17 دی 1400 4 جمادی الثانی 1443 - 21 : 20
کد خبر : ۹۰۹۹۲
تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۳۹۶ - ۲۰:۳۳
آیت الله رشاد:
کربلا و عاشورا باطن این عالم هستند. کربلا قطعه‌ای از زمین نیست. کربلا ظرفی است که همه این عالم در آن جای می‌گیرد. عاشورا یک قصه نیست؛ حادثه نیست. کربلا و عاشورا باطن این عالم است، رمز این هستی است.
عقیق:آیت‌الله علی‌اکبر رشاد موسس و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یاداشتی به آموزه‌های عرفانی واقعه کربلا پرداخت که در ادامه متن کامل این یادداشت می آید.

اهل معرفت، عوالم وجود را به ۵ بخش تقسیم می‌کنند که انسان کامل یکی از این عوالم پنج‌گانه است. امام حسین(ع) انسان کامل و مظهر اسم ذات باری‌تعالی است. امام حسین(ع) مظهر اسم رحمان و رحمت به معنای اعطای وجود است. شهادت ۷۲ نفر انسان وارسته، ظاهر و «نمود» واقعه عاشورا بود و «بود» و واقعیت این حماسه بزرگ کیفیتی ذوابعاد است که درک آن برای اهل معرفت نیز دشوار است.

حاق و جوهر عرفان عبارت است از تبیین حضرات خمس و عوالم خمسه و تنزلات اربعه. اهل معرفت معتقدند که ۵عالم یا ۵حضرت، وجود دارد. در آغاز (نه در آغاز زمانی- ترتیبی و طولی) وجود بحت، وجود صرف، وجود مطلق، وجود من حیث هو هو بود و چیز دیگری وجود نداشت؛ این تجلی ذات در ذات بود و در واقع عالمی است که از آن به عالم «احدیت» و هویت غیب مطلق تعبیر می‌کنند. هویت غیب مطلق از آن جهت که ابهام محض و ابهام مطلق است اشاره‌پذیر نیست و هیچ تعینی در آن نیست. در عالمی که ذات حق در ذات حق تجلی کرده است؛ چیزی جز ذات حق وجود نداشته است، حتی اعیان ثابته. نه تنها وجودی نبود، بلکه اعیان ثابته هم نبود. ذات بود و ذات. در ادبیات عرفانی ما هم برای اشاره به این عالم احدیت، یعنی هویت غیب مطلق، نمادی داریم که به کار می‌رود. نماد «خال» من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم. چون خال یک نقطه سیاه و مبهمی است که هیچ تعیّنی ندارد.

هیچ چیز در آن روشن نیست. شعرای عرفانی سرای ما از این عالم به «خال» تعبیر می‌کنند. سخن گفتن از حضرات و عوالم پایین‌تر که با تنزل در تجلی رخ می‌دهند بسیار پیچیده است. اهل شهود با شهود آنها را درک کردند چرا که برهان‌پذیر نیست. از مشهورات ادبیات عرفانی و فلسفه عرفان این است که شهودات، تعبیرپذیر نیستند. انسان، شهودات و اشراقات را نمی‌تواند به دیگری منتقل کند؛ چون باید حقایق عرفانی را به شهود و ذوق درک کرد. اهل ذوق که به ذائقه معنوی این عوالم را درک کرده‌اند نمی‌توانند آنها را بفهمند. لذا توضیح این مفاهیم مشکل است. به هر حال بعد از عالم احدیت در یک تنزل، عالم «واحدیت» است که در آن ذات در صفات تجلی می‌کند که در آن اعیان ثابته حاضر می‌شوند. اعیان ثابته، وضعیت و مرحله‌ای است که در آن موجودات موجود نیستند؛ اما نمی‌توان گفت که معدوم هستند. آنجاست که هویت هر شخص و هر شیء مشخص می‌شود. صلاحیت‌ها و قابلیت‌ها در این عالم است که به موجودات داده می‌شود. مرتبه نازل‌تر عالم «مُلک» است؛‌یعنی عالمی که اشیا و اشخاص به خلعت وجود آراسته می‌شوند و وجود می‌یابند. در واقع عالم ملک، همین عالم خاکی است. اشیا و اشخاص در این عالم به جامه وجود آراسته می‌شوند. در این زمان، خدای حق‌تعالی به صفات خویش بر اعیان ثابته تجلی، می‌کند و با این تجلی موجودات پدید می‌آیند. هر انسان، هر شیء و هر موجودی مظهر و مجلای ذات حق تعالی است. هر کس و هر چیزی مظهر یکی از اسماء و صفات است. یک شخص، یک چیز و یک انسان، یکی مظهر اسم رحمان است، یکی مظهر اسم خالق، یکی حس، یکی رازق و... . موجودات تجلیات اسماء حسنای الهی هستند.

انسان کامل

آخرین عالم، عالم انسان کامل است. این آخرین عالم است. عرفا می‌گویند که همه عالم مظهر حق است. خدا در هستی تجلی کرده است.

یک بار به حق نگاه می‌کنیم. بدون لحاظ تجلیات او خدای واحد را می‌بینیم؛ بار دیگر به عالم نگاه می‌کنیم کثرت را می‌بینیم یعنی تجلیات الهی را می‌بینیم. هر چه هست تجلی الهی است. انسان کامل، مظهر تنها اسم ذات است یعنی «الله» البته «رحمان» هم اسم ذات است. باقی صفات الهی، اشاره به ذات هستند. این «الله» و «رحمان» است که اشاره و نام و اسم ذات حق تعالی است. اسماء حاکی از رحمت، اسم جمالند. اسماء حاکی از غضب و انتقام الهی، اسماء جلالی هستند و انسان کامل، مظهر اسم ذات است؛ در نتیجه مظهر همه اسماء و صفات الهی است و این است که در ادبیات اسلامی او را خلیفه‌الله می‌نامیم چون خداگونه است.

ابن‌عربیمی‌گوید که علت اینکه خداوند آینه را آفریده این است که انسان‌ها بفهمند که چگونه ذات حق تعالی در مظاهر مختلف تجلی می‌کند. اگر در یک سالن، یک صورت باشد و هزاران آینه، آن یک صورت هزاران صورت می‌شود چون در هر آینه تجلی دارد. از جهتی کثیراند چون هزاران آینه، آن صورت را می‌نمایاند؛ یکی است چون یک صورت. مفهوم وحدت در کثرت و کثرت در وحدت به این شکل فهمیده می‌شود.

ابن‌عربیمی‌گوید خدا، آینه و دریا و موج را آفرید تا این مفهوم‌ها را به انسان‌ها بفهماند. همه عالم نمودهایی هستند از یک بود به نام حق. عالم یک بود و بیش نیست. در این دادگاه عشق، غیر او کسی نیست. هر چه هست اوست. او عشق به ذات داشت ولی خواست شناخته شود و عالم را خلق کرد تا از طریق این مظاهر شناخته شود. پس عالم هم مَظهر است هم مُظهر. عالم، مَظهر حق است؛ چون حق در عالم تجلی کرده است. عالم، مُظهر حق است؛ چون اگر عالم نبود خدا شناخته نشده بود.

پس عالم هم مَظهر است هم مُظهر

آنگاه که ما با مظاهر سر و کار داریم؛ کثرت آشکار می‌شود ولی این وحدت و کثرت دو روی یک سکه‌اند. تنها انسان کامل است که هم مظهر صفات و هم اسماء است؛ یعنی هم مظهر رحمانیت و هم و مظهر منتقمیت و... چون انسان کامل است. آینه قامت نمای حق، انسان کامل است.

چیستی عاشورا

عاشورا، محشر نمادها و نمودها است. آنجا یک بودی هست که وجود حقیقی است و باقی هم نمود هستند. شما وقتی دیوار را می‌بینید بود دیوار را نمی‌بینید نمود دیوار را می‌بینید. تنها یک بود حقیقی وجود دارد و باقی همه نمودند.

کربلا و عاشورا هم یک نماد است. کربلا و عاشورا باطن این عالم هستند. کربلا قطعه‌ای از زمین نیست. کربلا ظرفی است که همه این عالم در آن جای می‌گیرد. عاشورا یک قصه نیست؛ حادثه نیست. کربلا و عاشورا باطن این عالم است، رمز این هستی است. اگر کربلا یک واقعه بود این تعبیر امام صادق(ع) صحیح نمی‌بود که «کلّ یوم عاشورا و کلّ أرض کربلا». کربلا باطن همه زمین است و باطن همه روزها.

ابلیس هم نمادی است مظهر اسم مفصّل خداست. شیطان برای خود در هستی نقشی دارد. جایگاهی در هستی دارد. عالم یکسره کربلا و عاشورا است. مکاناً کربلاست و زماناً عاشوراست. اگر کربلا یک زمین خاص و عاشورا یک زمان خاص بود، نمی‌توانستیم بگوییم که « کلّ أرض کربلا و کلّ یوم عاشورا». کربلا و عاشورا کلی هستند نه جزئی متعیّن. کربلا و عاشورا جزئی از مکان و زمان نیستند. کربلا و عاشورا کل زمان و مکان هستند. در این میان امام حسین(ع) که انسان کامل است؛ کل انسان است. هم انسان کل است و هم کل انسان. انسان، عالم صغیر است و عالم، انسان کبیر. ولی کارگردان این عالمی که به انسان کبیر تعبیر می‌شود خود انسان صغیر است. اصولاً این عالم-انسان کبیر- به ناز شست این انسان صغیر آفریده شده است. این موجود آفریده شد تا خدا شناخته شود. همه این عالم به تعبیر قرآن مسخّر انسان است و امام حسین(ع)، انسان کامل است. امام حسین(ع) شخص نیست، شخصیت است. امام حسین(ع)، فرد نیست. از نظر عددی واحد نیست. اگر امام حسین(ع) دیگری ممکن بود آن موقع امام حسین(ع) یکم می‌شد. امام حسین(ع)، یکی است و دومی ندارد؛ چون او کامل است و «لاتکرار فی التجلی» یک اصل است؛ امکان ندارد دوباره امام حسین(ع) دیگری به وجود آید. امام حسین(ع)، مظهر اسم ذات است اما امام حسین(ع) در مظاهر دیگر اسماء الهی تکثیر شده است. یک وحدت امام حسین(ع) در عاشورا اتفاق افتاد. چون امام حسین(ع)، مظهر اسم رحمان است، رحمان در زبان عرفان به معنای اعطای وجود است. رحمت به معنای اعطای وجود است. خدا رحمان است یعنی وجود داده است. رحمت واسعه یعنی به همه ‌اکوان و اشخاص وجود داده است. امام حسین(ع) در این میان، تجلی‌گاه همه اسماء الهی است.

امام حسین(ع) مظهر تمام اسماء الهی است. آنگاه که بناست مظهر اسم ربّ نباشد ربوبیت می‌کند. عمق تأثیر امام حسین(ع) به اندازه‌ای است که وقتی یک جوان مسیحی قرار است با همسرش به ماه عسل بروند امام، ربوبیت می‌کند و با یک نگاه آن جوان را طالب همراهی با خودش می‌کند. ولی وقتی که بناست مظهر اسم دیگر باشد یک مسلمان اصرار می‌کند و می‌گوید آقا من هم بیایم، می‌گوید نه تو نباید بیایی.

کربلا، میدان تقابل عشق و عقل جزءنگر است. انسان‌های ضعیف در جبهه جزءنگر هستند. در خصوص عدد شهدای کربلا اختلاف است. عدد هفتاد و دو نماد کثرت است. هفتاد و دو، هفتاد و دو تا ۱نیست. شهدا آنهایی نیستند که به خون غلتیدند. زینب هم شهید است. چه نسبتی بین شهید با شهود است و اصلاً این موج نسبتی با غیب دارند. مگر نگفتیم کربلا و عاشورا شهود غیب عالم هستند. کربلا شهود غیب است. زینب هم شهید است؛ مگر شهادت به فدای این نفس است. مجموعه شهدا، کسانی هستند که شهود کردند. شهدا هر یک فرد هستند. امام حسین(ع) با هر یک از آنها با یکی از صفات الهی تجلی کرده است. تمام شخصیت‌های کربلا فرد هستند؛ هیچ کدام شبیه دیگری نیستند.

همان طور که خود واقعه کربلا تک است فرد فرد شهودکنندگان نیز تک هستند. من عمری است که غبطه می‌خورم به توفیق «عمان سامانی»، سال‌هاست که از جمله برنامه‌های روز عاشورا و تاسوعای من، خواندن یک دور «گنجینه الأسرار» عمان سامانی است. این وحدت حسینی را «عمان» هنگامی که زینب، عنان‌گیر امام حسین(ع) می‌شود این گونه توضیح می دهد:

با زبان زینبی شاه آن چه گفت با حسین گوش، زینب می‌شنفت

با حسینی لب، اگر او گفت راز شـه به گوش زینبی بشنـید بــاز

این بیت ملهم از روایتی است از امام صادق(ع) که معروف است به حدیث «قرب نوافل» که انسان کامل با خدا متحد می‌شود؛ آنچنان که گوش او، زبان او و... همه گوش خدا، دست خدا، زبان خدا و... می‌شود.

زینب با اشاره امام حسین(ع) خودش را یافت:

معنی خود را به چشم خویش دید صورت آینده را از پیش دید

آفتابـی کـرد در زینـب ظـهور ذره‌ای زان آتش وادی طـور

شد عیان در طور جانش رایتی خَـرّ موسی صَعقا زان آیتـی

عین زینب دید زینب را به عین بلکه با عین حسین، عین حسین

در جایی دیگر امام حسین(ع) در مورد امام سجاد(ع) به حضرت زینب(س) می‌فرمایند:

آن ودیعت را پس از من حامل است بعد من در راه وحدت کامل است

اتـحاد ما ندارد حـد و حصـر او حسین عهد من و سجاد عصر

من کیم خورشید و او کی آفتاب در میان بیماری او شد حجاب

واسطـه انـدر میـان ما تویـی عین بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی

عین هم هستیم ما بی‌کم و کاست در حقیقت واسطه هم عین ماست

عمان سامانی راجع به علی اصغر(ع) می‌فرماید:

اشرف اولاد آدم را پسر لیک اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر به صورت اصغر است لیک در معنا علی اکبر است

این که عالم نماد است و نمود کربلا و عاشورا نیز نمود است؛ و نماد است از حیثی دیگر چون خلاصه و باطن عالم است. از سویی همه عالم در آنجا فشرده شده و از سویی همه عالم در کربلا بسط یافته و قبض و بسط عالم در کربلا و عاشورا رخ داده است.

منبع:خبرگزاری مهر

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: