کشمیری آدم ساده و معمولیای نبود، او دبیر شورای امنیت کشور بود اما نفوذ ضد انقلاب در بدنه نیروهای معتقد و انقلابی تا اینجا پیش رفته بود.
جلد نخست کتاب «راه» حاصل 21 جلسه گفتوگوی محققان مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با سردار محسن رضایی است. این کتاب سال گذشته به بازار عرضه شد. بخشی از جلسه نهم مصاحبههای این کتاب، به تشکیل واحد ضد اطلاعات در واحد اطلاعات سپاه و مقابله با عناصر نفوذی اختصاص دارد.
محسن رضایی در این بخش به این موضوع اشاره مینمایند که در مقطعی که به تدریج بخش ضداطلاعات و حفاظت اطلاعات به منظور مقابله با عناصر نفوذی شکل میگیرد، او و همراهانش از چند سوءقصد که توسط عناصر نفوذی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) صورت گرفته است جان سالم به درمیبرند، اما مسعود کشمیری که به عنوان دبیر شورای امنیت کشور به اطلاعات سپاه نیز رفت و آمد داشته موفق می شود بمبی را در جلسه شورای امنیت جاگذاری کند و محمد علی رجایی رییس جمهور، محمد جواد باهنر نخست وزیر و سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی رییس شهربانی را به شهادت برساند.
بخش زیر، برشی از کتاب مذکور است که به ماجرای نفوذیهای منافقین به ساختار سپاه و نخست وزیری پرداخته است. آقایان عبداللهی و جمالی که نامشان در این گفتوگو آمده است افراد مطلعی هستند که برای ارایه نکات دقیقتر و جزئیتر از خاطرات حضور دارند.
عبداللهی: همزمان که واحد اطلاعات شکل میگرفت، در زیرمجموعة آن قسمتهای مختلف امنیتی ایجاد گردید که یکی از قسمتها، ضداطلاعات بود.
سوال: چه مواردی را نتیجه گرفتند از نفوذ، آیا در مسئله نفوذ به مواردی برخورد کردند؟
عبداللهی: بله.
دکتر رضایی: آن موقع تازه تشکیلات اطلاعاتی شروع به کار کرده بود و نفوذ در یک پروسه زمانی خاص به وقوع میپیوند. یعنی در یک دورة زمانی؛ به اعتقاد کارشناسان پس از سه یا پنج سال، احتمال نفوذ در سازمانهای اطلاعاتی وجود دارد. در سالهای اول، ما نگرانی چندانی نداشتیم، فقط سازمان منافقین موفق شدند یکی دو نفر نفوذی را در تشکیلات اطلاعاتی سپاه وارد کنند. یکی از این نفوذیهای منافقین در حلقه محافظین من بود که قصد بمبگذاری در اتاق کار من را داشت.
سوال: آقا محسن، اسمش چه بود؟
عبداللهی: آقای رنجبر.
دکتر رضایی: آقای حسین رنجبر بود که عضو سپاه پاسداران شده بود.
عبداللهی: او مسئول پیگیری امور مربوط به همه کارهای آقا محسن بود و همهجا با آقا محسن بود.
دکتر رضایی: بله، ظاهراً دختری از منافقین همسر وی شده و ازاینطریق ایشان را جذب کرده بودند. شبیه بمبی که برای ترور شهید قدوسی تهیه کرده بودند را هم به آقای رنجبر داده بودند تا در اتاقِ کارِ من جاسازی کند. او نیز بمب را تا نزدیک اتاق من آورده بود. بعداً در اعترافاتش به این نکته اشاره کرد که من برای چند لحظه چهرة برادر محسن جلویم مجسم شد و بهسبب رابطه عاطفی که با ایشان داشتم، دیگر نتوانستم کار بمبگذاری را به اتمام برسانم.
سوال: چگونه بمب را به داخل ساختمان آورده بود؟
دکتر رضایی: از در اصلی ستاد سپاه بمب را وارد کرده و تا نزدیک اتاق من آمده بود.
عبداللهی: او قادر بود همه چیز بیاورد و ببرد.
سوال: شما در آن زمان چند نفر محافظ داشتید؟
دکتر رضایی: فکر میکنم یک راننده با دو یا سه نفر محافظ.
جمالی: سه نفر بودند.
سوال: فقط سه نفر محافظ شما بودند؟
عبداللهی: آن پسره و آقای احمدی که از اقوام شما بود. اسمش چه بود؟
دکتر رضایی: آقای جواد احمدی که راننده و باجناقم بود.
سوال: قبلاً فرمودید که دو نفر از منافقین نفوذ کرده بودند.
