چرا دعا و اشک شب، به دل اثر نميکند
به کلبه حقير من، کسي نظر نميکند
من و سکوت و هق هق و صداي آه و نالهام
ز کوي دل شکستگان، کسي گذر نميکند
سپاه ابرهه ز کين، دوباره حملهور شد
ولي ز ترس، سينه را کسي سپر نميکند
دروغ و دزدي و ربا، ترانههاي پُر غنا
ز هر گناه زشت و بد، کسي حذر نميکند
در اين سرا که مردمان، به آب ناب تشنهاند
لبان تشنه را کسي، به آب، تر نميکند
تمام شب به عشق صبح، سرود وصل خواندهام
شب سياه دوريت، چرا سحر نميکند؟
ز زخم دشنة فراق، دلم به درد، گريه کرد
بيا که اشک درد دل، ز دل به در نميکند
مهدي ديلمي
211005