18 بهمن 1400 6 رجب 1443 - 42 : 11
کد خبر : ۹۰۵۶۵
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۴
پای درس اخلاق آیت‌الله قرهی در محرم/ ۴
خصوصیت دین با امام این است که دنیا، دنیای حسنه می‌شود، بنابراین دنیا در زمان آقا جان، جنت الصغری یعنی یک بهشت کوچک می‌شود، پس ربنا آتنا فی الدنیا حسنه، دنیای حسنه با امام محقق می‌شود و إلا دنیای حسنه‌ای وجود نخواهد داشت.

عقیق:آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «آمدن محی‌الدین ثانی در گرو امت شدن ماست» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

دین زبانی، ابتلاء و کمی دین‌داران!

 عرض کردیم: وقتی روح دین برای مردم، معلوم نشود، به قول خود أبی‌عبدالله(ع) که مثل دیروزی در کربلای معلّی وارد شدند و فرمودند، دین، عنوان لقلقه زبان می‌شود، «إِنَّ النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ». طوری که فقط ظواهر دین می‌ماند و از حقیقت آن چیزی باقی نمی‌ماند. به مرور این ظواهر را هم هر کس رسید، تغییر داد.

یکی به عنوان خلیفه تغییر داد و نماز را که نماز پیامبر نوع دیگری بود و خودشان هم اقرار دارند، تغییر می‌دهد و بعد هم دیگران، که امروز می‌بینید در اهل جماعت بیان می‌شود که مطالبی را که بالصّراحه در قرآن بیان شده، مثل حجاب، خیلی اهمیّت ندارد. چون فتوای مفتیان به این مطلب، نهفته شده که حتّی حجاب را هم اختیاری قرار می‌دهند. لذا حتّی در مسلّمات دین هم تغییر و تحوّل ایجاد می‌کنند.

و یا مثلاً آنکه بر مردم، حاکم می‌شود که عنوانش، حاکم شرع است، لذا باید اوّلاً خودش، متشرّع باشد و ثانیاً به احکام شرع، وارد باشد. اما آن‌ها قائل به این هستند که هر کس، سلطه پیدا کرد، ولیّ امر است. طواغیت عالم به هر نحوی که وارد شوند، وقتی چند نفر بیعت کردند و او به هر سبکی (زور، کشتار، کودتا و ...) حاکم شد، همه باید از او اطاعت کنند.

لذا دین دیگر معنا پیدا نمی‌کند و فقط ظواهر می‌ماند. می‌گویند: نماز را بخوان و دیگر امور را به دیگران بسپار. وقتی روح دین که امام است، از دین گرفته شد، دیگر اولاً امت، امت نیست، فقط یک جمعیت است و بعد هم دین به عنوان لقلقه زبان است؛ چون این‌ها دور دین را هم می‌گیرند، برای این که دین به آن‌ها نفع برساند، «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ‏»، اما موقعی که به بلا مبتلا شدند، دین‌داری‌شان کم می‌شود «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون».

این بلا و امتحان برای همه وجود دارد، از ابراهیم خلیل گرفته که قرآن فرمود: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات» تا امثال ما که برایمان امتحان و آزمایش وجود دارد. در جلسه‌ گذشته گوشه‌ای از ابتلاء ابی‌عبدالله را هم بیان کردیم که وقتی مختار، حمید بن مسلم را می‌گیرد که کاتب آن سمت بود و چون کاتب بود، کاری با او نداشتند، از او می‌پرسد: چه چیزهایی در کربلا تو را خیلی ناراحت کرد؟ می‌گوید: چند جا خیلی اذیت شدم و به گریه افتادم، یکی آنجا بود که دیدم بهترین بندگان خدا، فرزند رسول خدا، در گودال قتلگاه افتاده و خبیث‌ترین افراد بر روی سینه او نشسته، در حالی که حضرت کلی تیر خورده بود و نیزه بر بدن مبارکش بود.

خود حمید بن مسلم می‌گوید: چهار هزار نفر وجود مقدس آقا را محاصره کردند. سپاهیان از یمین و یسار و شمال و جنوب آمدند و همه هجمه آوردند، چون گفته بودند: هر کس در قتل حسین شریک شود، جایزه دارد. بعد اعلام می‌کند: حداقل، چهار هزار نفر بودند. طوری بود که اصلاً حضرت دیده نمی‌شد. من بالای تپه‌ای رفتم تا ببینم چه خبر می‌شود. می‌گوید: ابی‌عبدالله اوّل دور خودش می‌چرخید، بعد دید دیگر فایده ندارد. چون آن‌ها می‌خندیدند و حضرت را به سخره گرفته بودند. حضرت هم دیدند دیگر تمام است، ایستادند. این‌قدر تیر به حضرت زدند که به تعبیر حمید بن مسلم که روایات ما هم این مطلب را تأیید می‌کند، حضرت مانند جوجه تیغی شده بودند. برخی که نسبت به حضرت حبّ دارند، می‌گویند: این را بیان نکنید، خیلی خوب نیست. اما واقعاً همین‌طور بوده است.

ابن عون طفلی وقتی می‌خواست به حضرت تیر بزند، می‌گوید: من دیدم دیگر جایی بر بدن حضرت نمانده، تیری بر چشم حضرت خورده بود، نیزه‌ای بر فرق مبارکش زده بودند و حضرت همین‌طور بر روی اسب بود، گفتم به عقب بروید، نیزه‌ای بر پهلوی ایشان زدن و حضرت از اسب بر روی زمین افتاد.

حالا بدن بر زمین افتاده است، شمر آمده و بر پهلوی ابی‌عبدالله پا می‌زند. خبیث‌ترین افراد این‌گونه بر عزیزترین افراد، اهانت و جسارت می‌کند. لذا این هم یک ابتلاء است. اتّفاقاً برای بهترین افراد هم بیشترین ابتلائات است، «البلاء للولاء»، بلاء برای آن کسانی است که خدا دوستشان دارد. هر که در این بزم، مقرّب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند.

خود ملعونش می‌گوید: وقتی بر سینه‌ ابی‌عبدالله نشستم و سنگینی را حس کرد، یک چشمش که تیر خورده بود، چشم دیگر را باز کرد و نگاه کرد، دیدم لبانش تکان می‌خورد، گفتم: دارد نفرین می‌کند، گوشم را نزدیک بردم، شنیدم که با بی‌رمقی و صدای آهسته می‌گوید: صدق جدّی رسول الله. من گفتم: رسول الله چه گفت؟ گفت: آن کسی که قاتل توست، مانند کلب می‌ماند و پوزه، سگ مانندی دارد (ظاهراً شمر، ظاهر خیلی زشتی داشت). عصبانی شدم، شنیده بودم (گاهی برخی چیزی نشنیدند و اعمالی ناروا انجام می‌دهند که هیچ، اما این می‌دانست، چون در سپاه امیرالمؤمنین بود) که جدّش زیر گلویش را بوسیده و گفته: این گلو بریده می‌شود. احمق می‌گوید: گفتم خلاف حرف رسول الله را انجام بدهم. در حالی که وقتی از قفا هم ببری، گلو و سر بریده می‌شود. می‌گوید: دستم را به موهای پیشانی خونین ابی‌عبدالله بردم و سر را بالا آوردم.

می‌دانید موقع ذبح گوسفند هم مواردی هست که باید لحاظ شود تا ذبح حرام نشود. از جمله رگ‌هایی که باید بریده شود و دیگر این که ابتدا گوسفند جان دهد و بعد سر او جدا شود.

شمر ملعون می‌گوید: با خنجری به استخوان‌های پشت حضرت زدم که بشکند تا بتوانم سر را از تن جدا کنم (ببینید چقدر پست است). می‌گوید: دو مرتبه دیدم که چشم حسین باز شد، لب‌ها تکان می‌خورد و پا هم به زمین می‌کشد (حالت جان دادن بود) گفتم: دیگر این بار دارد نفرین می‌کند. اما گوشم را جلو بردم و دیدم می‌گوید: رضا برضائک ... .

«فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون‏»، وقتی ابتلاء به وجود آید، دین‌داران کم هستند. بنا نیست که در عالم اصلاً مبتلاء نشویم. اتّفاقاً به طرق مختلف مبتلاء خواهیم شد. خود ثروت، ابتلاء است. فقر، ابتلاء است. به آبرو مبتلاء می‌کند. قرآن می‌فرماید: «نقص من الاموال و الانفس و الثمرات». لذا ابتلاء انسان، دائمی است. منتها «قَلَّ الدَّیَّانُون» نفهمیدند و هر کاری برای دنیا انجام می‌دهند.

نگذاشتند روح دین در قالب امت بدمد و دین، احیا شود

بیان کردیم: وقتی روح دین برود، همین می‌شود و در ابتلائات هم کم می‌آورند؛ چون دیگر هدفی وجود ندارد و زود برای دو روز دنیا به هر کاری تن می‌دهند. چون کم می‌آورند. وقتی انسان کم بیاورد، زود تن می‌دهد. اما اگر هدف و امام داشت، قوّت و قدرت می‌گیرد، کم نمی‌آورد.

حضرت در بدو ورود به کربلا این‌گونه خطبه می‌خواند: «إِنَّ النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ». چون متوجه نشدند و گرفتار شدند و به حب دنیا مشغول بودند، طبیعی است دیگر بیچاره شدند. آن‌ قدر گرفتار شدند که چیزی اصلاً به نام دین را متوجّه نیستند و هر کس هر چه گفت، می‌پذیرند و یا به خرافه می‌افتادند و دین حقیقی و اسلام ناب محمّدی را گم می‌کنند. چون دست‌یابی به اسلام ناب محمّدی، فقط از طریق امام است و خداوند هم فرمود: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا»، اما آن‌ها این را دیگر ندارند و گرفتار می‌شوند و تمام قضایا از زمان امیرالمؤمنین، بعد از پیامبر به وجود آمد. ابی‌عبدالله محی الدّین شد که بگوید: دین بدون روح معنا ندارد. این روح باید در قالب امت بدمد، ولی مع‌الأسف این را نفهمیدند.

بیان کردم که تمام قضایای کربلا که هر سال تکرار می‌شود و مفصّل هم تکرار می‌شود، برای این است که مقدمه‌ ظهور است. ما برای دیگر حضرات معصومین، یکی دو شب در شب و شام شهادتشان عزاداری می‌کنیم. برای امام حسن عسکری(ع) که شام شهادت هم نمی‌گیریم؛ چون شام شهادت ایشان، آغاز امامت و ولایت حضرت حجت‌بن‌الحسن‌المهدی(عج) است. اما برای ابی‌عبدالله دو ماه محرم و صفر را عزاداری می‌کنیم. حتی ده روز قبل از شهادتشان به استقبال آن می‌رویم که در سال‌های گذشته بیان کردم دلیل این کار چیست. در حالی که می‌گویند: بالای سر محتضر اصلاً مکروه است که حتّی مشکی بپوشی، اما برای سیدالشهدا به استقبال می‌رویم که توضیح آن را دادیم و دیگر وارد آن نمی‌شویم. این تکرار هر سال، برای این است که بگوید: مواظب باشید، اگر امت نشوید، شما هم امام را به قتلگاه می‌برید.