دکتر رضایی: نه، یک نفر دیگر کشمیری[1] از نیروهای دفتر نخستوزیری بود و به واحد اطلاعات رفتوآمد داشت.
جمالی: جواد قدیری[2] هم همینگونه بود.
عبداللهی: کشمیری و قدیری و...
دکتر رضایی: نه آنها نبودند.
سوال: انشاءالله بعداً توضیح دهید.
عبداللهی: نه، نفوذی سازمان منافقین در سپاه آقای عباس زریباف[3] بود.
دکتر رضایی: ما در واحد اطلاعات سپاه فقط حسین رنجبر را [بهعنوان منافق نفوذی] داشتیم.
عبداللهی: نه. منظورم در سپاه تهران است، آقای زریباف.
دکتر رضایی: بله. منافقین در تشکیلات ما یک فرد نفوذی به نام عباس زریباف داشتند که پانزده دقیقه قبل از اینکه به محل کار من حمله شود، به داخل اتاق آمد و پس از احوالپرسی در را بست و رفت. ربع ساعت بعد، به محل کار من در ساختمان ستاد مرکزی حمله شد. ما در قسمت شمالی ستاد جایی مستقر شده بودیم که دیوار دور ساختمانها با ساختمان ستاد کمتر از ده متر فاصله داشت. منافقین از دو کوچة بنبست منتهی به این دیوار با دو وانت و دو تیم عملیاتی مجموعاً نه نفر ـ با آر.پی.جی7 محل اقامت من را از دو نقطه شمال به جنوب و ازسمت غرب به شرق هدف قرار دادند و درمجموع، پنج گلوله آر.پی.جی7 بهصورت ضربدری به اتاق من شلیک کردند.
من اول فکر کردم خمپاره است و زیر میز رفتم، بعد متوجه شدم خمپاره نیست و اگر در اتاق بمانم چون هدف گرفته شده، ممکن است باز گلولههای بیشتری بیاید. لذا از طبقة سوم و راهپلهها پایین آمدم و به حیاط رفتم، درحالیکه ترکشها دست و پاهایم را مجروح کرده بود. بااینحال، مرتب فریاد میکشیدم حمله کنید، نگذارید فرار کنند. این حس به من دست داده بود که احتمالاً باید در کوچههای اطراف و کنار ستاد مرکزی باشند. به همین دلیل، مرتب فریاد میکشیدم که حمله کنید، نگذارید اینها فرار کنند. البته آنها توانستند فرار کنند، ولی در حملاتی که در مردادماه به اکیپهای نظامی منافقین داشتیم، چند نفر از آنهایی که به ساختمان اطلاعات حمله کرده بودند، کشته و چند نفری هم دستگیر شدند.
جمالی: من میدانم چرا به اتاق شما آمده بود. او بهبهانه گلهگذاری به اتاق شما آمده بود. اگر یادتان باشد حمله زمانی رخ داد که شما به اتاق من آمده بودید. در زمان شروع حمله در اتاق بزرگ جلسه داشتیم. شما آن سر میز نشسته بودید و من هم این سر میز که حمله با آر.پی.جی7 آغاز شد. بچههای ضداطلاعات یا حفاظت اطلاعات سپاه به عباس زریباف بهخاطر خانمش که از توابین و منافقین بود، مشکوک شده و دو یا سه روز قبل از حمله قصد داشتند او را دستگیر کنند، ولی او خیلی سروصدا کرده و نزد شما برای شکایت آمده و گفته بود که این بچهها به من مشکوک هستند و میخواهند من را بگیرند. به این بهانه پیش شما آمده بود. حتی روز قبل از حمله بچههای حفاظت اطلاعات سپاه به عباس مشکوک شده بودند.
دکتر رضایی: درست است.
جمالی: میخواستند او را دستگیر کنند. ظاهراً با همین ژستهای احساسی و حالتهای عاطفی قصد فریب داشت و میخواست وانمود کند کار وی درست است و جاسوس نیست.
سوال: آن حادثه چه زمانی اتفاق افتاد؟ از تاریخ حمله به ستاد فرماندهی سپاه عبور نکنیم.
جمالی: آقای دکتر، سازمان مجاهدین خلق [منافقین] بعد از حمله به شما اطلاعیه داد و گفت که چشم نظام را زدیم.
