پیچیده بودن زندگی اولیا و مومنین با ناگواریها و فلسفهی آن
به طور کلی و به صورت یک قانون تکوینی بدون استثناء، زندگی پیامبران خدا و اولیاء حقتعالی سلاماللهعلیهم و انسانهای مؤمن واقعی از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، محفوف و پیچیدهی با بلاها و ناگواریها و ناراحتیها بوده است و همواره تا آخر دنیا چنین خواهد بود. ممکن است این سؤال مطرح شود که چه مانعی دارد انسانِ نبیّ حقتعالی، ولیّ معصوم یا غیر معصوم خدای متعال یا متدیّن واقعی باشد و در دنیا سختی بسیار تحمل نکند و بلاهای فراوان هم از سوی حقتعالی متوجّه او نشود. جواب سوال در این نکته نهفته است که انسان از حضرت آدم ابوالبشر تا آخر، یک موجود دو بعدی است که یک بعد او طبیعت و مادیّت و غرائز حیوانی از غضب و شهوت است.
اگر انسان بخواهد در طول زندگانی، خود را از ابعاد مادی و حیوانی پاکیزه و تزکیه کند و به حقتعالی نزدیک و مشتاق لقاء حقتعالی شود حتماً باید این بعد ضعیف شود و مورد کنترل قرار گیرد. بدین ترتیب صاحب این بُعد، به یک باور میرسد که اموری مانند جوانی، سلامتی، زن و فرزند، دوست و فامیل برای انسان نمیماند و تنها خدای متعال برای انسان خواهد ماند. در نتیجه طرح طول زندگی خود را به گونهای میریزد که رفتن برای او آسان باشد و یاد مرگ او را خیلی نگران نکند.
اگر حقتعالی در تکوین و خلقت خود، این موجود به نام انسان را پیچیدهی با بلاها و ناراحتیها نمیکرد، انسان به آسانی و راحتی جان به حضرت عزرائیل و رضایت به رفتن نمیداد و تصور میکرد که دنیا خانهی ابدی و همیشگی او است. طبق روایات بسیار آن چه برای انسان میماند و همراه او است و از او جدا نمیشود عمل است. تجربه هم نشان داده است که حتی عزیزترین نزدیکان فردی که از دنیا رفته است به هیچ وجه نمیخواهند که با او دفن شوند.
طرح خدای متعال برای عاقبت انسان
باید توجه کرد که خدای متعال چه طرحی برای عاقبت انسان ریخته و چرا او را دو بعدی خلق کرده است، در حالیکه قدرت داشت که انسان را هم مانند حضرت جبرائیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل و سایر فرشتگان، تک بعدی خلق کند، تا مرتّب تقدیس و تحمید و عبادت و رکوع و سجود کنند. بر حسب نقل، شیطانِ رانده شده از درگاه حقتعالی چهل-پنجاه هزار سال عبادت کرد. تا انسان خود را از صفات حیوانی و عوارض غرائز پاک نکند، آمادگی و شایستگی عالم برزخ و قیامت را پیدا نمیکند.
عمر نسبتاً طولانی برای برخی انسانها، مهلت حقتعالی و فرصتی است که او عطا کرده است. یکی از معانی دنیا این است که با گذشت زمان، دوستان بسیار نزدیک و انسانهای خوب و با محبّت یکدیگر را فراموش میکنند و جویای حال دوست خود نمیشوند. تا انسان خود را از حیوانیّت و مادّیّت نجات ندهد و در عوالم معنویت و روحانیت وارد نشود، طعم و شیرینی و حلاوت محبّتهای انسانی-الهی به ذائقهاش وارد نمیشود. کسی که اظهار میکند رشته دوستی من و دیگری قابل پاره شدن نیست، اشتباه میکند و نباید این حرف را باور کرد. ارتباطات انسانی-الهی که قابل قطع شدن نیست در بین انسانهایی وجود دارد که حیوانیت و طبیعت را رها کرده و به دنیا فرمودهاند: "یا دنیا غُرّی غَیری قد طلّقتُکِ ثلاثاً". آنها راست گفتند. در حالی که عمرشان تمام نشده بود، ارتباطات غیر الهی ایشان از اول منفی بود و در وجودشان علاقهای غیر از علاقه به حقتعالی و آنچه که او اراده فرموده بود وجود نداشت.
همهی پیامبران خدا سلاماللهعلیهماجمعین از آن هنگام که به خدای متعال عرض کردند که تو خالق و اله ما و معبود ما هستی، کمر همّت بستند و مشقّتها، ناراحتیها، عذابها و بلاهای دنیایی را تا پایان عمر تحمّل کردند. اولین شخصیت جهان امکانی یعنی وجود مقدس رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در تحمّل فشار و ورود فشارها و بلاها به وجود مقدس ایشان جلوتر از دیگران بودند، تا آن جایی که خودشان فرمودند: "مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت". خوبهای دنیا هم به اندازهی من اذیت نکشیدهاند. زیرا خدای متعال اراده کرده بود که قرب و نزدیکی ایشان به خدای خود بیشتر از سایرین باشد. بیاعتنایی ایشان به دنیای خود بیشتر بود، به همین دلیل باید اذیت بیشتری تحمل کنند. همهی انبیاء اینگونه بودند و تا این بزرگان بلا نمیکشیدند شایستگی مقام نبوت و ولایت الهیه را پیدا نمیکردند.
عدم امکان راحتی در هر دو دنیا
افرادی که ادعا میکنند ما مؤمن هستیم و پیرو اولیاء و انبیاء سلاماللهعلیهماجمعین هستیم نباید توقع داشته باشند و آرزو کنند که هم در این دنیا راحت باشند و هم هنگامی که مردند جزء مؤمنین و راحتهای آن دنیا باشند. این توقع بیجا است. این آرزو غیرمنطقی و غیرعاقلانه است. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. اگر انسان بخواهد مؤمن باشد، هر چه وسعت کار و زندگی او در این دنیا و در ابعاد دنیایی بیشتر باشد، حتما بلای او و بلا کشیدن او بیشتر است. البته بسیاری از بلاها صدا ندارد و ناله فرد مورد ابتلا هم به گوش ما نمیرسد. در نتیجه ما هم غفلت میکنیم.
مرتبا شیطان ما را از واقعیتها و حقائق قیامت غافل نگه دارد تا نعوذبالله با محبت به غیر حقتعالی و اولیاء او عمر را به پایان برسانیم. شکی نیست که محبت به چیزهایی که ارتباط با حقتعالی ندارد، انسان را بیچاره میکند و این بیچارگی بعد از مردن انسان معلوم میشود. اگر انسان زرنگ باشد و قیامت را باور داشته باشد، از اول نباید اجازه دهد که محبت او به چیزی آنقدر زیاد شود که نتواند از آن صرف نظر کند.
گروهی از دوستان مرحوم حاج آقا رضوان الله تعالی علیه ارادت ویژهای به ابیعبدالله صلوات الله علیه داشتند. این ارادت فوقالعاده به آن ولی حقتعالی صلوات الله علیه موجب میشود که سنخیت این انسان خوب با سید الشهداء صلوات الله علیه و بلاها و مصیبتهایی که آن حضرت کشیده بیشتر شود. به عنوان نمونه یکی از این بندههای حقتعالی به گونهای از دنیا رفت که در ساعات قبل از مرگ مبتلا به تشنگی و عطش شد و با زبان و لب تشنه از دنیا رفت تا شباهت او به مولای خودش بیشتر از دیگران باشد.