دنیای حسنه، در گرو دین با امام

در جلسه‌ گذشته بیان کردم که شعیب بن حمزه بر حضرت ابی‌عبدالله(ع) وارد شد و پرسید: شما صاحب الامر هستید؟ حضرت فرمودند: خیر، من نیستم و فرمودند: صاحب الامر کسی است که در زمین بعد از آنکه از ظلم و جور پر شده، پر از عدل می‌کند و ... . یکی دیگر هم عیسی خشاب است که می‌گوید محضر حضرت رسیدم و از ایشان پرسیدم: شما صاحب الامر هستید؟ فرمودند: خیر، من نیستم، «لا و لکن صاحب هذا الامر الطرید الشرید الموتور بابیه المکنی بعمه» که توضیح دادیم و بیان شد: حضرت صاحب الامر می‌آیند، هشت ماه با کسانی که نمی‌خواهند مردم در خوبی‌ها باشند، می‌جنگند و بعد صلح می‌شود.

چون خصوصیت دین با امام این است که دنیا، دنیای حسنه می‌شود. لذا قبلاً هم بیان کردم: این «ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة» هنوز محقّق نشده و آقا جان که بیایند، محقّق می‌شود. ما دنیای حسنه‌ای نداریم، کدام دنیای حسنه؟! با امام، دنیا، حسنه و نیک می‌شود. حسب روایات شریفه، اخلاق فراگیر می‌شود، امنیّت اجتماعی پیش می‌آید، یک دختر زیبارو از یمن تا شامات می‌رود، برمی‌گردد، کسی به او نگاه چپ نمی‌کند، حالا چه برسد کسی بخواهد به کسی تعدّی کند، این، امنیّت اجتماعی است. فرمودند: زکات‌دهنده زیاد است و زکات‌گیرنده نیست و یا خیلی کم (مانند افرادی که بیماری خاصی دارند و کار نمی‌کنند) است. پس امنیت اقتصادی هم هست. این‌طور نیست که فقط یک عده، الذی جمع مالا و عدده باشند و یک عده طور دیگر. پس دنیا، دنیای حسنه می‌شود. دنیا در زمان آقا جان، جنّت الصغری یعنی یک بهشت کوچک می‌شود. پس ربنا آتنا فی الدنیا حسنه، دنیای حسنه با امام محقّق می‌شود و إلّا دنیای حسنه‌ای وجود نخواهد داشت.

محی‌الدین اول و ثانی چه کسانی هستند؟

حالا این امر چیست که حضرت حجت، صاحب الامر است. البته همان‌طور که در جلسه‌ گذشته بیان کردم امثال شعیب بن عون، عیسی خشاب و ...، اهل معنا بودند، می‌دانستند امری هست، از حضرت ابی‌عبدالله پرسیدند: شما صاحب این امر هستید؟ حضرت می‌فرمایند: من نیستم، فرزند، فرزند فرزندم، پدرم و جدم هم نیستند، بلکه کسی است که بعد از دوران فترتی در امامت می‌آید.

پس تمام محرم و صفر، تکرار این است که به ما یاد بدهند مراقب باشید. حضرت ابی‌عبدالله(ع) محی‌الدین است، اما بدون تعارف از یک جهت محی‌الدین نشد. البته از این جهت که اصل دین ماند و احیا شد، صحیح است؛ چون در غیر این صورت حتّی در مستندات علمای نصارا هم آمده که اگر ایشان به شهادت نمی‌رسید، اصلاً هیچ دینی در دنیا نمی‌ماند.

البته همان‌طور که بیان کردیم، دین که یکی است، «ان الدین عندالله الاسلام»، نه اسلام ما، بلکه از ابتدا اسلام بوده و تا انتها همین است. حضرت ابراهیم خلیل «حنیفاً مسلماً» بود. چون خدا احد است و هر چه از احد صادر شود، احد است.

اما به ظاهر ادیان گفته می‌شود و علمای نصارا می‌گویند: اگر قیام ابی‌عبدالله نبود، اصلاً دیگر ادیانی نبود و همه چیز از بین می‌رفت (یهود همه چیز را از بین می‌برد).

لذا از آنجایی که دین اسلام فراگیر شود، محی‌الدین ثانی می‌آید. محی الدین ثانی دیگر جدی احیا می‌کند. مطالبی را که در کتاب تعطیل شده، احیا می‌کند. همه برای همین است که تکرار کنیم.

انتظار امیرالمؤمنین برای محی‌الدین آخر!

در نهج‌البلاغه، در حکمت 147 آمده که امیرالمؤمنین(ع) دست کمیل بن زیاد نخعی را می‌گیرد و او را به قبرستان می‌برد. ، وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ع لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِی‏ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِی‏ إِلَى الْجَبَّانِ (جبان، نام قبرستان کوفه است)، «فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ»، وقتی رسیدیم، حضرت نفس بسیار عمیق و با افسوس کشید.  

امیرالمؤمنین جز این یاران نزدیکش چون کمیل کسی را ندارد. وقتی امیرالمؤمنین در بیابان داشتند دعای خضر نبی را می‌خواندند، کمیل از بس به امام علاقه داشت (انسان باید اتصال به امامت داشته باشد) امام را تعقیب کرد و دید که حضرت در بیابان ناله می‌زنند، اشک می‌ریزند و این دعا را می‌خوانند. حضرت وقتی متوجّه می‌شوند که او آمده، این دعا را به او تعلیم می‌دهند و می‌فرمایند: این دعایی است که انبیاء می‌خواندند، تو هم این را به محبّین من، تعلیم کن. همین دعای کمیلی که می‌خوانیم و متأسّفانه قدرش را هم نمی‌دانیم. این کنز خفی بوده، پیامبر و دیگر انبیاء می‌خواندند، چون حضرت خضر معلّم الانبیاء جز انبیاء عظام است. می‌دانید حضرت خضر زنده هستند و یکی از کسانی که با آقا جان می‌آیند، حضرت خضر نبی است که چرایی آن هم بحث جدایی دارد. لذا دعای کمیل را انبیاء خواندند، پیامبر هم خواندند، اما پیامبر به مسلمین تعلیم ندادند، امیرالمؤمنین تعلیم دادند که در دست ما محبّین بماند. یک گنجینه و کنز خفی است، ولی ما مع‌الأسف غفلت می‌کنیم و دعای کمیل نمی‌خوانیم. اتّفاقاً جالب است که دعای کمیل برای نیمه‌ی شب هم هست. اتفاقاً جالب است که به غیر از شب‌های جمعه، در شب نیمه‌ی شعبان هم می‌گویند دعای کمیل بخوانید. مثلاً شب نیمه شعبان، دوشنبه می‌شود، اما می‌گویند: بخوانید، حالا چه ارتباطی بین دعای کمیل و آقا جان، امام زمان هست، یک مطلب خاصّی است. برخی موارد را باید خیلی مراقبه کنیم. گاهی مطالبی را اضافه و کم می‌کنیم، اما در این زمینه‌ها باید مراقب باشیم که آنچه اهل‌بیت بیان کردند، بیان شود.

علی ای حال، کمیل می‌گوید: آقا من را به قبرستان بردند، بعد آهی سوزناک کشیدند و فرمودند: «یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ» کمیل، این قلوب ظرف هستند. ظرف وجودی انسان، قلب است. قلب، هر چه سلیم شد، ادراکش زیاد می‌شود و وسعتش زیاد می‌شود و بیشتر می‌تواند بگیرد، اما اگر خدای ناکرده در این قلب، غشی به وجود آمد و خراب شد؛ درک نمی‌کند. آن‌وقت اولیاء خدا که هیچ، حضرات معصومین و خورشید رسالت هم مستقیم بتابد و بیان کند، درک نمی‌کنند و به سخره می‌گیرند.

مگر نعوذبالله به پیامبر نگفتند که یا مجنون است، یا ساحر است و یا شاعر. چون آیات الهی وزن داشت، «ویل لکل همزه لمزه، الذی جمع مالا و عدده ...»، گفتند: این، شاعر است. یک عدّه هم نعوذبالله نسبت سحر دادند، چون می‌گفتند: ما هر چه سحر انجام می‌دهیم، این، بدل می‌زند. یک عدّه هم گفتند: مجنون است. وقتی قلب، خراب باشد، دائم این فکر هم خراب است. هر چه هم بیان کنی، می‌گویند: خیر، این، شیطانی است، این، فلان است و ... . مریض است دیگر. اگر مریض باشیم، روح که مریض شد، قلب که مریض شد، دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد. قلب مریض، مریض است.

