عقیق:براستى چه كسى پيروز شد؟! امام حسین (ع) یا دشمنانش؟! پاسخ: پیروز واقعی کسی است که به هدفش برسد به شرط آنکه این هدف بر خلاف اهداف زندگی انسان نباشد. هدف از قیام سیدالشهداء (س) رسیدن به قدرت سیاسی به هر صورت نبود بلکه او همان طور که خودش گفت؛ قیام کرد تا امر به معروف و نهی از منکر کند و اسلام را در جامعه زنده سازد. پیروزی ظاهری، همواره نشانه پیروزی واقعی نیست همان طور که غلبه نظامی و مقطعی را نمی توان به معنای پیروزی حقیقی و دائمی دانست. اگر می خواهیم حقیقت موفقیت راستین را بشناسیم باید در معنا و پیام "فزت و ربّ الکعبة" که امیرالمؤمنین علی (ع) گفت، بیندیشیم. پاسخ استاد شهید مطهری: ایشان در کتاب حماسه حسینی با ترسیم دو صفحه متقابل حادثه عاشورا، مباحث سودمندی عرضه کرده است که در واقع، پاسخی عالمانه به پرسش مذکور است. مطالب استاد با اندکی تلخیص شامل چند نکته است: نکته اول: حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد: يك صفحه سفيد و نورانى، و يك صفحه تاريك، سياه و ظلمانى كه هر دو صفحهاش يا بىنظير است و يا كم نظير. اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن فقط جنايت بىنظير و يا كم نظير مىبينيم. يك وقت حساب كردم و ظاهراً در حدود بيست و يك نوع پستى و لئامت در اين جنايت ديدم، و خيال هم نمىكنم در دنيا چنين جنايتى پيدا بشود كه تا اين اندازه تنوّع داشته باشد. ... از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدى است، يك مصيبت است، يك رثاء است. اين صفحه را كه نگاه مىكنيم، در آن كشتن بىگناه مىبينيم، كشتن جوان مىبينيم، كشتن شيرخوار مىبينيم، اسب بر بدن مرده تاختن مىبينيم، آب ندادن به يك انسان مىبينيم، زن و بچه را شلّاق زدن مىبينيم، اسير را بر شتر بىجهاز سوار كردن مىبينيم. از اين نظر قهرمان حادثه كيست؟ واضح است، وقتى كه حادثه را از جنبه جنايى نگاه كنيم، آن كه مىخورد قهرمان نيست، آن بيچاره مظلوم است. قهرمان حادثه در اين نگاه يزيد بن معاويه است، عبيد الله بن زياد است، عمر سعد است، شمر بن ذى الجوشن است، خولى است و يك عده ديگر. لذا وقتى كه صفحه سياه اين تاريخ را مطالعه مىكنيم، فقط جنايت و رثاء بشريت را مىبينيم. پس اگر بخواهيم شعر بگوييم چه بايد بگوييم؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه چيز ديگرى نيست كه بگوييم. بايد بگوييم: زان تشنگان هنوز به عيّوق مىرسد فرياد العطش ز بيابان كربلا نکته دوم: البته در تاريخچه جنگهاى صليبى، جنايتهاى اروپاييها خيلى عجيب است. و اينكه جرأت نمىكنم كه بگويم حادثه كربلا از نظر زيادى جنايت نظير ندارد، چون توجه من يكى به جنگهاى صليبى و جنايتهايى است كه مسيحيها در آن مرتكب شدند و يكى هم به جنايتهايى است كه همين اروپاييها در اندلس اسلامى مرتكب شدند كه آن هم عجيب است. ... شرقى هرگز از نظر جنايت به غربى نمىرسد. شما اگر در تمام تاريخ مشرق زمين بگرديد، دو جنايت را حتى در دستگاه اموى پيدا نمىكنيد: يكى آتش زدن زنده زنده و ديگر قتل عام كردن زنان، ولى در تاريخ مغرب زمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده مىشود. زن كشتن در تاريخ مغرب زمين يك امر شايعى است. هنوز هم باور نكنيد كه اينها روح انسانى داشته باشند. آنچه در ويتنام صورت مىگيرد ادامه روحيه جنگهاى صليبى و جنگهاى اندلس آنهاست. اين كار كه چند صد هزار نفر را زنده زنده در كوره آتش بگذارند- و لو اين افراد جانى هم باشند- كار مشرق زمينى نيست و از عهده مشرق زمينى چنين جنايتى برنمىآيد. اين كار فقط از عهده مغرب زمينى قرن بيستم برمىآيد. اين جنايت كه در صحراى سينا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگى بميرند براى اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند، فقط مال غربى است. شرقى اينجور جنايت نمىكند. يهودى فلسطينى صد درجه شريفتر از يهودى غربى است. اگر مردم فلسطين يهوديهاى ملى اهل همان فلسطين بودند كه اين جنايتها واقع نمىشد. اين جنايتها همه مال يهودى غربى است. به هر حال من جرأت نمىكنم بگويم جنايتى مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است، ولى مىتوانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است. نکته سوم: اما آيا تاريخچه عاشورا فقط همين يك صفحه است؟! آيا فقط رثاء است؟! فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست؟! اشتباه ما همين است. اين تاريخچه يك صفحه ديگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه، ديگر پسر معاويه نيست، پسر زياد نيست، پسر سعد نيست، شمر نيست. در آنجا قهرمان حسين است. در آن صفحه، ديگر جنايت نيست، تراژدى نيست، بلكه حماسه است، افتخار و نورانيت است، تجلى حقيقت و انسانيت است، تجلى حقپرستى است. آن صفحه را كه نگاه كنيم، مىگوييم بشريت حق دارد به خودش ببالد. اما وقتى صفحه سياهش را مطالعه مىكنيم مىبينيم كه بشريت سرافكنده است و خودش را مصداق آن آيه مىبيند كه مىفرمايد: «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ». مسلّماً جبرئيل امين در مقابل اعلام خدا كه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» سؤالى نمىكند، بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را مىديدند و صفحه ديگر آن را نمىديدند، از خدا اين سؤال را كردند كه آيا مىخواهى كسانى را در زمين قرار دهى كه فساد كنند و خونها بريزند؟ و خدا در جواب آنها فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد. آن صفحه، صفحهاى است كه ملك اعتراض مىكند، بشر سرافكنده است، و اين صفحه، صفحهاى است كه بشريت به آن افتخار مىكند. نکته چهارم: چرا بايد حادثه كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم و چرا بايد هميشه جنايتهاى كربلا گفته شود؟! چرا هميشه بايد حسين بن على از آن جنبهاى كه مورد جنايت جانيان است مورد مطالعه ما قرار بگيرد؟! چرا شعارهايى كه به نام حسين بن على مىدهيم و مىنويسيم، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود؟! چرا ما صفحه نورانى اين داستان را كمتر مطالعه مىكنيم؟! در حالى كه جنبه حماسى اين داستان صد برابر بر جنبه جنايى آن مىچربد و نورانيت اين حادثه بر تاريكى آن خيلى مىچربد. پس بايد اعتراف كنيم كه يكى از جانيهاى بر حسين بن على ما هستيم كه از اين تاريخچه فقط يك صفحهاش را مىخوانيم و صفحه ديگرش را نمىخوانيم. جانيهاى بر امام حسين آنهايى هستند كه اين تاريخچه را از نظر هدف منحرف كرده و مىكنند. نکته پنجم: حسين را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند، اما حسين كه فقط اين تن نيست، حسين كه مثل من و شما نيست؛ حسين يك مكتب است و بعد از مرگش زندهتر مىشود. دستگاه بنى اميه خيال كرد كه حسين را كشت و تمام شد، ولى بعد فهميد كه مرده حسين از زنده حسين مزاحمتر است، تربت حسين، كعبه صاحبدلان است. زينب هم به يزيد همين را گفت، گفت: اشتباه كردى، «كِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ، ناصِبْ جَهْدَكَ، فَوَ اللَّهِ لا تَمْحوا ذِكْرَنَا وَ لا تُميتُ وَحْيَنا» هر نقشهاى كه دارى به كار ببر ولى مطمئن باش تو نمىتوانى برادر مرا بكشى و بميرانى؛ برادر من زندگىاش طور ديگر است، او نمرد بلكه زندهتر شد. نکته ششم: در آن وقت مرثيهگوها مثل مرثيهگوهاى حالا نبودند. كُمَيت مرثيهگو بود، دِعبل خُزاعى مرثيهگو بود؛ همان دعبل خزاعى كه گفت: پنجاه سال است كه من دار خودم را به دوش كشيدهام. او طورى مرثيه مىگفت كه تخت خلفاى اموى و عباسى را متزلزل مىكرد. او كه محتشم نبود. شعراى ما چرخ و فلك را مسئول شهادت حسين دانستهاند. كميت كه اينجور نبوده؛ يك قصيده كه مىگفت دنيا را متزلزل مىكرد، ولى با تاريخچه حسين، با نام حسين، با مرثيه حسين. نکته هفتم: ديدند عجب! قبر حسين هم مصيبتى براى ما شده است. تصميم گرفتند كه قبرش را از بين ببرند. قبرش را خراب كردند، تمام آثار آن را محو كردند، پستى و بلنديهاى زمين را يكسان كردند، به محل قبر آب انداختند به طورى كه احدى در آن سرزمين نفهمد كه قبر حسين در كدام نقطه بوده است. اما مگر شد؟! حتى روى آوردن مردم به آن بيشتر هم شد. خود متوكل يك سر مغنّيه دارد. يك وقتى با او كار داشت و سراغ او را گرفت. گفتند نيست. گفت كجاست؟ گفتند به مسافرت رفته است. بعد از مدتى كه آمد، متوكل از او سؤال كرد: كجا رفته بودى؟! جواب داد: براى زيارت به مكه رفته بودم. متوكل گفت: الآن كه وقت زيارت مكه نيست؛ نه ماه ذىالحجه است كه وقت حج باشد و نه ماه رجب است كه وقت عمره باشد، و اصرار كرد كه بايد بگويى كجا رفته بودى. بالأخره معلوم شد اين زن به زيارت حسين بن على رفته بود! كه متوكل آتش گرفت! فهميد نام حسين را نمىشود فراموشاند. (مجموعه آثار شهيد مطهري (حماسه حسينى(1 و 2))، ج17، ص 28- 32.) پاسخ حضرت آیت الله مکارم شیرازی: ایشان در مبحث قیام حضرت امام حسین علیه السلام این پرسش را مطرح کرده: راستی چه کسی پیروز شد؟ و در پاسخ آن چنین نوشته است: آيا در اين مبارزه عظيم، پيروزى با بنى اميه و سربازان خونخوار و دنياپرستشان بود؟ يا از آنِ امام حسين عليه السلام و ياران جانباز او كه در راه عشق به حق و فضيلت و براى خدا همه چيز خود را فدا كردند؟! توجه به مفهوم واقعى «پيروزى» و «شكست» به اين سؤال پاسخ مىگويد: پيروزى آن نيست كه انسان، از ميدان نبرد سالم به درآيد، يا دشمن خود را به خاك هلاكت افكند، بلكه پيروزى آن است كه انسان «هدف» خود را پيش ببرد، و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد. با توجه به اين معنا، نتيجه نهايى اين نبرد خونين به طور كامل روشن مىشود. درست است كه حسين عليه السلام و ياران وفادارش پس از يك نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشيدند، اما آنها هدف مقدس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت افتخارآميز گرفتند. هدف اين بود كه ماهيت نهضت ارتجاعى و ضد اسلامى «اموى» آشكار گرديده و افكار عمومى مسلمانان بيدار شود تا از توطئههاى اين بازماندگان دوران جاهليت و رسوبات دوران كفر و بتپرستى آگاه گردند كه اين هدف به خوبى انجام شد. آنها سرانجام، ريشههاى درخت ظلم و بيدادگرى «بنىاميه» را قطع كردند و با فراهم ساختن مقدمات انقراض آن حكومت غاصب كه افتخارش زنده كردن رسوم جاهلى و فساد و تبعيض و ستمگرى بود، سايه شوم و ننگين آن را از سر مسلمانان كوتاه ساختند. حكومت «يزيد» با كشتن مردان با فضيلت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به خصوص امام حسين عليه السلام پيشواى بزرگ اسلام و جگرگوشه پيامبر صلى الله عليه و آله، قيافه واقعى خود را به همه نشان داد، و كوس رسوايى اين مدعيان جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را در همه جا زدند. و عجيب نيست كه در تمام انقلابها و تحولهايى كه بعد از حادثه كربلا روى داد، شعار «خونخواهى اين شهيدان» و يا «الرضا لآل محمد» را مىبينيم كه تا زمان بنىعباس كه خود با بهرهبردارى از اين مسأله به حكومت رسيدند و سپس راه ستمگرى را پيش گرفتند، ادامه يافت. چه پيروزى از اين بالاتر كه آنها نه فقط به هدف مقدس خود نائل گشتند، بلكه سرمشقى براى همه مردم آزاده جهان گرديدند. (فلسفه شهادت، ص 15- 16.) پاسخ آیت الله محیی الدین حائری شیرازی: ایشان در کتاب آئینه تمام نما، ذیل عنوان "امام حسین علیه السلام ظلم دید ولی ضرر نکرد" چنین نوشته است: اگر انسان خودش را کوچک نکند، هیچ چیز نمی تواند او را کوچک کند. اگر انسان خودش به خودش ضرر نزند، هیچ کس نمی تواند به او ضرر بزند. دیگران می توانند به کسی "ظلم" کنند، ولی نمی توانند به او "ضرر" برسانند. از سوی دیگر، اگر انسان به خودش کمک نکند، هیچ کس نمی تواند به او کمک کند و اگر تمام عالم جمع شوند تا به کسی نفع برسانند، تا خودش به خودش نفع نرساند، از سوی آنها نفعی نمی رسد. اینها جزء قوانین اساسی جایگاه انسان است. در عاشورا به حسین بن علی علیهما السلام سر سوزنی ضرر نزدند، بلکه به خودشان ضرر زدند. از این جهت، قرآن تعبیر می کند "أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ." (آنانند که زیان کارند.) خودشان ورشکست شدند. کسی نتوانست ذرّه ای به علی علیه السلام ضرر بزند. تمام ظلم هایی که به او کردند، به سودش تمام شد. سودهایی که حسین بن علی علیهما السلام در عاشورا بُرده ، چه کسی بُرده است؟ آنچه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی ضرر و خسران این است که انسان آنچه را که برایش آفریده شده، از دست بدهد. این ضرر است. اما اگر آن مطلب را حفظ کند، دیگران نمی توانند هیچ ضرری به او بزنند. این نکته، بیان دیگری از این کلام است که: "خدایا، آن را که عقل دادی، چه ندادی و آن را که عقل ندادی، چه دادی؟". البته خدا عقل را به همه داده است، ولی برخی از آن استفاده نمی کنند. خدا اگر عقل ندهد، تکلیف هم نمی دهد؛ همان طور که انسان خواب یا مجنون یا نابالغ تکلیف ندارد. (آئینه تمام نما، ص 18.) محمّد خردمند؛ کارشناس پاسخ به شبهات مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلاممنبع:حوزه