اختیار از بزرگترین نعمتهای خدای متعال
حکمت حقتعالی در این مورد بسیار وسیع است. برای درک اجمالی آن میتوان به آیات مربوط به خلقت حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام مراجعه کرد. ملائکه به حقتعالی عرض میکنند که چرا این موجودی که خونریزی و فساد در زمین میکند را خلق میکنی؟ ما خود، تو را تقدیس و تحمید میکنیم و ذکر و تسبیح میگوییم. حقتعالی دو جواب دربسته میدهد. اول آن که من میخواهم خلیفه و جانشین در زمین داشته باشم و شما هیچکدام خلیفه و جانشین من نبودهاید. در توضیح این فرمودهی حقتعالی میتوان گفت که او نمیخواهد تسبیحگو اضافه کند، بلکه میخواهد موجودی دارای اختیار خلق کند.
حضرت صادق صلوات الله علیه میفرمایند: از اعظم نعم حقتعالی اختیار است. نعمت اختیار است که بر سر دوراهیها، با استفاده از عقل، راه خوب را در مقابل انسان میگذارد، در حالی که فرشته چنین نیست. وقتی انسان، با اراده و اختیار خود قرب حقتعالی را انتخاب و طبق آن عمل کرد، خلیفةالله میشود. از جملهی بعد در آیهی کریمه مشخص میشود که حقتعالی با علم الهی خود میدانست که فرشتهها این جواب را نفهمیدهاند، لذا به ملائکه فرمود: " إِنِّیَّ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ". اگر انسان راه را کج نکند و صراط مستقیم را منحرف نکند، آخر خط او را میتوان با یک لغت بیان کرد و آن کلمهی خلیفةاللهی است. اما اگر راه کج به سوء اختیار و بدسلیقگی انتخاب شد خدای متعال در یک جمله آن را توصیف میکند: "اولئک کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً". اینها از چهارپا بدترند. خدای متعال آدمنام را خلق کرد زیرا خلیفةالله فیالارض میخواست. به او این قدرتها و نیروها و غرائزی را که فرشتهها ندارند، داد تا اگر آنها را در راه خوب خرج کند از فرشته بالاتر رود و اگر به راه بد خرج کند مصداق "کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً" شود.
امکاناتی که در اختیار انسان قرار داده شده است، بعد از تولد از مادرش به تدریج فعلیت پیدا میکند. اعطای تمام این قوا به انسان حکمت دارد. اگر آنها را خوب یا بد مصرف کند نتیجهی آن متوجه خود او است. اگر خوشسلیقگی به خرج دهد بهرهبرداری خوب از آن میشود. اما اگر انسان بد شد به خودش بد کرده است. "ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ". اگر انسان بخواهد خود را در مفهوم توحید فرو ببرد و قوی شود باید همواره این دو جمله از قرآن کریم را در باطن و ذهن خود مرور کند که هر چه خیر است از سوی حقتعالی است و هر چه شر و بدی است از من است. این فکر بسیار خاصیت دارد و موجب پیشرفت سریع میشود. قدرت شیطان هم نسبت به او کم میشود.
ساخته شدن جامعهی انسانی با اجراء قانون
"یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ"، "وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ"، بلا میآید اما مؤثر واقع نمیشود و جا نمیافتد. حسادت و تکبر دشمنان رسالت و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین بروز کرد. قبل از آیهی تبلیغ هم بیش از صد مورد مقام رسالت به مردم گوشزد کرده بودند که همانگونه که رسالت من از خود من نیست آنکه میخواهد این رسالت را ادامه دهد هم از سوی حقتعالی است. رسالت به صورت قوهی مقننه و امامت که مکمل و متمم رسالت است به صورت قوهی مجریه عمل میکند. اگر قوهی مجریه نباشد نتیجه، هیچ خواهد بود، زیرا قانون به تنهایی سازنده انسان و جامعه نیست. همواره اجراء قانون است که جامعهی انسانی درست میکند.
حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام هفتصد و پنجاه سال مردم را از بتپرستی نهی کرد، اما یک نفر هم ایمان نیاورد. البته افزایش استعداد، هوش و توجه مردم در زمان مقام رسالت نسبت به زمان حضرت نوح علیهما السلام روشن است. اگر انسان قضاوت را به عقل دهد درمییابد که با تمرکز، بیشتر و بهتر کار پیش میرود. اگر توجه و محبت به چند چیز، و ذهن پراکنده باشد، انسان به نتیجه نمیرسد. حضرت یوسف سلامالله علیه به دو جوان که در زندان به زیارت ایشان آمدند و سؤال داشتند فرمود: "ءَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ". مطلب برای اشخاص عاقل روشن است و نیاز به استدلال و برهان ندارد. پس توحید است که میتواند فرزندان حضرت آدم را به جایی برساند و شرک چنین نیست. الان شاید شرک جلی در گوشه و کنار دنیا مانند هندوستان وجود داشته باشد. اما شرک خفی مبتلابه بسیاری از افراد است که هم به خدای متعال اعتقاد دارند و هم عبادتها را انشاءالله برای حقتعالی انجام میدهند. البته باید موضوع اخلاص در آینده مورد بحث مفصل قرار گیرد اما اجمالا میتوان گفت، تا هنگامی که انسان در نگرش به پدیدههای جهان هستی بصیرت پیدا نکند به اخلاص نزدیک نمیشود.
ضرورت پرهیز از رذائل اخلاقی
ما از تکرارهایی که در کلمات بزرگان وجود دارد باید یاد بگیریم که حرفهای خوب را گاهی تکرار کنیم تا دوستان فراموش نکنند. سعی کنید رذائل اخلاقی را در وجودتان راه ندهید. در غیر این صورت مشکلات شما در پیمودن صراط مستقیم و راه راست و نزدیک شدن به حقتعالی و آدم شدن چند هزار برابر میشود. باید رذائل اخلاقی در وجود، کم و نابود شود. حسد، بخل، کینه نباشد. حبّ به دنیا و غیرحقتعالی بیشتر از آن مقداری نباشد که خدای متعال در سورهی مبارکهی توبه فرموده است، تا مشمول "فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ" در آخر آیهی شریفه نشود. عدم تکرار مطالب منجر به فراموشی آن میشود.
هنگامی که روح مقدس مقام رسالت به عالم باقی رفت، "ارتد الناس بعد النبی الا ثلاث، یا الا خمس، یا الا سبع" و در یک روایت "الا تسع" هم دارد. یک روز قبل از رحلت آن حضرت، خبر آوردند که فلانی به مسجد رفته و به جای شما نماز برپا کرده است. حضرت به امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه و ابن عباس فرمودند که زیر بغل من را بگیرید و به مسجد ببرید. ایشان با آن حال ضعف بدنی شدید که حتی پاهایشان روی زمین کشیده میشد به مسجد رفتند و با دست مبارک خود آن فرد را در حال نماز کنار زدند و خودشان به نماز ایستادند و نماز را بدون مستحبات و در حداقل لازم به جا آوردند. اولیاء خدا اینگونه عمل کردند تا ما گمراه نشویم و باطل را به جای حق نگیریم.
همان افرادی که با حضرت نماز جماعت میخواندند با گذشت چند سال از رحلت، در برخورد با بدعتی که گذاشته شده بود، گفتند: "هذه بِدعَةٌ اما نعم البدعة". این خوب بدعتی است. آنها مفهوم دین و مقام نبوت و رسالت را آن گونه که حقتعالی راضی است، نفهمیده بودند. معنی "وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی" را نمیدانستند. من هر چه میگویم از خدای متعال میگویم و از خود نمیگویم، پس من و شما حق نداریم بگوییم: "نعم البدعة" یا "بئس البدعة". این امر، به خدای متعال مربوط است. مانع فهم آنها صفات رذیله بود. غضب و شهوت و حسد و کبر و بخل و حب جاه و حب مال و پول، مغزشان را پر کرده بود.
