من ناز شصت غزوه های خون و عشقم عباسم و پور امیرالمؤمنینم
من ترجمان لا فتی الا علیم انا فتحنایم لک فتحاً مبینم
من برق شمشیر شه خیبر گشایم دارم دو دوست حیدری در آستینم
من ساقی عشق مدینه تا فراتم آزاد مرد مکتب حق الیقینم
من فارغ التحصیل فرهنگ وفایم خدمت گذار با صفای کربلایم
من باغبان اله های داغدارم من خیمه های نینوا را پاسدارم
من قافله سالار اردوی حسینم در علقمه لا سیف الا ذوالفقارم
من خاتم انگشتر نهر فراتم با تشنگی من الفتی دیرینه دارم
من حیدر خیبر گشای کربلایم من شیر مرد تکسوار کار زارم
من دستهایم را به زهرا هدیه دادم اما از این هدیه ز زینب شرم سارم
زان بوسه هایی که به دستم مرتضی زد روی لبم مهر فرات و کربلا زد
من کاتب بی دست دربار حسینم من عشق باز عشق بازار حسینم
عباسم و غرق غم عشق حسینی من با همه هستی خریدار حسینم
رزمنده بی سنگر لشگر گشایم هم خط شکن هم خط نگه دار حسینم
دست مرا در دست او بگذاشت حیدر من از همان طفلی گرفتار حسینم
زد بوسه بر دستم امیر فتح خیبر یعنی که من پرچم نگه دار حسینم
از کودکی من با حسیم عهد کردم مانند یک پروانه ای دورش بگردم
من نسخه درمان درد سینه هایم من تربت شش گوشه را دار الشفایم
من زینبم را چون حسینم دوست دارم من بهر او می میرمو او از برایم
من اشکها را قطره قطره می شمردم من رشته گوهر شمار دیده هایم
من کاتب غمهای طفلان اسیرم من با همه غمهای زینب آشنایم
من همستفر بودم به هر جا با اسیران من حافظ زینب ز روی نیزه هایم
من واسطه بین فرات و کربلایم بر درد زوار حسینی من دوایم
من روزه تشنه بحر فراتم عباسم و حلال کل مشکلاتم
هر مشکلی را می کنم مشکل گشائی من عرشه دار کشتی بحر نجاتم
از خود گذشتن را به عالم یاد دادم چون پاکباز تشنه آب فراتم
مشق عطش را در مدینه می نوشتم من دانش آموز کلاس زاریاتم
با خون دل بر ساحل دریا نوشتم من ساقی بی ساغر آب حیاتم
من دردهای بی دوا بسیار دارم در مانگهی در علقمه سیار دارم
داوود یداللهی