مریض که باشی، وقتی امام راحل عظیم الشّأن و امام‌المسلمین ما چیزی بگوید، می‌گویند: دیکتاتور است. در حالی که ایستاده تا برای خدا حرف بزند. وقتی قلب مریض شد، تمام است و گرفتار می‌شود، به همه چیز با ظنّ و گمان و بدی نگاه می‌کند. با عینک بدبینی به همه چیز نگاه می‌کند، چون مرض دارد. وقتی قلب سالم نباشد، همین است. لذا باید قلب را خیلی مواظبت کرد.

حضرت، اولین جمله‌ای که بیان می‌فرمایند، این است: «یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ» کمیل، این قلوب ظرف هستند. بهترین آن‌ها ظرفی است که بزرگ باشد، مطالب را درک کند و خیربینی داشته باشد. بعد فرمودند: آنچه که من به تو می‌گویم، آن را حفظ کن.

یکی از خصوصیات کمیل همین بحث حافظه‌اش بوده است. البته عنایت خود آقا هم بوده، چون کمیل می‌گوید: وقتی حضرت دعای کمیل را به من تعلیم دادند، کأنّ در سینه من حک می‌شد، بعد یک مرتبه برای خود حضرت قرائت کردم تا ببینم درست می‌خوانم یا خیر، که حضرت فرمودند: بله.

حضرت فرمودند: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ»، مردم سه گروه هستند:

«فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ »، عالم ربانی.

«وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ »، کسی که بر راه نجات، مطالب را یاد می‌گیرد. انسان اگر چیزی را هم نمی‌داند، باید یاد بگیرد.

«وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»، آن‌هایی که هر طرف باد می‌آید، می‌روند، «أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ». همان که حضرت ابی‌عبدالله مثل دیروزی که وارد کربلا شدند، فرمودند: «إِنَّ النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»، دین لقلقه زبانشان هست و هر طرف باد بیاید، می‌روند. «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»، این‌ها دور دین را گرفتند تا موقعی که چیزی به آن‌ها برسد. ریاست داشته باشند، از انقلاب و نظام و امام راحل و امام‌المسلمین تمجید هم می‌کنند، اما اگر ریاستشان گرفته شود، طور دیگری برخورد می‌کنند. هر طرف هم باد بیاید، می‌روند؛ اگر کسی وزیر و وکیل باشد، به دنبالش می‌روند. اما تا پستش را گرفتند و کس دیگری آمد، او را رها می‌کنند و به دنبال این وزیر جدید می‌روند. حضرت می‌فرمایند: این‌ها نور علم را ندارند و به رکن قابل اعتمادی تکیه نزدند.

«یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ»، علم برتر از مال است، «الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَال»، علم از تو نگهبانی می‌کند، اما تو خودت باید از مالت نگهداری کنی، مدام هم دغدغه داری که مالم چه شد، سرم کلاه نرود و ... . «وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ»، مال به هر حال نقص پیدا می‌کند با خرج کردن و ... . «وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ»، اما علم با انفاق، تزکیه می‌شود و تازه بهتر می‌شود. « وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ»، اما مال به هر حال از بین می‌رود. وقتی یک کسی مال دارد، جلوی او خم و راست می‌شوند. اما وقتی مال و پستش را از دست دهد، دیگری کسی با او کاری ندارد. به تعبیر عامیانه، تا پول داری رفیقتم، عاشق بند کیفتم.

«یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ»، علم به خصوص علم دین، مطالبی را مرحمت می‌کند که تا حیات می‌ماند. اصلاً چون این‌ها نگذاشتند مردم از لسان علم بفهمند، خرافه‌ها پیش آمد و هر کس هر کاری دلش خواست، کرد. نمازها عوض شد، طواف عوض شد، مقام ابراهیم تغییر پیدا کرد و ... .

وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ»، حاکمیّت با علم است. «یَا کُمَیْلُ [کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ] هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ»، خزینه‌داران مال از بین می‌روند، ولو بهاین که به ظاهر زنده باشند. اما علماء باقی هستند، وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ، تا دنیا، دنیاست، عالم هست. وقتی شما دارید این مطلب را می‌خوانید، سیّد رضی دارد از گردآوری فرمایشات امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه فیض می‌برد. روایات دیگری که می‌خوانیم، علامه مجلسی و ... فیض می‌برند. تا دنیا، دنیاست، این‌ها دارند بهره می‌برند.

أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ، این‌ها از جلوی چشم رفتند، اما حقیقتشان هست. امام راحل رحلت کرد، اما آرمانش هست. مثل همین فرمایششان که فرمودند: مسئولین جمهوری اسلامی اگر برای نهضت جهانی حضرت حجت کاری نکنند، ولو به ظاهر به مردم خدمت هم کنند، خائن هستند. لذا آرمان‌هایشان زنده است، با این که رفتند. آیت‌الله بهجت در قلب‌ها زنده است. بزرگان و اعاظم ما در قلب‌هایمان زنده هستند.

تا به این‌جا می‌رسد که حضرت می‌فرمایند: اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، بله، خدا حجت‌هایی را قرار داده و اصلاً زمین بدون حجت نخواهد بود (حجت، یعنی دلیل و برهان). بعد حضرت این را به امام زمان می‌رساند. بعضی از این حجت‌ها، ظاهر هستند، شهره هستند و مردم این‌ها را می‌شناسند. مانند ائمّه هدی. بعضی هم در پرده‌ای هستند که فعلاً کسی نباید بداند، چون اگر ظاهر باشند، از بین می‌روند. لذا این‌ها بیمناک و پنهان هستند؛ چون اگر باشند، تا مردم امت نشدند، دوباره امام را به قتلگاه می‌برند.

ذیل همین مطلب خَائِفاً مَغْمُوراً، شیخ الطائفه جمله‌ای دارد که بسیار زیباست، شیخ طوسی می‌فرماید: امامی که مردم او را نپذیرند و امت نشوند، همان مردم او را به دست ظلمه می‌سپارند. امام حسین را چه کسانی سپردند؟!

لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ، چون خداوند نمی‌خواهد حجج الهی و بیناتش از بین برود، باید حجج باشند، حالا یا نهان هستند، یا آشکار.  وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ، چقدر هستند، کجا هستند،  أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، کم هستند، اما به هر حال هستند، حتّی در زمان غیبت هم یک عدّه برای من و شما، حجت هستند. امام راحل، حجت بود که این‌طور قیام کرد، حجت و دلیل و برهان بود. بزرگان و اعاظم حجج هستند و زمین خالی از حجت نمی‌ماند. لذا فرمودند: تعدادشان را نمی‌دانیم، کم هستند، اما وجود دارند. وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، نزد خداوند قدر زیادی دارند. یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ، خدای متعال به واسطه‌ این حجج هست که هم مطالب حفظ می‌شود و هم خدا اینان را حفظ می‌کند. حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ، این مردان الهی طوری هستند که آرام آرام بر قلوب نافذ می‌شوند. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ ، خدای متعال این‌ها را بر علم خود مسلّط می‌کند. این با سواد خواندن فرق می‌کند. خواندن، اکتسابی است و باید هم خواند. خواندنی‌ها را باید خواند، اما خواندنی‌ها علم نیست.

