29 مهر 1400 15 (ربیع الاول 1443 - 33 : 19
کد خبر : ۹۱۲۷۶
تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۶
بیست و نهم محرم؛
شادی دشمنان امام حسین (ع) در منزلگاه مرزین به وسیله ابر و برق به هم خورد.
عقیق:قافله از جبل جوشن گذشت. در راه به دیر راهبی رسیدند. به رسم همیشگی، سر را از صندوق بیرون آوردند و بر نیزه کردند. راهب دیرنشین شبانگاه دید که نوری از آنجا به سمت اسمان تابان است. راهب به سمت لشکر آمد و پرسید:از کجا می‌آیید؟ گفتند:از سرزمین عراق. به جنگ حسین رفته بودیم و این سر اوست که برای یزید می‌بریم. راهب گفت:این حسین، همان است که پدر او پسر عم پیامبر شماست و مادر او دختر پیامبر شماست؟ گفتند:آری. راهب گفت:لعنت بر شما! اگر عیسی پسری می‌داشت ما او را بر دیدگان خود می‌نهادیم. آنگاه گفت:به بزرگ خود بگویید که ده‌هزار درهم از پدرم به ارث رسیده است آن را از من بگیرید و سر این سرور را به من بدهید که امشب نزد من باشد. هنگام رفتن بازپس خوام داد. به عمر سعد گفتند و پذیرفت. راهب دو کیسه زر را از دیر بیرون آورد و به آنان داد و عمر سعد پس از بررسی، کیسه‌ها را مهر کرد و به خزانه‌دار خود سپرد و سر امام را به راهب داد. راهب سر را به دیر خود برد. صومعه او از نور آن سر منور شد و صدای هاتفی را شنید که گفت:خوشا به حال تو و خوشا به حال کسی که حرمت آن بزرگوار را بداند. راهب سر را به گلاب شست و با مشک و کافور معطر گردانید بر سجاده خود گذاشت و رو به اسمان کرد و گفت:خدایا به حق عیسی امر کن که این سر بزرگوار با من سخن بگوید.
بنابراین گزارش، همه آنچه چند منزل پیش و مشابه همین صحنه در دیر راهب اتفاق افتاده بود، در این ماجرا تکرار می‌شود که نشان می‌دهد یا حادثه یکی است و به منازل دیگر نیز نسبت داده شده است یا حادثه در این منزل رخ داده است. یکی از نکات قابل تأمل در ذکر این داستان، همراهی عمر سعد با حاملان سر است که قطعا نادرست است. در شام هیچ گزارشی دال بر حضور عمر سعد در مجلس یزید نیست. بی‌شک اگر عمر سعد همراه قافله بود گزارش کربلا را او به یزید می‌داد.
شایان ذکر است نخستین کتابی که به درنگ در منزلگاه مرزین اشاره کرده است، کامل بهایی است. در این کتاب آمده است:اول شهر از شهر‌های شام است. نصر‌بن‌عتبه لعین حاکم آنجا بود. به پاس پیروزی یزید شادی‌ها کرد و شهر را آیین بست و همه شب به رقص مشغول بودند. ابری و برقی پیدا شد و آیین‌ها را بسوخت. عمر سعد و شمر گفتند:این قوم شوم‌اند.
گفتنی است حرّان از توابع ترکیه کنونی است. نوشته‌اند که حضرت ابراهیم (ع) پس از رهایی از آتش نمرود به این شهر هجرت کرد و این شهر نخستین شهری است که بعد از طوفان نوح بنا شده است. میان شهر رَقه و حران دو روز راه بوده است و در این شهر صابئین و یهود منزل داشته‌اند. وقتی سر‌ها نزدیک شهر حران رسید، مردی یهودی که او را یحیای حرانی می‌گفتند و در دیری مرتفع نزدیک شهر به عبادت مشغول بود، خبر یافت که کاروان اسیران-زن و مرد-همراه سر‌ها به سمت حران در حرکت است. وی بر فراز تپه به تماشا آمد و سر‌های بریده را بر سنان و نیزه‌ها دید و در پی سر‌ها قافله اسیران را که حرکت می‌کردند. چشم یحیی به سر امام افتاد، ناگهان دریافت که لب‌ها در حال حرکت است. نزدیک‌تر آمد و گوش سپرد و شنید که سر زمزمه می‌کند:و سیعلم الَذینَ ظلموا اَیَّ منقلبٍ ینقلبون.
با شنیدن این آیه، شگفت‌زده و هراسان، خود را به حاملان سر نزدیک کرد و از یکی پرسید:این سر کیست؟ پاسخ گفتند:سر حسین پسر علی‌بن‌ابی‌طالب. پرسید:نام مادرش چیست؟ گفتند:فاطمه (س) دختر محمد مصطفی (ص). پرسید:این اسیران کیستند؟ گفتند:فرزندان و خویشان حسین‌اند!
یحیی به شدت گریست و گفت:سپاس خدای را که دریافتم راه حقیقت جز دین محمد مصطفی (ص) نیست و ضلالت جز جدایی از این راه و سرانجام گمراهان آتش جاودان. سپس عمامه خود را بین زنان تقسیم کرد و جامه خز خود را با هزار درهم به امام سجاد (ع) بخشید. گروهی او را از این کار منع کردند، شمشیر کشید و جنگید و پنج تن را کشت و کشته شد. او را نزدیک دروازه حران دفن کردند و مزار او به «قبر یحیی شهید» مشهور است. در الامام‌الحسین و اصحابه آمده است که شهادتین گفت و لباس و غذا برای زنان و کودکان اهل بیت آماده کرد و با سپاه حاملان سر جنگید و تعداد زیادی کشته شدند و در باب جیران پس از شهادت دفن شد که احتمالا جیران همان حران باشد. یحیی را شهید حرانی نیز گفته‌اند.
میافارقین نزدیک دیار بکر است که برخی بنای آن را تا عهد تئودوسیوس می‌رساند. با رسیدن کاروان به میافارقین، رؤسای شهر می‌کوشیدند تا سر‌ها از دروازه‌ای وارد شهر شود که متعلق به آن‌ها بوده است. هر یک از قبایل دروازه‌ای داشته و آن را آراسته بودند. همین اختلاف به جدال و جنگ کشید. عمادالدین طبری تعداد کشته‌شدگان این جنگ را چند هزار نفر ذکر کرده و میزان توقف در این شهر را ده روز دانسته است که هر دو رقم نادرست و اغراق‌آمیز است.
خاطرنشان می‌شود شبدیز واژه‌ای فارسی است به معنای شب‌رنگ. وقتی کاروان به شبدیز رسید مردم شهر تصمیم گرفتند آنان را نه احترام کنند و نه آذوقه بدهند. حتی قصد جنگیدن با آنان کردند. به ناگزیر از آنجا دور شدند، مردم در پی آنان افتادند و آنان را لعن و نفرین می‌کردند تا به ساحل فرات بازگشتند.


پی نوشت:
۱. جلاء‌العیون
۲. مدینة‌المعاجز
۳. اثبات‌الهداة
۴. مقتل ابی‌مخنف
۵. المنتخب
۶. معالی‌السبطین
۷. ینابع‌المودة
۸. ناسخ‌التواریخ
۹. مقتل‌الحسین مقرم
۱۰. آینه در کربلاست (محمدرضا سنگری)
منبع:باشگاه خبرنگاران

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: