20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 45 : 06
کد خبر : ۸۹۴۶
تاریخ انتشار : ۲۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۷
چند سروده تقدیم به ساحت «سقای آب و ادب»
در میان اشعاری که برای اهل بیت(ع) به نظم درآمده، سروده‌هایی دیده می‌شود که به حضرت عباس(ع) تقدیم شده است، اشعاری که همه بر ادب ایشان بیش از دیگر ویژگی‌های اخلاقی تأکید دارند.

عقیق:  ارادت حضرت عباس(ع) بن‌مایه خیلی از سروده‌هایی شد که در طی قرون متمادی از زبان شاعران برای نشان دادن ارادت خود به اهل بیت(ع) به کار گرفته شده است. بیشترین موضوعی که در این نوع سروده‌ها دیده می‌شود، ادب و ارادت ایشان به ائمه اطهار(ع) است. در ذیل چند نمونه از این سروده‌ها ارائه می‌شود:

سعید بیابانکی:

«کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف

کیست این راز پریشانی من در موهاش
تکیه‌گاه سر شوریده من بازوهاش

کیست این عطر غزل می‌وزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش

این که می‌خندد و می‌خواند و می‌رقصد و مست
می‌رود بوی خوش پیرهنش دست به دست

نازپرداز همه نازفروشان زمین
ساقی، اما ز همه تشنه‌لبان تشنه‌ترین

نشئه‌افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خسته‌دلان بی‌دستی‌ش

کیست این سروقدِ تشنه‌ لبِ مشک به دوش؟
این‌که بی اوست چراغ شب مستان خاموش؟

این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟

گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی‌هاشم نیست»

حسن لطفی:

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
در ِخُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعره هویی بکشیم

از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسر سوم زهراست قیامت کرده

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سال‌ها دل سر ِ این طایفه می‌گردانند

بال در بال فرشته غزلی می‌خوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری کن که ببینند دل آرایی را
برده‌ای ارث از این سلسله آقایی را

حق بده مات شود چشم، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری

آسمان پیش قدم‌هات به حیرت افتاد
کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد

موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد
کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد

این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی‌ دریا تو
شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو

و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کنم، زندگی از سر گیرم»

محسن عرب‌خالقی:

«مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت
مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت

نرسی پای پیاده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت

ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفره‌ات از یار رطب باید داشت

سائلی بر در این خانه تفاوت دارد
پیش ارباب کرم، دست طلب باید داشت

از مقامات ابالفضل چنین دانستم
بیش از هرچه در این راه ادب باید داشت

هرکه از سیره سقا خبری داشت پرید
هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید

دل من حرف به اندازه دنیا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند، جا دارد

چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
که چنین قامت شعرم قد و بالا دارد

یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی‌صحبت از دوست چه معنا دارد

بین خورشیدترین‌های دو عالم امشب
ماهی از راه رسیده که تماشا دارد

شوق بانوی کلابیّه عظیم است که حال
تُحفه‌ای پیشکش حضرت زهرا دارد

جان به قربان کسی که ز امامش حکم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد

پرورش یافته آل عبا عباس است
عالِم غیر معلم به خدا عباس است

از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر
از دو چشم تو ندیده ست کسی گیراتر

به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر

در دلِ جنگ چنانی که همه می‌گویند
بعد مولا نبُوَد از تو کسی مولاتر

آن که گفته رفع الله به ما فهمانده
نیست از رایت عباس علمی بالاتر

گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی
آنکه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر

شب میلاد تو با حالِ خراب آمده‌ام
با لب تشنه پی ِجرعه آب آمده‌ام

دلِ من جز تو نبوده است گرفتار کسی
نه گرفتار کسی نه پی ِدیدار کسی

مرغ باغ ملکوتِ توام و ننشینم
غیر دیوار تو یک لحظه به دیوار کسی

جز سر کوی تو جایی خبری نیست که نیست
مشتری‌ات نرود بر سر بازار کسی

سر سال آمده و آمده‌ام محضر تو
راه انداختن ِ من، نبُوَد کار کسی

زیر دِین احدی نیستم الّا عباس
نشوم غیر تو یک لحظه بدهکار کسی

دلم از بس که ندیده است تو را سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده

علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لب‌های علی اصغر و دریا افتاد

علقمه گفتم و دیدم که سواری بی‌دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد

علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد

شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرم‌ها افتاد

وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد

روضه دست بریده وسط علقمه بود

روضه‌خوان دست بدون رمق فاطمه بود»


منبع:تسنیم

211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: