22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 41 : 10
کد خبر : ۸۹۱۰۷
تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۴
انتشار خبر شهادت شهید محسن حججی، از فعالان فرهنگی کشور، بازتاب بسیاری در میان اهالی قلم و هنرمندان داشت.

عقیق:انتشار خبر شهادت شهید محسن حججی، از فعالان فرهنگی کشور، بازتاب بسیاری در میان اهالی قلم و هنرمندان داشت. سروده‌هایی که در ادامه منتشر می‌شود، بخشی از اشعاری است که در چند روز اخیر به مقام این شهید تقدیم شده است:

از واهمه دامنت غباری نگرفت
رخسار تو رنگ بی قراری نگرفت

ای مرد بزرگ قبل تو هیچکسی
با مرگ خود عکس یادگاری نگرفت

آرش براری



تازه شهیدا بگو، خانهٔ معشوق کو؟
گفت: همان سو که سر، بیشتر افتاده است

مهدی جهاندار



خرابه های به جا مانده بعد تاراج ایم
چه سالهاست که از شرتان در آماج ایم

به ما که غرش طوفان اثر نخواهد کرد
که ساحلیم و یقین در مسیر امواج ایم

چه جای فکر و تعقل اگر شهادت هست
جنون خوش است که از راه عقل اخراج ایم

چه باک اگر که سر ما به تیغتان برسد
که پر گشوده ی حرز حدیث معراج ایم

به هر چکاچک شمشیر در میانه ی جنگ
مقربیم و یقین در ثواب حجاج ایم

مگر که در دل میدان به درک ما برسید
که در مصاف شما چند مرده حلاج ایم

"به رغم مدعیانی که منع عشق کنند"
خوشا که ما به دعای حسین محتاج ایم

امیر سلیمانی



عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!...

تيغ بارد اگر آنجا كه بود جلوۀ دوست
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏

تشنه‌لب، جان به لب آب سپردن سهل است
تشنۀ وصل كند ياد ز كوثر عجب است‏

تنِ بى‌سر عجبى نيست گر افتد روى خاک
سرِ سرباز ره عشق به پيكر عجب است‏

عبدالجواد جودى



خوش به حال تو که شهید شدی
ما که از دست زندگی مردیم
تو برای حسین سر دادی
ما فقط به سرش قسم خوردیم

محمدحسین ملکیان



اى تيغ! استخاره مكن! آب ديده شو
اى تن! جريحه دار شو! اى سر! بريده شو!

يك بار هم شده بزن از سينه ام برون!
فرياد بى صداى من! انك شنيده شو

از بين دلبران به جلوت درامده
اى دل بيا و عاشق يار نديده شو!

گر باتو دعوى غم ام المصائب است
چون تيغ منحنى حسينش، خميده شو

خاكى اگر، به رشته تسبيح دربيا
گر قطره اى، ز آب وضويى چكيده شو

با مرگ چيزى عايد انسان نمى شود
اين راه بهتر است : شهيد عقيده شو!

پروانه وار در تن پيله نهان شدى
بر دست ها شهيد من! اين بار ديده شو

اى شعر! اگر حديث تو مضمون چشم اوست
بيخود نگير وقت غزل را، قصيده شو!

پيمان طالبى



گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را
 
غم عراق و یمن را که شعله‌شعله در آتش
غم دمشق پریشان و غزّه‌ی نگران را
 
دلارهای یهودی، ریال‌های سعودی
ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را
 
چه کودکان یتیمی که مانده بی‌سر و سامان
چه مادران غریبی که برگ‌ریزِ خزان را...
 
صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است
چگونه خواب ربوده‌ست چشم آدمیان را؟
 
جهان اگر چه کویر سکوت و بهت و تماشاست
در این دیار ببین رودهای در جریان را
 
ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده
ببین قیامت قد هزار سرو روان را
 
ببین که عشق حسینی و آرمان خمینی
چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را
 
درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری
که در هوای حرم نذر می‌کند سر و جان را
 
چگونه دم بزنم از مدافع حرم عشق
چگونه وصف کنم آن حماسه‌های عیان را
 
سلام ما به خلیلی و صابری و علی‌دوست
به غیرت همدانی که خیره کرده جهان را
 
سلام ما به عزیزی و باغبانی و عطری
چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را
 
درود بر تقوی، شاطری و فاطمی‌اطهر
که خوانده‌اند «أ وَفَیتُ» به‌لب امام زمان را
 
سلام بر سر اسکندری که بر سر نیزه
گرفت از دل هر بی‌قرار تاب و توان را
 
«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»
خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را
 
سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش
وَ غرق نور خدا می‌کند کران به کران را
 
و «أی منقلبٍ» می‌رسد به گوش دوباره
دمی نمی‌برم از یاد شمرهای زمان را...

یوسف رحیمی




بهار از پشت چشمان تو ظاهر می شود روزی
زمین با ماه تابانت مجاور می شود روزی

صدایت می رسد از پشت پرچین ها و دالانها
سکوت راه، در گامت مسافر می شود روزی

به جز رنگین کمان در شهر، دیواری نمی ماند
خدا در کوچه های شهر عابر می شود روزی  

بیابانها به گرد کوه ها چون تاک می پیچند
زمین، سرمست از این رقص مناظر می شود روزی   

تمام برکه ها را خوی دریا می دهی ای ماه
درخت از شوق تو مرغ مهاجر می شود

ترنج آفرینش، قصری از آیینه خواهد شد
حریر نور و گل فرش معابر می شود روزی  

بتان بر شانه ی محراب و منبر سایه افکندند
تو می آیی، خدا سهم منابر می شود روزی

چه باک از طعنه ی ناباوران؟ ما خوب می دانیم
که شب می میرد و خورشید ظاهر می شود روزی

سمند نور، زلف تیرگی ها را بر آشوبد
به فرمانی که از چشم تو صادر می شود روزی

تو باقی مانده ی حقی، به زیتون و زمان سوگند
تمام عصرها با تو معاصر می شود روزی

در و دیوار دیوان غزلهای تو خواهد شد
و حتی سنگ با نام تو شاعر می شود روزی

حامد حسین خانی



سر می برند، از ماه ای شب بیا تماشا
با ذکر یا اباالفضل (ع) بر لب بیا تماشا

ای کربلا تنش را، حالات رفتنش را
هر روز کن زیارت هر شب بیا تماشا

افتاده است یارم، آن ماه بی مزارم
بی سر به سینه خاک، مرکب بیا تماشا

من عاجزم ز وصفش، سوسن ز باغ برخیز
با کاکل پریشان کوکب بیا تماشا

ای نام و رسم و عنوان، خاکی بریز بر سر
مصدر بیا به پایین، منصب بیا تماشا

دیگر مرا نترسان ای مرگ بعد از این داغ
از سوختن چه دانی؟ ای تب بیا تماشا

بانو! مدافعت را بردند سوی مقتل
بر تل خویش بازآ زینب بیا تماشا...

افشین علاء




جهنم و بهشت را ببین : نگاه دشمن و نگاه دوست
چقدر شمر و ابن ملجم است چقدر هیزم جهنم است
نگاه این که بسته دست تو، چقدر بی حیا، بی آبروست
نگاه تو به کیست اینچنین، غریب و روشن و شکوهمند
نگاه تو نگاه تو نگاه...چه عاشقانه گرم گفتگوست
جوانی و هنوز نیستی جوان تر از علیِّ اصغرش
سه شعبه ای ست بر دلت هنوز، از آن سه شعبه ای که بر گلوست
وجود بی عدم، نگاه توست، کبوتر حرم، نگاه توست
نماز صبحدم نگاه توست، نگاه تو همیشه باوضوست
نگاه تو چه فاتحانه گفت:نه گاه ماندن و نشستن است
نه روزگار غربت حسین، نه تاب حسرت است و آرزوست
فقط نه چشم تر بیاورید، برای دوست سر بیاورید
چقدر کربلا که پشت سر، چقدر کربلا که پیش روست

میلاد عرفانپور



(از زبان همسر شهید)

بی جهت نیست اگر ما گله داریم از هم
من و تو یک چمدان فاصله داریم از هم

بی خبر بار سفر بستی و رفتی... حالا
چه خبرها که در این قافله داریم از هم

غزلی خواندی و من... من غزلی خواندم و تو...
چقدر هدیه به رسم صله داریم از هم

تو و باران... تو و دلتنگی دریا... تو موج...
من و عکسی که لب اسکله داریم از هم

"نه" نمی گویم اگر بشکنم از تنهایی
آه... ما پای قباله "بله" داریم از هم

با تو ای آینه! هم کفو نبودم... حق است
گله ای که سر این مسئله داریم از هم

تو، رواق حرم زینب و من مسجد شهر
و دعایی که پس از نافله داریم از هم

آسمان سمت حرم میرود ای ماه برو
هر چه داریم در این مرحله داریم از هم

...
تو اگر ماه‌ی، من برکه ترین آغوشم
چه کسی گفته که ما فاصله داریم از هم؟

رضا حاج حسینی



برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفته ترین خاطره ی دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظه ی آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دل شعله ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب و بلا نیست دمشق است،که هربار
یکجور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...

طیبه عباسی ترابی


دردا از آن نگاه، دردا دردا!
لبخند زدي به مرگ، مردا مردا!
بي واهمه از سرت گذشتي امروز
خوش باش كه سربلند هستي فردا

محمد رسولی



چو شير شرزه اي از بيشه ات برون شده ای
کسی ندیده چنین عاشق جنون شده ای

تو کیستی ؟ یل ام البنین! گل خونین!
سر بریده ی خورشید غرق خون شده ای !

سر تو را به طبق مي برد به نزد يزيد
گناه زادِ هوس باره ی زبون شده ای

سر تو را به سر نی زدند مثل حسین(ع)
چه اعتبار و چه حیثیت فزون شده ای

فدای پیرهن پاره ات، برادر من!
شبیه یوسف در چاه واژگون شده ای

نماد غیرت و ایمان، سیاوش ایران!
شکیب زینبی و صبر آزمون شده ای

کدام منطق و شعر از تو می تواند گفت؟
هزار بغض مزامیر ارغنون شده ای

به جای فرش سلیمان چه هرزه می لافد
سیاه رایت پوسیده ی نگون شده ای

ستاره گرد سرت گریه می کند هر شب
شهاب ثاقب و خورشید بی سکون شده ای

سرت سلامت اگر سر نماند روی تنت
تو راز گمشده ی آن عقیق خون شده ای

علیرضا قزوه
گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: