حجتالاسلام رضا محمدی در گفتوگویی عنوان کرد:
حجتالاسلام رضا محمدی، پژوهشگر تاریخ اسلام و کارشناس دینی در گفتوگوی تفصیلی با خبرنگاران خبرگزاری فارس به بررسی علل انحطاط جامعه نبوی و رخ دادن فاجعه عاشورا پرداخت.
عقیق:امام حسین(ع) در نامهای که در زمان اقامتشان در مکه در پاسخ دعوت به نامههای اشراف و بزرگان کوفه مبنی بر آمدن به کوفه نوشتند، هدف حرکتشان را چنین بیان فرمودند: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الا العَامِل بِالکِتابِ، و الآخِذ بِالقِسْطِ، و الدّائِنُ بالحَقِّ، و الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِاللهِ. والسّلام»؛ به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حق باشد، خود را به آنچه در راه خدا هست پایدار بدارد، امام در این نامه هدف از قیام را تلاش برای برپایی حکومتی میداند که رهبر و پیشوای آن، صفاتی نظیر به کتاب خدا حکم کند، عدالت را در جامعه حاکم کند، متدین و معتقد به دین خدا باشد و خود را وقف خدا و اهداف الهی کند. مطرح کردند، مواردی که در حکومت یزید و پدرش معاویه مشاهده نمیشد.
به مناسبت ماه محرم الحرام نشستی را با حضور حجتالاسلام والمسلین رضا محمدی کارشناس دینی در خبرگزاری فارس با عنوان «چرایی وقوع کربلا» برگزار کردیم، حجتالاسلام محمدی در این گفتوگو با اشاره به اینکه ریشه حادثه کربلا را باید بعد از رحلت پیامبر(ص) و حتی قبلتر از آن جستجو کرد، نداشتن بینش سیاسی، نقش دستهای پشتپرده در سکولاریزه کردن جامعه نبوی و تغییر ارزشها را عوامل انحطاط،سقوط و تباهی جامعه اسلامی در سال 61 هجری توصیف کرد، قسمت نخست این گفتوگو در ادامه میآید:
انحطاط از انحراف سیاسی شروع و بعد منجر به تحریف عقاید شد
*به عنوان نخستین سؤال بفرمایید چگونه شد که امت اسلام در کمتر از 50 سال از 28 صفر سال یازدهم هجری تا دهم محرم سال 61 هجری به این حد از انحطاط، سقوط و انحراف کشیده شد که شاید در تاریخ نظیر نداشته باشد؟
-سؤال مهمی است و با توجه به اینکه تاریخ هم از نظر قرآن قانونمند است؛ یعنی حساب و کتاب دارد، چه بسا این اتفاقات میتواند در زمان ما هم بیفتد و همین مسیر ممکن است در فراروی جامعه ما هم باشد، در یک جمله میشود گفت انحطاط از انحراف سیاسی شروع و بعد منجر به تحریف عقاید شد، در واقع بعد از بین رفتن اخلاق اسلامی، شاهد تغییر و انحراف در احکام بودیم، پس عمده تحریف، تحریف سیاسی بود، یعنی به جای کسی که خدا صلاح میداند حاکم باشد، شخصی حاکم شد که شرایط حاکم اسلامی را نداشت، در واقع انحراف از اینجا شروع شد که به جای پیامبر(ص) شخصی نشست که در خوشبینانهترین حالت عصمت نداشت و اشتباه میکرد و نمیتوانست راه را تشخیص دهد و جامعه را به مسیر اصلی هدایت کند.
این انحراف گام به گام جلو آمد، یک گامش این بود که به جای حقیقت، مصلحت نشست، خلیفه اول منبر رفت و روز اول بعد از سقیفه گفت: پیامبر(ص) موید وحی بوده و تصمیماتش براساس حقیقت بوده است، من موید به وحی نیستم و ناچارم براساس نظر خودم عمل کنم، به اجتهاد خودم عمل کنم و معیار من هم مصلحت است و چون براساس مصلحت تشخیص دادم عمل میکنم؛ یعنی حقیقت کنار رفت و به جای حقیقت، مصلحت نشست، یک زمانی مصلحت جای مصلحت است، اشکالی ندارد، آنجایی که باید مصلحت باشد و آن کسی هم که شایستگی تشخیص دارد و تشخیص بدهد و براساس مصلحت عمل بکند اشکالی ندارد، اما مشکل جامعه اسلامی این بود که به جای حقیقت، مصلحت قرار گرفت.
دومین عامل اینکه، کسی قرار شد مصلحت تشخیص دهد که قدرت تشخیص نداشت، حتی سخنرانیای دارد که در آن گفته است: «فإذا رأیتمونی قد استقمت فاتبعونی، وإن زغت فقومونی، واعلموا أن لی شیطانا یعترینی أحیانا، فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی، لا أؤثر فی أشعارکم وأبشارکم، ثم نزل» اگر دیدید که من در راه راست هستم از من پیروی کنید، و اگر بیراهه رفتم مرا به راه راست بیاورید، و بدانید که از برای من شیطانی است که زمانی مرا فرا میگیرد، پس هرگاه دیدید که من غضب میکنم از من دور شوید تا اثر نگذارم در مو و پوست شما سپس از منبر پایین آمد.
قبل از آن هم گفته است: «ولئن أخذتمونی بما کان الله یقیم به رسوله من الوحی ما کان ذلک عندی، وما أنا إلا کأحدکم»؛ و از من انتظار نداشته باشید آنچه را که از پیغمبر(ص) خواستار بودید، زیرا وحی نزد من نیست و من نیستم مگر مانند یکی از شماها، کسی که به قول خودش اشتباه میکند و به قول خودش ممکن است تصمیمات شیطانی بگیرد، در جای کسی نشست که صددرصد معصوم بود و امکان نداشت که اشتباه کند، امکان نداشت بخواهد در تیررس شیطان باشد، چون مخلصین از تیررس شیطان خارج هستند، قرآن میفرماید: «قال فبعزَّتِک لاغوینّهم اجمعین الّا عبادَک منهم المخلَصین».
پس اصل انحراف با انحراف سیاسی شروع شد، در واقع شخصی سکاندار جامعه اسلامی شد که صلاحیت این کار را نداشت، به تعبیر خلیفه دوم، بیعت با ابوبکر یک اشتباه بزرگ و یک انحراف بزرگ بود که خداوند شرش را از مسلمانان کم کرد، یعنی این کار یک اشتباه بزرگی بود که نتیجهاش به کربلا رسید.
مصلحت این بود که امام حسین(ع) کشته شود!
چرا کربلا رخ داد؟
-چون مصلحت این بود که امام حسین(ع) کشته شود، چون با یزید مخالف بود و با وی بیعت نمیکرد، مصلحت این بود که امیرالمؤمنین(ع) چون جوان است و سران کفر را کشته است، صلاح نیست که حاکم شود، مصلحت این بود که کنار گذاشته شود، مصلحت این بود که امام مجتبی(ع) مسموم شود و همینطور بقیه امور با همین مصلحت توجیه شد، مخصوصاً یک قاعدهای هم تأسیس شد و آن اینکه گفتند: صحابه پیامبر هر نظری بدهند درست است یا صحابه پیامبر مجتهد هستند، آنچه میگویند به حق است یا باطل، اگر درست باشد ماجور هستند، اگر غلط باشد مهجورند، به همین خاطر کسی حق اعتراض ندارد، با این دید کشتن امام حسین(ع) اگر درست بود خلیفه ماجور است کاری کرده که خدا میخواسته، اگر نادرست بود مهجور است چون اجتهاد و خطا کرده است.
بنابراین نتیجه این گامها به کربلا ختم شد، یک گام همین بود که یک انحراف سیاسی در جامعه ایجاد شد که خلاف دستور و نظر اسلام بود، در حالی که حاکم اسلامی باید معصوم باشد و در دوران غیبت هم باید نائب معصوم باشد، گام دوم این بود که نوشتن و نقل حدیث پیامبر(ص) ممنوع شد و به همین خاطر منبع اصلی از مردم گرفته شد، در حالی که پیامبر(ص) مشخص کرده بود، شما در چه راهی باید حرکت کنید، پیامبر در مورد اهل بیتش روایات بسیار بیان کرده بودند که اگر یک نفر از اینها این احدایث را میخواند، دیگر به امام حسین(ع) بد نگاه نمیکرد، این ممنوعشدن نگارش حدیث حدود 100 سال تا زمان عمر بن عبدالعزیز پنجمین خلیفه بنی امیه طول کشید، میگفتند شما قرآن بخوانید، اما تفسیر نکنید، احادیث پیامبر سوزانده شد و با این شعار که حسبنا کتاب الله یکی از عمدهترین منابع راهنمایی از جامعه اسلامی گرفته شد، در نتیجه جامعه دیگر نتوانست آن راهی که خدا و پیغمبر میخواست را ادامه دهد.
سکولاریزه کردن جامعه صدر اسلام با سرعت اتفاق افتاد
مطلب بعدی اینکه، به تدریج نظام از آن حالت نظام اسلامی به نظام سکولار تبدیل شد، خیلی با سرعت سکولاریزه کردن نظام اتفاق افتاد، همه اصول مسلم کنار گذاشته شد و جامعه به سمت یک جامعه سکولاریسمی که دین در آن نبود، رفت، اتفاق بعدی این بود که کسانی در مسند امور قرار گرفتند که تا دیروز دشمن خونی اسلام و علیه اسلام جنگیده بودند، معاویه و پدرش ابوسفیان تا زمانی که تیزی شمشیر مسلمانان پشت گردنشان حس نکردند، علیه اسلام در جنگهای بدر، احد، احزاب و فتح مکه جنگیدند، آنها لحظهای ایمان آوردند که دیگر احساس کردند دارند کشته میشوند، ولی هرگز ایمان نیاوردند و در مدت کوتاهی همه کاره جامعه اسلامی شدند؛ یعنی هنوز 20 سال از رحلت پیامبر نگذشته بود که اینها حاکم شدند.
شام در سال 14 هجری توسط یزید بن ابوسفیان فتح شد و خودش حاکم شام شد، شام شامل سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی میشد تا سال 18 هجری بود و بعد از سال 18 هجری یزید فوت کرد و برادرش جای او نشست و تا سال 60 هجری که معاویه از دنیا رفت، کل این منطقه تحت سلطهاش بود، یعنی کسی حاکم شد که دقیقاً ضد اسلام بود و هدفش نه منحرف کردن اسلام بلکه ریشه کردن و دفع کردن اسلام بود.
کسانی سکاندار جامعه اسلامی شدند که هدفشان نابود کردن جامعه اسلامی بود
در منابع اهل سنت آمده است که یزید آشکارا میگفت: نه وحیای بوده نه پیغمبری، چیزی نبوده سر شما کلاه گذاشتند، بنیهاشم میخواستند حکومت کنند سر شما کلاه گذاشتند و شما را بازی دادند، در حالی که ابوسفیان و معاویه این موضوع را آشکارا نمیگفتند، ولی هدف پنهانشان دفن اسلام بود.
با این وجود کسانی سکاندار جامعه اسلامی شدند که هدفشان نابود کردن جامعه اسلامی بود و طبعاً در این مسیر باید کسانی که دلسوز اسلام هستند را از سر راه بردارند، کسی مانند امام حسن مجتبی(ع) باید از سر راه برداشته شود، پس او را مسموم میکنند، آدمی مانند امام حسین(ع) اگر باشد که یزید نمیتواند کارهایش را انجام بدهد، پس تا آنها هستند آن سیاستها تحقق پیدا نمیکند، امام حسین(ع) باید از سر راه برداشته شود تا آن سیاست اجرا شود.
سادگی اندیشه سیاسی در جامعه صدر اسلام موج میزد
*صحابه چرا اجازه دادند این انحرافات به وجود بیاید؟ با توجه به اینکه همه صحابه جزء منافقین نبودند و در جنگهای مهمی هم جنگیده بودند، چرا مقابل چشم آنها این اتفاقات افتاد و چیزی نگفتند؟
-حقیقت این است که ما نباید خودمان را با این ذهن سیاسی دقیق رشدیافته با جامعهای که ذهن بسیار بسیط، ساده و ابتدایی داشت مقایسه کنیم، شما الان خودتان را جای آن جامعه گذاشتید، میگویید من اگر جای فلان صحابه پیامبر بودم، حتماً برخورد میکردم، اما نه به آن جامعه برگردید، اینکه جامعه از لحاظ سیاسی در چه سطحی بود؟ اندیشه سیاسی آنها چقدر رشد کرده بود؟ چقدر میتوانستند قضایا را تجزیه و تحلیل کنند؟ امیرالمؤمنین(ع) همراه خانواده به خانه مهاجر و انصار میرفتند و میگفتند شما چرا غدیر را فراموش کردید؟ در حالی که حضرت 40 رأی میخواست، آنها میگفتند شما که اهل این حرفها نبودید، شما که اهل پست و مقام نبودید چه تفاوتی دارد شما باشید یا شخص دیگر باشد! بعد هم شما دیر آمدید، اگر دیروز میآمدید ما به شما رأی میدادیم! این سادگی را شما در میان اصحاب به وضوح میبینید، این یک نکته است و خودش یک محور است و آن سادگی اندیشه سیاسی آن جامعه صدر اسلام بود.
مردم و اصحاب متوجه نبودند کسانی پشت قضیه هستند
دیگر اینکه مسأله بدون طرح و نقشه نبود، اینطوری نبود که یک حادثهای رخ دهد و بعد هم مردم بمانند که چه کنند که این سمت برویم یا آن سمت برویم؟ نه از قبل طراحی شده بود، از قبل پیماننامههایی امضاء شده بود و این پیمانها در تاریخ وجود دارد که در آن گفته شده بود ما اجازه نخواهیم داد که اسلام در مسیر خودش حرکت کند، روشنتر بگویم آنها درصدد بودند اجازه ندهند بعد از پیامبر(ص)، اهل بیتش حاکم باشند، چون آنها همقسم شده بودند و اسنادش در تاریخ موجود است، آن پیماننامه مو به مو اجرا شد و بقیه مردم و اصحاب متوجه نبودند، کسانی پشت قضیه هستند.
حقیقت این است که مسلمانان خبر نداشتند که در جامعه چه میگذرد
مطلب سوم اینکه آنچه که در سقیفه رخ داد 12 تا رأی بود، 12 نفر هم از اطرافیان آنها بودند و یک دعوای سیاسی میان اوس و خزرج، اوس برای اینکه رئیس خزرج رأی نیاورد، سراغ مهاجرین رفت، یعنی یک درگیری سیاسی که الان گاهی در نظام ما وجود دارد و یک طیف برای اینکه آن طیف رأی نیاورد، اصل نظام را تضعیف میکنند، در سقیفه هم این اتفاق رخ داد، کل رأیی که آنجا داده شد 12 رأی بود، بعد از آن دیگر ارعاب، وحشت، شلاق، آتش زدن و ترور کردن بود، در آن زمان یک طایفهای تازه مسلمان شده بعد از رحلت پیامبر(ص) مدینه آمدند، گفتند: پیامبر از دنیا رفته است و خلیفه اول جانشین او است، هر کس در برابر خلیفه اول بیاستد، او را میکشیم، آنها با شمشیر و شلاق پیش رفتند، حال بعضیها فکر میکنند در یک فضای کاملاً دموکراتیک بوده است.
بنابراین نکته مهمی است که ما فکر نکنیم کار به صورت دموکراتیک جلو رفته، این کارها را اهل بیت(ع) نمیتوانستند انجام دهند، آیا امیرالمؤمنین میتوانست شمشیر را به دست بگیرد؟ حضرت امیر(ع) میگفت با آنها کاری نداشته باشید، اکثر قریب به اتفاق مردم بیعت کردند، بعضیها مانند عبدالله بن عمر، اسامه بن زید، محمد بن عثمان با امام علی(ع) بیعت نکردند و حضرت(ع) فرمود آنها را رها کنید، ولی اینجا اینطوری نبود و برخورد میکردند، خانه آتش میزدند، به زور افراد را وادار میکردند.
*پس واقعه کربلا در بیخبری به وقوع پیوست؟!
-حقیقت این است که مسلمانان و اصحاب خبر نداشتند که در جامعه چه میگذرد.
هر لحظه انتظار داشتیم صاعقهای از آسمان بیاید
*چه زمانی متوجه شدند؟
-بعد از شهادت امام حسین(ع)، عبدالله بن حنظله(غسیل الملائکه او از اصحاب پیامبر(ص) بود) وقتی که شنید امام حسین(ع) به شهادت رسیده است باورش نمیشد، یک هیأتی از مدینه از اصحاب به شام رفتند تا ببینند در شام چه خبر است، چند ماهی آنجا ماندند، یزید هم آنها را تحویل گرفت، انعام و پاداش به آنها داد، وقتی برگشتند، گفتند: همین قدر بدانید که هر لحظه ما انتظار داشتیم صاعقهای از آسمان بیاید و ما را نابود کند، بعد وضع پایتخت را گزارش دادند، در واقع بعد از 50 سال متوجه شدند، عبدالله بن حنظله وقتی به شام رفت و برگشت، گفت: اگر هیچ کس با من همکاری نکرد با همین 10 پسرم (10 پسر داشت) قیام خواهم کرد و این کار را هم کرد و نتیجه آن نابودی مدینه و به خاک و خون کشیدن مدینه و جنایت سپاهیان یزید در مدینه شد.
*مگر پیام امام حسین(ع) را عبدالله بن الحنظله نشنیده بود؟ چگونه بود که اینها بعداً متوجه شدند؟
-شما آن زمان را با حالا مقایسه نکنید که وسایل ارتباط جمعی است، آقا که میخواست بیرون برود، عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه رفت، امام حسین(ع) قبول نکرد از بیراهه برود، اما اینکه کجا میخواهد برود و چرا میخواهد برود در جزئیات مشخص نبود، تازه نقشهای که معاویه کشیده بود و از همه شهر مدینه برای یزید بیعت گرفته بود، چند نفری هم که بیعت نکرده بودند، بالای سر هر نفر چند فرد مسلح گذاشت گفت: اگر اینها حرفی گفتند گردنشان را بزنید، بعد گفت: اینها شخصیتهای بزرگ مدینه هستند، همه با یزید بیعت کردند.
نزد امام حسین(ع) گفتند: شما چرا بیعت کردید به ما گفتید بیعت نکنید؟ گفتند: ما بیعت نکرده بودیم، قضیه این بود و اینطوری از مردم مدینه بیعت گرفتند و مردم مدینه فکر میکردند کار درست شده و حکومت مشروع و کاملاً قابل قبول است، مدتی که حضرت در مکه حضور داشتند تا حدی جامعه اسلامی بیدار شد، چون هم مراسم عمره بود و بعد مراسم حج شد و تا حدی به جامعه اطلاعرسانی شد و تا زمانی هم عدهای به بصره رسیدند، کربلا تمام شده بود، حتی بعضی افراد از مکه تا خواستند برسند، دیگر کربلا تمام شده بود، ولی در مدینه فقط میدانستند امام حسین(ع) از مدینه به مکه برای انجام مناسک حج رفته است.
بیشتر سران اصحاب پیامبر(ص) از منافقان بودند
خود اصحاب، نهی از منکر نداشتند؟
-اصحاب را باید دو دسته کرد، یک دسته اکثریت و دیگری اقلیت، اقلیتشان بله! اگر میفهمیدند، صحبت میکردند، قیام و همراهی میکردند، ولی اکثریت این گونه نبودند، ما اصحاب را معصوم نمیدانیم، برخلاف اهل سنت که اصحاب را به محض صحابی بودن خوب میدانند، بلکه بعضی از آنها را منافق میدانیم، بیشتر سران اصحاب پیامبر(ص) از منافقان بودند، بعضی از آنها با امام زمان خودشان جنگیدند، این را نمیشود انکار کرد، کسانی که این همه خونریزی کردند چگونه میشود بگوییم آنها عادل و خوب بودند؟!
آن اقلیت چه کسانی بودند و چه کردند؟
-اقلیت مانند حبیب بن مظاهر خودشان را به کربلا رساندند، مانند مسلم بن عوسجه که از صحابه پیامبر بودند، مانند ابوذر غفاری، سلمان، عمار یاسر و میثم تمار که تا آخرین نفس ایستادند و تعداد آنها خیلی زیاد نیست.
بازار داغ احادیث جعلی
*چگونه شد که جمعیت چند هزار نفری در برابر امام حسین(ع)ایستادند و امام بارها به معرفی خودشان پرداختند، اینکه به قصد قربت الی الله با امام جنگیدند، این همه تغییر حاصل چه کار تبلیغاتی بوده است؟
-علت اینکه جلوی نگارش حدیث را گرفتند، این بود که اگر احادیث موجود بود نمیتوانستند سیاستهای خودشان را پیش ببرند، چون دیگر آن قدر سند وجود داشت که نمیتوانستند رد کنند، فرمایشات پیامبر(ص) با سیاستهای آنها همخوانی نداشت، سیاست اقتضاء میکرد آن فرمایشات نباشد، گفتند: ما قرآن داریم، نیازی به فرمایشات شما نداریم، این سوزاندن فرمایشات پیامبر(ص)، از بین بردن و قدغن کردن، فضا را مهیا کرد که هر کس هر چه دلش میخواهد بگوید.
قبل از شهادت حضرت علی(ع) کمتر به شکل سیستماتیک در این تبلیغات وارد شدند، منتها بعد از شهادت حضرت(ع) به صورت سیستماتیک چند گام برداشتند، با توجه به اینکه احادیث نوشته نشده بود و فقط سینه به سینه منتقل میشد، معاویه بخشنامه کرد هر کس حدیثی به نفع خلفای ثلاثه نقل کرد، به او جایزه بدهید، تشویق کنید و تبلیغ کنید تا به نفع آنها حدیث جعل شود، این خریدن حدیث شد، بازار حدیث داغ شد، هر چه فضائل برای اهل بیت(ع) بود را گرفتند و به حساب خلفا گذاشتند که پول بگیرند.
بعد از مدتی گفتند بازار به اندازه کافی به نفع خلفای ثلاثه اشباع شده است، از این به بعد تا میتوانید علیه امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش حدیث جعل کنید، در این دوره احادیث عجیبی علیه اهل بیت که شامیان مطرح میکردند، مثلاً معاویه به شخصی گفته بود که من 100 هزار درهم به تو میدهم گه تو بگو از پیغمبر شنیدم آیه «مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاه اللَّه» درباره علی بن ابیطالب نازل نشده بلکه درباره ابن ملجم و درباره حضرت علی(ع) آیه «مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاه الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام» نازل شده است، قبول نکرد، وقتی 400 هزار درهم گرفت، روی منبر رفت و همان دستور معاویه را انجام داد و این حدیث جعلی فردا در بازار سینه به سینه گشت، از این نمونهها فراوان داریم.
دلهای عامه مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شما است
این باعث شد اهالی شام از مسلمات تاریخی بیرون بیایند، وقتی یک پیرمرد متدین متشرع جلوی امام سجاد میگوید: خدا را شکر که خدا مردان شما را کشت و ذلیل کرد، خدا را شکر که امیرالمؤمنین را بر شما پیروز کرد، وقتی امام به او فرمود: این آیه و این آیه را خواندی و ما اهل اینها هستیم، باورش نمیشد، میگفت: واقعاً راست میگویی؟ گفت: بله! عبایش را به زمین زد و گفت: من توبه میکنم، پشیمان شدم، یزید دستور داد آن پیرمرد را اعدام کردند این نمونهها خیلی روشن است که امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت را به عنوان خارجی که بدتر از کفار هستند معرفی کردند.
در کربلا هم این بود، یک عدهای بودند. امام حسین(ع) وقتی به سمت کوفه میآمد با شخصی که از کوفه آمده بود برخورد کرد از او پرسید: کوفه را چگونه ارزیابی میکنی؟ گفت: پول زیادی به خواص و به رؤسای قبایل دادند و آنها را خریدند و شکم آنها را پر کردند و آنها علیه شما هستند، دلهای عامه مردم هم با شماست، اما شمشیرهایشان علیه شماست.
بنابراین هر کدام از این محورها اگر بخواهد تحلیل شود و روی آنها کار شود آن وقت یک حقایقی در تاریخ آشکار میشود که متأسفانه هنوز در جامعه امروز ما خالی است، با اینکه اسناد و مدارک وجود دارد؛ یعنی مواد خامش وجود دارد، فقط تحلیل نشده است.
منبع:فارس