آن این است که وقتی غل و زنجیر دارید، غل و زنجیر هم مربوط میشود به عقاید غلط، اخلاق غلط، رفتار غلط، عقیده باطل، بحث حاکمیت الهی اینگونه است و ویژگیهایش این بود که گفتم دو رکن هم دارد فاعلی و قابلی، اگر رکن قابلی نباشد حاکمیت الهی از بین نمیرود، مخفی و غایب میشود، رکن قابلی در صحنه باشد، حاکمیت الهی علنی، آشکار و ظاهر میشود و فعلیت پیدا میکند. حاکمیت الهی مبداء حقوق حقیقی خداوند و انسان است *جایگاه حقوق بشر در سیره حکومت نبوی چگونه بوده است؟ -حاکمیت الهی منشاء و مبداء حقوق حقیقی خداوند و انسان است، حقوق انسان وقتی فهمیده و مراعات میشود که حقوق خداوند فهمیده شده باشد و مراعات شود، چون آغاز حقوق را از خداوند میدانیم، یعنی همین حقوقی را که میان انسانها است، حق و تکلیفی که میان انسانها وجود دارد از خداوند شروع شده است، یعنی از بحثهای خیلی شورانگیزِ معارفی و الهی است که ما معتقدیم به اینکه این حقوقی که شما بین آدمیان میبینید که سفارش خداوند و دستور خداوند است، این جریانی است که از خود خدا شروع شده است؛ یعنی اینکه اولاً خداوند ببن خودش و آدمیان رابطه حق و تکلیف را قرار داد و در این جریان حق و تکلیف خودش و خداوند، خداوند اولاً حق مطلوب را ادا کرد، این از نکات خیلی مهم و از اسرار الهی است. چون همیشه این بحث مطرح میشود که بین دو شخص، دو جریان، دو نیرو، دو نفر، مثلاً دولت و مردم که حق متقابل است، کدام یک اولاً باید حق دیگری را مراعات کند، چون وقتی بین من و شما حق متقابل و تکلیف متقابل وجود دارد، من به شما حق دارم، شما هم به من حق دارید، من نسبت به شما تکلیف دارم، شما هم نسبت به من تکلیف دارید، این بحث مطرح میشود که کدام اول شروع کند؟ چه کسی اول تکلفیش را انجام بدهد که حق پیدا کند؟ اسلام میگوید آنی که بزرگتر است، آنی که والاتر است و مقام والاتری دارد، اول باید وظیفهاش را انجام بدهد و حق طرف مقابل که کوچکتر یا ضعیفتر است را به او بدهد و ثانیاً کسی که کوچکتر یا ضعیفتر است مکلف است حق آنی که بزرگتر است را بدهد؛ این دیدگاه از خود خدا شروع شده است، یعنی خداوند بین خودش که خدا است، حق محض است و خلق بعداً ایجاد و حادث شده است، مخلوق است، رابطه حق و تکلیف قرار داده است و بعد فرموده من اول حق تو را میدهم. *حق او آمدن به عرصه وجود بوده؟ -یکی آمدن به عرصه وجود، هدایت شدن، شناخت، اعلام حقیقت به او، اختیار، اراده و آزادی به او، همه را به او داده، بعد گفته تو حق من را به من بده و حق تو این است که از من اطاعت کنی و من را عبادت کنی، یعنی خداوند حق اطاعت و عبادت را اول قرار نداد، این را دنیای غرب و جهان غرب اصلا میفهمد؟ اصلاً این دیدگاه را میفهمد؟ بر مبنای همین دیدگاه که اول میگوید بزرگتر است و عالمتر و بالاتر و کاملتر است، حق کوچکتر را میدهد، همین قاعده را هم بین مخلوقاتش هم جاری فرموده است، یعنی بین خلایق که رابطه حق و تکلیف وجود دارد، فرموده است کسی که بزرگتر است، اول باید حق دیگری را بدهد و وظیفه دارد، مثلاً به همین جهت اگر ما بحث رابطه دولت و فرد را مطرح کنیم که هر دو به هم حق دارند، همانطور که حضرت علی(ع) فرمودند والی و مردم به هم حق متقابل دارند، اگر این بحث مطرح شود که اول چه کسی باید حق آن یکی را بدهد؟ جواب این است که ابتدا دولت باید حق مردم را بدهد، عادلانه، صالحانه عمل بکند وقتی وظیفهاش را انجام داد، بر مردم حق پیدا میکند، حق اطاعت، حق تبعیت و پیروی. بحث حقوق اینطوری مطرح میشود، این حقوقبشری که اسلام میگوید اینجا است؛ در فرهنگ مقابل اصطلاح است، ادعا است، خیال میکنند چنین چیزی از حقوق بشر میتوانند بفهمند آن هم بدون شناخت این عقاید. فتح نرم فقط به جریان حق اختصاص دارد *آیا پیامبر(ص) به دنبال لشکرکشی بودند؟ - طبیعی است که مبنای حکومتالله و حکومت الهی بر مبنای فتح است، نه اولاً فتح سخت بلکه فتح نرم، بله این یک واقعیتی است که حاکمیت الهی بنایش بر گسترش و توسعه است، این یک واقعیتی است که هیچ رودربایستیای نداریم و تعارف هم نداریم، مبنای حاکمیت الهی توسعه و صدور است و اما چگونه؟ توسعه و صدور به دو نحو میتواند انجام شود، یکی سخت و یکی نرم، سخت همین توسعه از طریق لشکرکشی، اسلحه و کشتن و نیز فریب است، توسعه سخت دو پایه دارد: یکی پایه نظامی، یکی پایه تزویری و مکری، با ابزار نظامی بدنها به ناحق و با ابزار تزویر، مکر و حیله افکار و قلوب تسخیر و تصرف عدوانی میشود. در موضوع قدرت نرم این را باید بدانید که قدرت نرم درست است که به لحاظ ظاهر اعم از قدرت نرم حق و قدرت نرم باطل است، چون به لحاظ وقتی شما از طریق تزویر هم وارد میشوید و افکار را میگیرید این نرم است در برابر اسلحه و کشتن. ولی اگر با دقت نگاه کنید میبینید این نحوه تصرف از فروع تصرف سخت است، یعنی اگر شما روح کسی را از طریق جادو تصرف کردید به طور سختافزاری وارد فضای او شدید، جادو هم سخت است مانند کار نظامی میماند، ظاهرش فقط متفاوت است، در حالی که قدرت نرم و فتح نرم فقط و فقط به جریان حق اختصاص دارد، یعنی فقط جریان محض الهی است که میتواند به حق یک قلبی را فتح کند، فتح قلب یعنی اینکه شما خودتان عالمانه، آگاهانه، با اراده یک حاکمیتی را بپذیرید، حاکمیتی که به نفع شماست و صلاح شما در آن است که این ویژگی فقط در حکومت الهی امکان دارد، حاکمیت اولیا و پیغمبر اینگونه است که مبنایش مبنای فتح است. حاکمیت الهی مدیریت را طعمه نمیداند، بلکه امانت میداند *پیامبر(ص) چگونه با پدیده اشرافزادگی و آقازادگی برخورد کردند؟ -تفاوت دولت الهی با طاغوتی این است که حاکمیت الهی، حاکمیت و مدیریت را طعمه نمیداند بلکه امانت میداند، یک امانت در گردن حاکم میداند که به واسطه آن حاکم فقط میتواند درجات و مراتب اخروی خودش را افزون کند و نه اینکه بر ثروتش بیفزاید، دیدگاه حاکمیت الهی این است و از قطعیات این حاکمیت است، یعنی امر قطعی است و ابهامی در آن نیست، حضرت علی(ع) به استاندارش فرمودند: «انَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَه وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَه» طمعه نیست، در فرهنگ معمول حاکمیت و مدیریتها، حاکم متناسب با افزونی مقامش باید تمتع بیشتر از مواهب مادی و دنیوی داشته باشد، در حاکمیت الهی قاعده بر عکس است، ایدهآل حاکمیت الهی، حاکمیت الهی هم درجات دارد، مثلاً شما در حاکمیت حضرت علی(ع) چه میبینید؟ میگوید من چون حاکم هستم باید از لحاظ بهره دنیوی از انسانهای معمولی نیز پایینتر زندگی کنم، یعنی آنجا هم که جایز و مشروع است؛ نباید استفاده کنم، 180 درجه بر عکس است. در نهجالبلاغه داریم در زمان حاکمیت حضرت علی(ع) یک جوانی در یک خانوادهای در وادی زهد و عزلتنشینی، عبادت و ترک کار و روزه گرفتن و نخوردن میرود و همه چیز را ترک میکند، بعد خانواده او نگران میشوند و نزد امیرالمؤمنین میروند و شکایت میکنند که این آدم مدام در حال عبادت است و کار نمیکند، حضرت(ع) میگوید او را پیش من بیاورید، به او میگوید چه کسی به تو گفته است اینگونه رفتار کنی؟ او به این مضمون جواب میدهد که یا امیرالمؤمنین مگر این شما خودتان نیستید که اینگونه دارید زندگی میکنید؟ و بعد حضرت جواب دادند اشتباه کردی، نفهمیدی، تو بیخود خودت را با من مقایسه کردی، من حاکم هستم، من به دلیل اینکه حاکم هستم باید اینطوری باشم، من چون حاکم هستم باید اینطوری زندگی کنم، تو که حاکم نیستی، تو برو کار کن و زندگی کن. این اشاره به این دارد که از منظر دینی در حاکمیت الهی، رابطه میان حاکمیت و تمتع مادی و دنیوی درست عکس دیدگاه حاکمیت معمولی است، یعنی حاکمیت تمتع و بهرهوریاش کمتر است، بدیهی است که در چنین فرهنگی شما اگر طبقه حاکمیت دارید -که البته دارید چون طبقه حاکمیت همیشه هستند-، طبقه حاکمیت کم و بیش همین ویژگی را دارند، یعنی اگر در مدیریتهای سطح بالا قرار گرفتند سادهزیستتر، سادهتر، مجاهدتر، باتقواتر و عالمتر هستند که طبقه حاکمیت شدند نه اینکه شما یک طبقه حاکمیتی داشته باشید رفته رفته به طرف روشهای معمولی حکومتی گرایش پیدا میکنند، احساس میکنند چون مقام بالای حکومتی دارند و کار بیشتری کردند و حق بیشتری به نظام و انقلاب داریم، ما حق داریم بیشتر برخوردار شویم، اشرافیت مادی و معنوی، اینطوری است. آقا وقتی درباره زلزله کرمانشاه صحبت میکرد مانند یک انسان مصیبتزده بود بله! در اصلِ حاکمیت دینی و انقلابی و ولایی چه در آغازش، چه در میانهاش چه در هر مرحلهاش ولو اینکه بگویند این ویژگیها برای مرحله اول است، نه اینطوری نیست از محکمات است که تا مادام حاکمیت الهی وجود دارد به ویژه تا زمانی که در جامعه بشری فقیر وجود دارد، حالا مثلاً زمانی برسد که در جامعه هیچ فقیری وجود نداشته باشد، بحث دیگری است، شاید در این صورت بگویند حاکم میتواند درجه خودش را بالاتر بیاورد ولی وقتی فقیر وجود دارد، الان همین قضیه زلزله که به وجود آمده و مصیبی است، بازتابش در بالاترین مقام کشور که رهبری باشد، واقعاً کسی است که انگار مصیبت بر خودش وارد شده است، این حاکم الهی است، یعنی مصیبتزده است و نه اینکه تصنعی داشته باشید یک زمانی شما مصیبتزده نیستید، ولی تظاهر میکنید یک مصیبتی بر شما پیش آمده است، وقتی شما واقعاً مصیبتزده هستید، آقا وقتی صحبت میکرد مانند یک انسان مصیبتزده و دردمند بود، درد بر او وارد شده است. پشت دموکراسی موجود غرب کیست؟ این الگو است و الگویی است که به لطف خداوند ما در زمانی داریم زندگی میکنیم که به دنبال شکست الگوهایی حاکمیتی و مدیریتی غلط و طاغوتی و نفسانی است، چه قدیم و چه جدید، قدیم نوع پادشاهیها و جدید هم نوع دموکراسیهای قلابی جدید که باطنش سلطنت و پادشاهی است، پشت دموکراسی موجود غرب کیست؟ چه سلطنتی قرار دارد؟ پادشاهی سرمایهداران یهود که سلطان دنیا هستند و پادشاه هستند و آنها دارند دنیای غرب و آمریکا را اداره میکنند. البته تقلب کردند و کسی که الان مدیر است نامش پادشاه نیست، ولی پادشاهی و سلطنتی است. به دنبال شکست الگوهای قدیمی پادشاهی جدید و مدرن و بعضاً هم حتی در دنیای مدرن همان پادشاهیهای جری گذشته آمده، نمونهاش پادشاهی عربهای مرتجع منطقه و در رأس آن عربستان سعودی در قرن بیستم مرتجعانهترین شکل حکومت، پوسیدهترین شکل حکومت و خبیثانهترین شکل حکومت را با کمک حاکمان مدرن دنیای غرب اعمال میکنند. جهان در آستانه دورهای قرار گرفته است که قرار است به حول و قوه خدا مدیریت الهی را درک کند، حاکمیت خداوند و اولیاء را درک کند، اگر هم کسی سؤال کند این جریان آیا در عصر ما الگو دارد یا ندارد؟ پاسخ هم بله است و هم خیر، بله این است که آن مقدارهایی که ما در حاکمیت اسلامی و انقلابی خودمان موفق بودیم، الگو است، آنجا که موفق نبودیم یا نیستیم الگو نیست و ما از دیگران الگو پذیرفتیم، آنجایی که موفق هستیم مانند کانون ولایت یعنی الان 40 ساله شده است و از عجایب تاریخ بشر است که ولایت 40 سال طول بکشد، هر جا که شما ولایت و آثار ولایت را میبینید، حاکمیت درست الهی را میبینید که با عین دموکراسی و عین جمهوریت متحد است. تنها ضامن جمهوریت، ولایت است اخیراً متاسفانه در تلویزیون یک برنامه فرهنگی ـ فکری در شبکه 4 بود، اهل نظر داشتند درباره تحلیل اوضاع منطقه به لحاظ گروههای تکفیری، داعش، وهابیت و سلفیت صحبت میکردند، در بین آنها آقایی از اصلاحطلبان در تبیین ماجرای سلفیت ضربهاش را به داخل میزد که مثلاً ولایت و ولایتمداری هم نوعی سلفیت دارد، اگر ما بخواهیم سلفیت را از بین ببریم این را هم باید کمتر کنیم؛ ما فقط باید در جمهوری اسلامی تاکید کنیم، ما جمهوری اسلامی به وجود آوردیم، تفاوت ما با گروههای تکفیری و سلفی چیست؟ تعبیر ایشان البته اینطوری و بیادبانه بود، اینطور نیست که یک نفر در رأس و بالا باشد و بخواهد حکومت کند، ما نباید اینطوری باشیم، ما جمهوری اسلامی داریم، این فرد که محقق است نمیفهمد و نمیداند چه دارد میگوید، نمیداند جمهوریتی که شما دارید میگویید که حق است، یعنی حضور واقعی مردم، این ضامن و پشتوانهای لازم دارد، ضامن و پشتوانهاش کجاست؟ تعبیر بیادبانهای که یک نفر دارد آن بالا حکومت میکند! مشخص بود که منظورش این است که ولایت نباشد، این فرد نمیفهمد که بزرگترین و تنها ضامن جمهوریت، ولایت است، من این را با قطعیت میگویم یعنی شما نمیتوانید بگویید ما برای جمهوریت دو ضامن دیگر داریم یکی هم ولایت است! اصلاً یکی دیگر ولایت نیست، فقط ولایت است، ولایت الهی که تجلی دین خداوند و تجلی نبوت و امامت و ولایت در عصر ما است، این حقیقت است که ولایت پشتوانه منحصربهفرد جمهوریت و دموکراسی است، همانطور که امام خمینی(ره) فرمودند از ولایتفقیه حمایت کنید که مانع دیکتاتوری است، یعنی اگر شما ولایت را کنار بگذارید دیکتاتوری و استبداد و پادشاهی است یا پادشاهی قدیم است یا پادشاهی جدید است، جمهوریت بیجمهوریت است، این حرفها چیست؟! این زیبا است، کاری که انقلاب اسلامی کرده است شاهکار