تکرار صحنه ها توسط حقتعالی برای بیدار کردن مردم
خدای متعال صحنهها را تکرار میکند که به تدریج مردم از خواب غفلت و خواب سنگین بیدار شوند. حضرت در متن خطبهی غدیریه حقیقتی را چندین بار تکرار کردهاند تا افراد با فهم کم هم متوجه شوند. ده سال حضرت مجتبی صلوات الله علیه ساکت بودند. ده سال بعد از آن هم ابیعبدالله صلواتاللهعلیه ساکت بودند. سانحهی کربلا در سنهی شصت و یک تا رحلت حدود پنجاه سال فاصله داشت. در سال شصت و یک سیدالشهداء صلواتاللهعلیه ملاحظه کردند که آنها در حال از بین بردن اصل و ریشه دین هستند. مانع بزرگ که وجود معاویه بود از بین رفت. خبر مرگ معاویه به مدینه رسید. در آن هنگام پسرش یزید به شکار رفته بود. معاویه در وصیتنامه خود به او نوشته بود که با چند نفر از جمله ابیعبدالله صلوات الله علیه درگیر نشو.
یزید به حاکم مدینه نوشت که برای من از ابیعبدالله صلواتاللهعلیه رأی موافق بگیر. حضرت که نمیخواستند به او به عنوان خلیفة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رای موافق بدهند، شبانه به طرف مکه حرکت کردند. در ماه ذیالحجة شصت در مکه دریافتند که میخواهند ایشان را به شهادت برسانند، لذا تصمیم گرفتند که از مکه خارج شوند. یک بهانه و دلیل عقلایی ظاهری هم برای ایشان پیدا شد. اهل عراق از ایشان دعوت کردند و امضاها را هم فرستادند که تشریف بیاورید و برای ما امامت کنید.
بر حسب نقل حضرت پانزدهم رمضان حضرت مسلم سلام الله علیه را به طرف عراق و کوفه فرستادند. دو راهنمای ایشان راه را گم کردند و از تشنگی مردند. حضرت مسلم سلام الله علیه خود را به زحمت به روستایی رساند و آب تهیه کرد و برای ابیعبدالله صلوات الله علیه نامه نوشت که مرا از مسافرت به کوفه معاف بدارید. حضرت مرقوم فرمودند که حتما شما باید به کوفه بروید. ایشان نامهای هم برای مردم کوفه نوشته بودند: "قد بَعَثتُ الیکم اخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی مسلم بن عقیل" نائب خودم را به سوی شما فرستادم. حضرت مسلم حدود دوازدهم شوال به کوفه رسید. علمای بزرگ مثل مفید نوشتهاند که مردم سریعا با نمایندهی ابیعبدالله صلواتاللهعلیهما بیعت کردند. البته این نکته در ذهن عابس بن شبیب و حبیب بن مظاهر بود که بیعت مردم در شرائط سهل و آسان و راحت با حضرت مسلم، امتحان هم لازم دارد که معلوم نیست این بیعت کنندگان در آن موفق شوند.
سرانجام با تهدیدات عبیدالله و ارعاب مردم، از هیجده هزار بیعت کننده حتی یک نفر هم باقی نماند. کارهای خوب و عبادات لوازمی دارد که باید به آن هم ملتزم شد. بعد از اظهار دوستی و مودت، تبرا مطرح است. پس از برخورد خوب با حضرت مسلم سلاماللهعلیه با حاکم و والی که یزید فرستاده است هم باید برخورد شود. حقیقت دین که تولا و تبرا است را نباید سانسور کرد. روابط اجتماعی خوب، لغت مسموم و غلطی است. اگر منظور از روابط اجتماعی این است که با دو نفری که با هم دشمنی دارند دوست باشی، این رفتار، انسانی، الهی و دینی نیست.
وقایع عاشورا تصادف نبود، بلکه تماما برنامههای خدای متعال و تکوین او بود. جلودار این برنامه سینه سپر کرد تا به ما یاد دهد که ممکن است انسان از حیوانیت، از مادیت، از مال، از شهوت و غضب و از زن و فرزند بگذرد.
منبع:مهر