عبداللهی: بحث عملیات اکیپهای ویژه که آقا جواد دقیقاً در جریان هستند، این است که ما بعد از حمله به ستاد مرکز، چند خانه تیمی را گرفتیم و اسباب و ملاطهایی که روی کاغذ پنیر نوشته بودند را مطالعه کردیم، گفته بودند ما چشم نظام را زدیم. بخش حرفهای سازمان همان اوایل متوجه شده بود که اتفاق مهمی در طبقه سوم میافتد، آنجا را مدنظر قرار داده بود. تصورش این بود اگر بتواند با چند موشک آر.پی.جی7 ضربه اساسی به ما وارد کند، اطلاعات سپاه مدت زمان زیادی به عقب برمیگردد. کار اینها یک کار تبلیغاتی نبود، چون اکیپهای ویژة سازمان افراد حرفهای نظامی بودند و کاملاً سپاه را میشناختند. ازطریق آقای زریباف هم اطلاعات لازم را به دست آورده بودند.
سوال: آقای دکتر، این عملیات سازمان علیه واحد اطلاعات نشان میدهد سازمان منافقین روی شما حساب ویژهای باز کرده بود. ظاهراً آقای رنجبران هم یک عملیات ترور دیگر شبیه ترور شهید قدوسی طراحی کرده بود.
دکتر رضایی: حسین رنجبران همیشه همراه من بود. من دوتا همراه داشتم؛ راننده و همراه دیگر که نقش محافظ هم داشت آقای حسین رنجبران بود که ازطریق یک خانم [منافق] ایشان را به تور انداخته بودند یا حالا خانم خودش بود یا بعد آمد همسر او شد، نمیدانم. او را جذب کرده بودند. یک بار بمبی شبیه آن چیزی که شهید قدوسی را شهید کردند، به رنجبران داده بودند که زیر میز من بگذارد. یک بار هم ساک [همراه وی را] بمبگذاری کرده بودند تا آن را بیاورد در اتاق من بگذارد که در هر دو بار این کار را نکرده بود. بار اول بمب را تا در اتاق آورده بود، بعد خودش در بازجوییها گفته بود بهمحض اینکه در اتاق ایشان رسیدم، چهرة آقا محسن به ذهنم آمد و بهدلیل رابطة عاطفی که با ایشان داشتم منصرف شدم. بار دوم هم کیف پر از مواد منفجره را نتوانسته بود به داخل ستاد بیاورد.
جمالی: من یک نکته درباره حسین رنجبران بگویم. رنجبران با من روابط عاطفی داشت. ایشان یک ساک آبی داشت که آن را به گردن میانداخت. آقا محسن یادش هست. بعد از اینکه دستگیر شد، به او گفتم حسین آخر این چه کاری بود؟! گفت: جانِ جواد ساک را تجهیز کردند، ولی به قرآن من نگذاشتم. این غیر از کیف بود، ساک را با شما داخل ماشین میآورد. من همان موقع احساس کردم دنبال این بوده که ساک را در ماشین بگذارد و چند لحظه بیرون بیاید. چون ساک همیشه همراهش بود و آقا محسن هیچوقت به ساک شک نمیکرد.
دکتر رضایی: درست است. از این ساک خوشش میآمد.
جمالی: بله، ساک را همیشه کج میگذاشت. به من گفت به قرآن ساک را تجهیز کردند، ولی من نگذاشتم. میخواست بگوید من آنچنان هم با اینها پیوستگی نداشتم که هر کاری میخواستند، انجام دهم. بهنوعی میخواست من را قانع کند که من خیانت نکردم. میتوانستم آقا محسن را اینجوری از بین ببرم، ولی نکردم. این کار غیر از قصه کیف بود.
عبداللهی: آقای دکتر، الماس هم که در ستاد خبری سپاه تهران نفوذی بود، میگفت به او ماشین بمب داده بودند که برود و زیر سپاه تهران بگذارد. الماس میگفت، گفتم رانندگی بلد نیستم. ظرف یک هفته به من رانندگی یاد دادند، ولی من آن بمب را نبردم.
پی نوشت:
[1] مسعود کشمیری در سال 1329 در کرمانشاه به دنیا آمد. وی قبل از انقلاب، ازطریق برادرخانم خود جذب سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با ظاهری اسلامی وارد نهادهای انقلابی گردید و همراه با همسرش مینو دلنواز فعالیت سازمان مجاهدین خلق را گسترش داد. وی با حفظ ظاهر، جانشین وقت شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی بود. عامل اصلی انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی در هشتم شهریور 1360 و شهادت شهیدان رجایی و باهنر، کشمیری بود.
[2] جواد قدیری از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و یکی از طراحان انفجار مسجد ابوذر در ششم تیر 1360 بود که به مجروحیت و جانبازی حضرت آیتالله خامنهای مقام معظم رهبری انجامید. قدیری بعد از انجامدادن این ترور به خارج از کشور گریخت.
[3] به اعتقاد یکی از مسئولان وقت اطلاعات سپاه پاسداران، منافق نفوذی در سپاه تهران نه عباس زریباف، بلکه فردی به نام الماس بود.
منبع:تسنیم