انقلاب اسلامی است و این الگویی که داده است، جمهوریت اسلامی، جمهوری اسلامی و ولایت و ولایت هم به عنوان ضامن منحصربهفرد و پشتوانه و حافظ و نگهدار جمهوریت، کما اینکه در عمل هم دیدیم، هرگاه در مملکت جمهوریت میخواهد زیر سؤال برود و خدشه به آن وارد شود، مانند قضایای سال 88 و فتنه سال 88، کسی که به میدان آمد به عنوان نقطه مقابل البته در رأس مردم، ولی بود، در رأس جمهور در صحنه آمد و گفت: من نمیگذارم مبانی جمهوریت خدشهدار شود، معنی ندارد رأیی داده شود و صاحبان قدرت بگویند ما این رأی را نمیپسندیم و به هر قیمتی این رأی را حذف کنید و تغییر دهید، امام و ولیفقیه ایستاد و گفت: من نمیگذارم جمهوریت مخدوش شود، این چیزی است که الان باید برای جهان تبیین شود. بعد از انقلاب اسلامی، پیادهروی اربعین الگوی عملی حاکمیت الهی است باز اگر سؤال شود بعد از انقلاب اسلامی ما چه الگوی عملی دیگری بر حاکمیت الله در عین حال که مردمی و جمهوری است میتوانیم داشته باشیم؟ من میگویم قضیه بسیار بسیار عجیب، شگفتآور و بینظیر و الهیِ «اربعین». راهپیمایی اربعین در درون خودش پیامهای زیادی دارد، یکی از پیامهای بسیار مهمش، پیام مدیریتی است که انسان چگونه باید مدیریت شود؟ 30 میلیون انسانی که به مدت دو هفته در یک مکان خاصی با هم دارند زندگی میکنند، تعامل و رفت و آمد دارند و با هم زندگی میکنند، اینها چگونه مدیریت میشوند؟ در آنجا شما به عینه مسأله مدیریت الهی و مردمی را میبینید که چگونه مدیریت در دست خداوند است، در دست اولیاء است با محوریت امام حسین(ع) و از یک طرف جاذبه الهی بینظیرش در صحنه وجود دارد و از طرف دیگر مجری توده مردم هستند، متن مردم هستند که میدانند با هم چگونه رفتار کنند. بعد سایر مأموران مانند مأموران انتظامی، نظامی، امنیتی همه نیروهای خدماتی هستند، اصلاً حاکم خادم است، دولت عراق و دولت ایران در این مقطع دو هفته همایش عظیم اربیعن فقط خادمند؛ یعنی آنچه اسلام میگوید شما اگر دولت هستید خادم هستید شاه نیستید، خدمتگزارید، شما خدمتگزاری ایران و عراق را در ایام اربعین میبینید. این را شما میبینید که در سطح جهانی دارد مطرح میشود و یک همایشِ عظیم 25 میلیونی جهانی است که فقط برای ایران نیست، از همه کشورهای جهان شرکت دارند. یک منطقه وسیع چند صد کیلومتری است، یک قسمتش 80 کیلومتری از نجف تا کربلاست، قسمتهای دیگر هم به سمت کربلا دارد، محیط جغرافیایی با این عظمت در مدت 2 هفته چنین اتفاقی دارد رخ میدهد و نشان میدهد که الگوی موفقی است، چگونه انسانها در پرتوِ حاکمیت و جاذبه الهی و رهبری الهی و ولایت الهی انسانها خوب میشوند، اخلاقی و ایثارگر میشوند، مؤدب میشوند، امین میشوند، خدمتگزار به هم میشوند؟ این الگو است و امیدواریم خدا این الگو را منتشر بفرماید و گسترده کند. رجوع به اهل بیت(ع) رجوع به پیغمبر(ص) است *این را قبول دارید که پیامبر(ص) در جامعه ما کمرنگتر است؟ -من طبعاً این دیدگاه را ندارم، چون معتقدم رجوع به اهل بیت(ع) رجوع به پیغمبر(ص) است، چون سنت پیغمبر(ص) از مجرای اهل بیت(ع) به انسان منتقل میشود و شیعیان این توفیق را دارند که با رجوع به اهل بیت(ع)، سنت پیغمبر(ص) را اقامه کنند، چون مهم سنت پیغمبر است، طایفهای که بعد از پیغمبر اکرم(ص) میآید، ولایت امیرالمؤمنین را میپذیرد، این عظیمترین رجوع را به سنت پیغمبر(ص) را کرده است، چون اصل محورِ سنت پیغمبر(ص) ولایت حضرت علی(ع) و ولایت اهل بیت(ع) است، این سنت است؛ در نهایت این طوری میتوانیم بگوییم که رجوع به اهل بیت(ع) بهتر انجام شود، چون رجوع به اهلبیت اگر بهتر انجام شود چون میتواند بهتر باشد و کمتر باشد یا بدتر باشد، اگر رجوع به اهل بیت(ع) عالمانهتر و کاملتر و دقیقتر باشد، همه چیز به پیغمبر(ص) برمیگردد و پیغمبر(ص) محور است، چون خود اهل بیت(ع) فانی در نام پیغمبرند، اگر ما فانی در اهل بیت(ع) باشیم و البته مراتب دارد، در درجه اول علمای بزرگ، مانند امام(ره) بعد امت تابع علمای صالح و شایستهای مانند امام خمینی، مانند آیتالله خامنهای باشد، این یعنی رجوع پیغمبر(ص)، یعنی اقامه سنت و دین پیغمبر، البته این مغایرتی ندارد، در عین حال جا دارد که انسان همچنان به لحاظ تئوریک و نظری دائم به سیره و شخص پیغمبر(ص)، به سنت و روش پیغمبر(ص) بپردازد. ابوحکمی که ابوجهل شد معارف پیغمبر در کتاب عظیم بحار در هشت جلد وارد شده است، از جلد 15 تا جلد 22 که مجلد ششم قدیم بحار گذشته است -چاپ 110 جلدی- جا دارد انسان برود مطالعه و بررسی کند، سیره و اخلاق پیغمبر(ص)، معراج پیغمبر(ص)، وصایای پیغمبر(ص)، معجزات پیغمبر(ص)، شاید بعضی فکر کردند فقط انبیاء گذشته معجزه داشتند، نه در روایات داریم پیغمبر(ص) تمام معجزات پیامبران گذشته را داشتند، گاهی بعضی از آنها را انجام میدانند، مثلاً معجزهای که مولوی هم در مثنوی آورده است که یک بار ابوجهل از مخالفین پیغمبر که عنوانش ابوحکم بوده، پدر حکمت، چون ظاهراً تنها کسی که در آن عصر بوده که تحصیلات دانشگاهی خارجی داشته، یعنی دکتری فلسفه داشته و فیلسوف بوده، احیاناً دانشگاه اسکندریه یونان درس خوانده است، میگوید محمد(ص) چه میداند که حالا ادعا میکند؟ پیغمبر اکرم(ص) را تحقیر میکرده که بعد پیغمبر اکرم(ص) به ایشان عنوان ابوجهل میدهد و این ابوجهل اینقدر بر او جا میافتد که ابوحکم میشود، ابوجهل یعنی پدر جهل که بعد فرزند ایشان که ظاهراً در خط پدر نبوده میگفته من فرزند ابوجهلم نمیگوید فرزند ابوحکم هستم. به هر حال او عناد میکرده و تمسخر میکرده و تحقیر میکرد میگویند یک بار دو تا سنگریزه در دستش میگیرد به پیغمبر(ص) میگوید تو که ادعا میکنی علم غیب داری و اسرار آسمان را میدانی بگو در دست من چیست؟ اگر بگویی من گمان میکنم تو پیغمبری، پیغمبر(ص) به ایشان میگوید میخواهی من بگویم چه در دست تو است؟ یا آن چیزی که در دست توست بگوید من کیستم؟ گفت: اینکه خیلی عجیبتر است، بعد از سنگ صدا درآمد به شهادت که مولوی میگوید: لا إله گفت و إلا الله گفت/گوهر احمد رسول الله سفت چون شنید از سنگها بوجهل این/زد ز خشم آن سنگها را بر زمین سنگریزه به رسالت پیغمبر(ص) شهادت میدهد که بعد ابوجهل میگوید این سحر و جادو بود، بله! معجزات پیغمبر بوده است، این چیزی که شما میگویید مهم است که کار شود، معجزات پیغمبر(ص) باید کار شود، فرمایشات پیغمبر(ص) و احادیث باید کار شود که البته بخش زیادی از فرمایشات از طریق اهل بیت و ائمه به ما رسیده است.منبع:فارس