خواندنی‌ها، آغازی است برای این که انسان به مطالب الهی ادراک پیدا کند تا علم بیاید، العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. امیرالمؤمنین(نه فلان عارف و عالم) می‌فرمایند: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، علم به آن‌ها وارد می‌شود و خدا به آنان علم می‌دهد و این‌ها بصیر می‌شوند و حقیقت را درک می‌کنند.  وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، اینان روح یقین دارند که امروزه برخی این یقین داشتن را به سخره می‌گیرند. لذا خیلی از مواقع اولیاء خدا و بزرگان ما سکوت محض می‌شوند. چون اگر لب به سخن بگشایند، انکار می‌شوند و یا طوری دیگری تبیین می‌شود که طرف می‌خواهد خودش را مطرح کند و ... . لذا خیلی از مواقع بزرگان ما سکوت کردند؛ چون من و شما آمادگی‌اش را نداشتیم، نه این که آن‌ها بخل ورزیدند.

برخی مواقع بعضی‌ها می‌گویند: چرا بزرگان خیلی از مطالب را کتمان کردند؟! این‌ها بخیل بودند، خوب ما هم یاد می‌گرفتیم. این‌گونه نیست، ظرف وجودی من و تو، هنوز آن ظرف نیست. جدّی هنوز ظرف وجودی‌مان آن ظرف نیست. لذا خیلی از نکاتی که اولیاء خدا تبیین می‌کردند، نمی‌توان برای عموم تبیین کرد و عنوان سرّ بر آن می‌گذارند و می‌گویند: تبیین نکنید. برای این که ظرف وجودی ما وسعت نگرفته است و اگر بفهمیم، گرفتار می‌شویم، یا انکار می‌کنیم، یا نسبت‌های ناروایی به آنان می‌دهیم. برای همین اولیاء خدا خیلی از مواقع سکوت کردند و سینه‌ پر از معارفشان رفت و در قبور خوابیدند. برای این که ظرف وجودی من و تو کم است و ادراک نداریم.

بعد حضرت به این‌جا می‌رسند که می‌فرمایند: وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ، نمی‌دانی اینان چه کسانی هستند. حضرات معصومین یک یک دارند می‌آیند و نهایت آنان کسی می‌آید که او دنیا را دگرگون می‌کند و آن‌ها ارواح معلّقه هستند و فعلاً نیستند و من و تو آن‌ها را نمی‌بینیم. اما آن‌ها در آینده می‌آیند. آن‌ها در محلّ اعلاء هستند، خلفای خدا در زمین هستند. بعد حضرت آه می‌کشند و می‌گویند: من مشتاق رؤیت آن‌ها هستم. بعد می‌فرمایند:  انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْت‏، اگر می‌خواهی بروی، برو ای کمیل. یعنی خود حضرت باز می‌خواست آنجا بماند.

ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید: من در کتاب دیدم که اضافه‌ای دارد که آن دیگر در بلاغت نیست. سید رضی در نهج البلاغه خواسته بلاغت را بیان کند، اضافه آن را نیاورده است. اضافه‌اش این است که حضرت می‌فرمایند: «و انا منتظر لاخره»، من منتظر برای آن آخری هستم. «فهو حقیقت الدین و محی الدین»، او حقیقت دین و محی الدین است.

حضرت در این فرمایش، دست کمیل را می‌گیرد و به قبرستان می‌برد. طوری که اگر کسی دید، فکر کند که حضرت دارد برای اموات فاتحه می‌خواند. اگر در بیابان تنها بود، می‌پرسیدند: کمیل، امیرالمؤمنین به تو چه می‌گفت؟ در قبرستان می‌برد، یک آه عمیقی می‌کشد و می‌فرماید: کمیل، مردم سه دسته هستند، عالم حقیقی آن حجج الهی هستند که کم هستند و می‌آیند و بعد حضرت آرام آرام به امام زمان می‌رساند.

لذا اصلاً همین است که اگر انسان بدون حجت و امام باشد، دینش، دین نیست و آخر هم امام را به قتلگاه می‌برد. اما اگر فهمید، مانند طفلان حضرت زینب می‌شوند ... حر هم که خدا به او عنایت کرد و به خاطر ادبش برگشت. اگر باب معرفت باز شود، عجیب است.

«السّلام علیک یا ابا عبداللّه(ع)»


منبع:فارس
گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: