عقیق:متن زیر نکاتی از سخنرانی آیت الله مرتضی تهرانی در پنجشنبه، ۲۹ تیر ۱۳۹۶ در مورد آیه «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ» است که در ادامه می خوانید؛ 1- تغذیهی حقیقت ایمان، وظیفه انسان مکلَّف در موارد متعددی در قرآن کریم، خدای متعال مؤمنین را مخاطب قرار داده و در هر خطابی آنها را به یک نوع وظیفه موظف فرموده است. تقریباً در مجموع با توجه به مضمون این خطابها، انسان میفهمد که ایمان حقیقتی است که اگر تغذیهی مناسب نداشته باشد، ضعیف میشود و ممکن است به جایی برسد که خاصیتی برای صاحب آن نداشته باشد. به همین دلیل خدای متعال بعد از آن خطابها مؤمن را به واقعِ آن وظیفه مُکَلَّف کرده است. ما در ایمانهای جهان مادی که مُتَعَلَّق آن هم امور مادی است همین وضعیت را احساس میکنیم که اگر انسان به چیزی باور داشته باشد، ولی این باور در طول زمان تغذیهی مناسب نداشته باشد، این باور ضعیف میشود و به تدریج از بین میرود. منظور از تغذیه، به عنوان مثال تذکّراتی است که از کانالهای مختلف مانند گوش و چشم دریافت میشود. در امور معنوی هم اگر ایمان که ترجمهی آن باور است، تغذیهی مناسب نداشته باشد، ضعیف میشود و روح انسان، این موجودی را از دست میدهد. از آنجا که عوامل بازدارنده و عواملی که مانع از بقای این باور میشود در زندگی بسیار زیاد است، در صورت عدم تغذیهی آن، این باور به اندازهای ضعیف میشود که کمکم مؤمن عادل متدیّن، برای منحرف شدن از مسیر و انجام اعمالی بر خلاف مقتضای ایمان، آمادگی پیدا میکند و سرانجام کافر میشود. به این دلیل خدای متعال انسانِ مؤمن را مکلّف به یک نوع حرکت روحی و معنوی کرده است که این باور برای انسان باقی بماند. اسباب مادی و ظاهری برای این حرکت معنوی میتواند اعمال فیزیکی مانند نماز و روزه و ذکر گفتن باشد. در این آیهی کریمه از سورهی مبارکهی توبه خدای متعال مؤمن را مخاطب قرار داده و به دو چیز امر فرموده است: امر اول «اتَّقُوا اللّهَ» و امر دوم «وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ» است. یکی از این دو مَأمورٌبه و مَکُلَّفٌ بِه و این دو تکلیف، میتواند نسبت به دیگری سبب و مُحَصِّل باشد. برای انسانی که با قرآن و سنت مأنوس نیست مفهوم تقوا مخفی و مجهول است. بنابراین آیهی کریمه، راه تحقق تقوا، معیّت و همراه بودن با صادقین است. ترجمهی صادقین راستگویان است و لازم است که معنی صدق و معیّت در این آیهی کریمه و نتیجهی آن که تداوم و بقای ایمان و باور است مورد بحث قرار گیرد. انسانی که غافل از حقتعالی و خالق خود بوده است، هنگامی که به هر دلیل متوجه حقتعالی شد و به مرحلهی ایمان و باور رسید، باید بداند که قدم به اول راه گذاشته است. دو تفسیر متفاوت از کلمه آزادی کسانی که لفظ آزادی را به زبان میآورند معنی آن را نمیدانند. بر خلاف آنچه که شیطان به ما تلقین میکند و کلمهی آزادی را تفسیر میکند، و هرچند در برخی از عباراتِ بعضی از قوانین و در تعبیرات عوامالناس، آزادی به عنوان یک چیز خوب معرفی میشود، عاقبت این تفسیر برای انسان بسیار نامطلوب است. اگر به انسان عاقبت آن تفسیری که در ذهن عوام است عرضه شود، هیچ فرد عاقلی، بیدین یا با دین، شرقی یا غربی، خواهان این آزادی نخواهد بود. اگر انسان به این باور برسد که انبیاء سلاماللهعلیهماجمعین راست گفتهاند و خدایی وجود دارد و برزخ و قیامتی وجود دارد متوجه اشتباه خود میشود و درمییابد که این آزادی مانند خودکشی است و لذت ندارد. اما اگر انسان الهی از لفظ آزادی استفاده کرد، و این لفظ را در گفتاری یا نوشتاری مورد استفاده قرار داد، به این معنی است که دل انسان از غیر حقتعالی آزاد و تعلقش مرتفع گردیده است. به عنوان مثال در زندگی خود ده چیز را بسیار دوست دارد. اگر این انسان واقعاً مؤمن شد و باور کرد که خدا دارد، و قیامت دارد، چه بسا تمام رشتههایی که بین آن ده چیز و قلب او وجود دارد گسیخته شود و بفهمد که به اشتباه خود را اسیر کرده است. به فرمودهی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه عبودیت، اسارت، بندگی و بردگی وقتی مطلوب است که مولای انسان، تنها خالق او باشد. "کَفی بی عزّاً اَن اَکُونَ لَکَ عَبداً"، این بردگی است. اگر انسان درست فهمید، میفهمد این تعلق و وابستگی در حدی است که باید بگوید من فقر محض هستم، نه اینکه بگوید من فقیر هستم و تو پولدار و غنی هستی، اصولا "منی" در عالم نیست. بعضی از شعرا وقتی خواستهاند که این نکتهی لطیف را به وزن دربیاورند، گفتهاند که انسان هیچ ندارد و خودش هیچ است. در اصطلاح اهل فن میگویند: اگر آن علت مُحدِثِه و مُوجِدِه یعنی حقتعالی نباشد، از آنجا که علت مُبقیهی ما همان علت موجده و آن کسی است که خلق کرده، هیچ هستیم، نه اینکه میمیریم، بلکه هیچ هستیم. ((اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها)). فرو ریزند یعنی هیچ نمیماند. یعنی نه مظروفی باقی میماند و نه ظرفی. ارتباط و تناسب معانی معنوی و حقیقی نسبت به این عالم مادهی محسوس همینگونه است که با هم تطبیق نمیکنند و انسان برای بیان مطلب، لفظ کم میآورد. اگر انسان با خالق خود ارتباط پیدا کرد، و خدای متعال گمشدهی انسان را به دست او داد، و باور کرد که خودش از آنِ خودش نیست، و خالق و معبود دارد، دارای ایمان شده است. با وجود عوامل مختلف مادی و نفسانی در دنیا و زندگی، این باور جدید خود به خود نمیماند. این باور باید با چیزهایی مانند نماز و ذکر و قرآن خواندن و زیارت رفتن تغذیه کند تا ضعیف نشود. در سنوات جنگ یکی از جوانهای دانشجو که در درسهای حوزوی مسجد شرکت میکرد، اجازه خواست که به جبهه برود. به او گفتم که شما اگر در این مسیر کسب علم حرکت کنید میتوانید به جایی برسید که انسانهای گمراه را دستگیری و هدایت کنید. او جواب داد که برخلاف بعضیها که برای ثواب به جبهه میروند من خود را محتاج به جبهه میدانم، یعنی اگر جبهه نروم، ایمان من تغذیه نمیکند و ضعیف میشود. این حرف جواب نداشت. او رفت و شهید شد. بیان معنای تقوا توسط صاحب شریعت خدای متعال کسانی که متّصف به صفت ایمان هستند، و مؤمن خوانده میشوند را مورد خطاب قرار میدهد: «اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ». اگر «وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ» گفته نمیشد و تنها «اتَّقُوا اللّهَ»، بیان میشد، ممکن بود که هر کسی از تقوا معنایی را برداشت کند و دنبال آن نرود. کلمهی تقوا مربوط به شریعت است، لذا تفسیر آن را هم از صاحب شریعت باید سؤال کرد و ما حق نداریم که آنرا معنی کنیم. همانگونه که در بحث تشیع باید بفهمیم که در منطق و فرهنگ قرآن، خدای متعال چه افرادی را شایسته میداند و نباید کلمهی «اولیالامر» را طبق نظر خود معنی کنیم. بلکه باید از صادرکنندهی آن سؤال کنیم که منظور شما از اولیالامر چیست؟ در مرتبهی اول نبوت، سپس امامت و بعد از آن خلافت است. این بحث مفصل، سنگینترین بحث در اسلام است. بنابراین معنی شایستگی در فارسی را باید خدای متعال بیان کند، و ما حق نداریم نظر بدهیم، تمام جامعه هم چنین حقی ندارد. جامعه میتواند از پذیرش خدای متعال و فرستادهی او و جانشین آن پیامبر سر باز زند. اما اگر ما وارد مسیر عبودیت و بندگی شدیم، و نبوت را قبول کردیم، و نخواستیم از این مسیر منحرف شویم باید معنی اولیالامر را از خدای متعال و رسول او سؤال کنیم. رسالت و نبوت امری انتخابی نبوده است که ما مجاز باشیم مرحلهی بعد از آن را انتخاب کنیم. عیب از من و امثال من است که یا مطلب را نفهمیدهام و یا آنگونه نفهمیدهام که جرأت کنم آنچه را که فهمیدهام را اظهار کنم. این دلیل، غیر از ادلّهی متعارفی است که برای امامت و مقام ولایت ذکر میشود. «اتَّقُوا اللّهَ». تقوا لغتی است که غیر از معنی عرفی که در مُنجِد دارد و اصطلاحا عرف عام نامیده میشود، یک معنی شرعی اسلامی دارد. چون در کلام خدای متعال وارد شده، باید از او سؤال کنیم که معنی تقوا چیست. بهترین پاسخی که حقتعالی بعد از کلمهی «اتَّقُوا اللّهَ» داده که تفسیر تقوا است، معیّت با صادقین است. منظور از صادقین، صادقینِ وصفی است و منظور، لقب حضرت صادق صلواتاللهعلیه نیست. اگر بخواهیم به دنبال صاحب لقب باشیم، کلمهی «صادِقین» جمع است و ما چند امام صادق صلواتاللهعلیه نداریم. اگر گاهی به ایشان و پدر بزرگوارشان صادقِین گفتهاند، یک اصطلاح خاص از باب تغلیب است. قطع نظر از تغلیب، این لقب، یک محتوا و یک مسمی بیشتر ندارد. بنابراین صادقین وصف است، و معیّت با صادقین بایستی از کانال کتاب و سنت اثبات شود. در نتیجه، این دو مبیّن مفهوم الهی و شرعی تقوا است. اگر ما با حکم عقل خود پذیرفتیم که بین من و خالق من باید یک رابط باشد، و آنرا مقام نبوت و رسالت نامیدیم، به موجب همین نوع دلیل باید متعبد به مفهوم خاص امامت باشیم. اگر مفهوم عام امامت مد نظر باشد، با انتخابات هم میتوان برای آن مصداق درست کرد. اما اگر مفهوم خاص مورد نظر باشد، باید منتظر تفسیر خالق خود از کلمهی امام باشیم. این استدلال، عقلی است. مراد از معیّت، همراه بودن و همسو بودن است. این همسویی و اندازهی آن، از جهت مادی، از جهت معنوی، از جهت اخلاقی، از جهت اعتقادی و از همهی جهاتی است که احتمالاً ممکن است برای یک انسان در زندگی به وجود بیاید. باید معنی معیّت را سؤال کنیم، تا برای ما روشن شود. اگر ما جواب آنرا بلد نیستیم، دلیل براین نیست که در اسلام وجود ندارد. در سنت همه چیز وجود دارد و خدای متعال باید به ما توفیق بدهد، تا بقیهی عمر خود را در همین امور صرف کنیم. بزرگترین ضربهای که میخوریم، ناشی از بیسوادی ما نسبت به دین و معارف دین است. ضربهای از این بزرگتر، قویتر، کوبندهتر برای ما در زندگی وجود ندارد. سالها قبل به ما گفتند روغن حیوانی برای کبد ضرر دارد. نتیجه این شد که از هلند روغن وارد کردند. حالا همهی پزشکهایی که جرأت میکنند راست بگویند، نتیجهی مصرف روغنهای نباتی را مسدود شدن رگهای قلب اعلام میکنند. انسانی که واقعاً متوکل علی الله است، در دنیا غصه ندارد. این فرد وجود خود به علاوهی خدای متعال و خالق خود را قبول کرده و به همان قناعت کرده است و عملکرد صحیحی هم داشته است؛ لذا از غیر حقتعالی چیزی نمیخواهد و تأمین است. اگر کسی به اصطلاح به این درب و آن درب میزند، تنها دلیل آن، ضعف او در باور نسبت به حقتعالی است. اگر انسان بر حسب ظرفیت وجودی خود، یک معرفت و شناخت مناسب داشته باشد، مشکلی ندارد. البته معرفت کامل نه تنها برای ما ممکن نیست، بلکه بزرگان ما هم فرمودهاند: "ما عَرَفناکَ حَقِ مَعرِفَتِک وَ ما عَبَدناکَ حَقَ عِبادَتِک". راه شناخت حقتعالی آن پیرزنی که با دوک خود نخ میریسد، دلیل شناخت خود نسبت به حقتعالی را با برداشتن دست خود از آن دوک و توقف آن توضیح میدهد. او میگوید اگر دوک را رها کنم میایستد و اگر آنرا بچرخانم میچرخد. نقش حقتعالی هم در عالم چنین است. این بیان ساده و مطابق با فهم پیرزن، عصارهی یک برهان است. در سطح بسیار بالاتر در نهجالبلاغه، خطبهی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه در باب توحید، اهل فن را مبهوت میکند. خداشناسی را از کانال گفتارها و مناجات ائمه سلاماللهعلیهماجمعین با خدای خود و امامشناسی را از کانال جامعهی کبیره یاد بگیرید. نزدیکترین راه و کوتاهترین فاصلهی بین مبدأ حرکت و مقصد همین راه است. خطا و اشتباه پیمودن این راه کمتر، قصور آن کمتر و دریافت آن بیشتر است. آثاری که معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین در ارتباط با خالق خود به نام دعا و مناجات دارند، بیانگر بخشی از معرفت حقتعالی است. خدای متعال اراده فرموده است که در این آیهی کریمه به بندگان خود و کسانی که ادعای بندگی او را دارند القاء کند که اگر میخواهید ایمان شما باقی بماند، باید تقوا پیشه کنید. تقوا یک نوع حرکت کلی است که در هر شرایط خاص، یک نوع تکلیف برای انسان مشخص میکند. وظیفهی انسان سالم در شهر خود یا در مسافرت با قصد اقامه، روزه گرفتن است. اما اگر فرد مریض روزه بگیرد جهنم میرود. در موقع سلامتی روزه خوردن انسان را جهنمی میکند، در هنگام بیماری که متخصص بگوید نباید روزهدار باشی، روزه گرفتن انسان را جهنمی میکند. مانند این دین و آیین و قانون در دنیا برای انسانها وجود ندارد. در هر جای دنیا اگر یک انسان بیدین و لامذهب، فرصت داشته باشد و لجباز نباشد و فهم خود را آزاد بگذارد، با شنیدن توضیحات یک کارشناس دین، سرانجام به این نتیجه میرسد که خالق متعال وجود دارد. اگر انسان در فرمایشات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین و در خطبهی توحیدی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فکر و تأمل و دقت کند و بفهمد که قادر نیست آنرا تصور کند، این خود مرتبهای از ارزش است. اگر میخواهید حکمت حقتعالی را دریافت کنید، به زندگی اولیای او توجه کنید. هیچیک از اولیاء از لحاظ مادی و حیوانی در راحتی مطلق تا هنگام مرگ نبودهاند، بلکه چندین برابر هر انسان متعارفی مبتلای به مصائب و زجرهایی شدهاند که برای اشخاص عادی قابل تحمل نیست. حضرت زکریا سلاماللهعلیه هنگام فرار از دست دشمن، با القای حقتعالی به درخت پناه میبرد. اما همان شیطانی که خدای متعال خلق کرده و به او مهلت داده و فرموده است که تو از «مُنظَرِینَ» هستی، به مردم ساختن ارهی دوسر را آموزش میدهد تا درخت را از بالا دو نیم کند. امکان ندارد که یک انسان عادی بتواند گوشهی حکمت حقتعالی را بفهمد. دلیل این امر را میتوان اینگونه بیان کرد که دو چیز میتواند انسان را به یک هدف دلالت کند: منطق و احساسات. اکثر مردم فاقد منطق هستند زیرا آن عقلی که ابنسینا و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری داشتند را ندارند. اما اکثراً احساسات دارند. اگر متوجه شدند که بدون دلیل به کسی سیلی زدهاند ناراحت میشوند. حقتعالی با این احساسات بندگان خود را به معرفت و شناخت خود و دعوت انبیاء سلاماللهعلیهماجمعین جذب میکند. این امر نیاز به تحصیل علم ندارد و بهترین وسیله است که قاطبهی مردم آنرا دارا هستند، مگر آنهایی که خود را خراب کردهاند. گاهی شنیده میشود افرادی که در جنگها و کشتار مردم شرکت داشتند، بعد از جنگ دچار مشکلات روحی شدند، زیرا احساسات خود را نابود نکرده بودند. در رژیم گذشته هم چنین افرادی وجود داشتند. ریشهی نافرمانی از حقتعالی ریشهی نافرمانی از حقتعالی و اولیای او دو رذیله اخلاقی حسد و تکبر است. ریشه این امر از زمانی است که شیطان از فرمان حقتعالی برای سجدهی به آدم سرپیچی کرد. خون هابیل هم که به دست قابیل ریخته شد، به دلیل فعال بودن این ریشهها در قابیل بود. تاکنون این وضعیت در فرزندان حضرت آدم ادامه دارد. حسد، بخل و کبر چیزهایی نیست که مؤمن از آن غفلت کند. برداشت عوامانهی من این است که اگر در کسی استشمام تکبّر شد، یعنی میداند که شما برتر و دانشمندتر و عالمتر از خودش هستید و نمیخواهد این واقعیت را بپذیرد، این فرد خداپرست نمیشود، هرچند در تمام عمر نماز شب بخواند. این امر دلیل بر وارد نشدن ایمان و باور نسبت به خالق متعال به قلب است. ما افتخار میکنیم در این شریعت قرار گرفتهایم. آن بزرگوار فرمودند: "بُعثتُ لِاُتَمِمَ مَکارِم الاَخلاق"، از این فرمایش ما به نقش فضائل و رذائل خُلقی در انسان شدن یا نشدن افراد پی میبریم. بنیامیه همگی نفهم نبودند، بلکه آلودهی به رذائل اخلاق انسانی بودند. آنها بهترین مدعا و بهترین دعوت، یعنی "قُولوا لا اِله اِلا الله تُفلِحُوا" را از بهترین انسان که وجود مقدس رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم باشد، را با مغز خود پذیرفتند اما چون آلوده بودند به لوازم این پذیرش، عمل نکردند. البته دورویی بنیامیه از دورویی بنی عباس کمتر بود. عمر سعد به لشگریان خود گفت: ((یا خیلَ الله اِرکَبی وَ بِالجنَةِ اَبشری)). اما بنیالعباس بدتر بودند. اولیای خدا را میکشتند، و باز هم ایشان را پسرعمو خطاب میکردند. در آن مقطع که بنیالعباس میخواستند قدرت را از بنیامیه بگیرند و به خود منتقل کنند، وضع حکومتها سست شده بود. صادقین صلواتاللهعلیهما از این فرصت استفاده کردند. عقل و حقتعالی به آنها حکم میکرد که الان وقت شمشیر کشیدن نیست. بلکه وقت آن است که خوابها را بیدار و بیسوادها را باسواد و بیشعورها را باشعور کرد و این سرمایه را تکثیر و منتشر کرد. معنای زهد محدثین نوشتند که معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین از دشمنان خود بسیار آزار کشیدند. البته حجم بزرگ این آزار به دلیل مغز ما است که مبتلا به راحتیهای دنیا و عاشق آن هستیم، و از ناراحتیها رنج میبریم. اگر انسان در معرفت الله قوی و روشن باشد، اینگونه نمیشود. یعنی نه از نقص و عجز و درد آن، آزار میبیند و نه از آمدنش غرور پیدا میکند. بر حسب روایت وقتی از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه میپرسند که معنای زهد چیست، حضرت میفرمایند: خدای متعال حقیقت زهد را در دو کلمه بیان کرده است: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ». وقتی دنیا به شما رو کرد به آن دلبسته نشوی و غرور پیدا نکنی و خدای خود را که دهندهی آن نعمت است را فراموش نکنی، تا نعمت تبدیل به نقمت نشود، و همین تو را به جهنم نبرد. هنگامی هم که دنیا به تو پشت کرد، غمگین نشوی زیرا آنرا متعلق به خود نمیدانستی. فرزند بیمار آن خانم از دنیا رفت. پس از بازگشت پدر طفل، مادر از او پرسید: آیا این فرزند را تو خلق کرده بودی و تو چه نقشی داشتی؟ پدر جواب میدهد که من تنها یک امانتدار بودم. این خانم به همسر خود میگوید که صاحب امانت، امانت خود را پس گرفت. از نظر ظاهری به امام ششم صلواتاللهعلیه بسیار زجر دادند و اهانت کردند. این بزرگوارها از لحاظ جسمی و مادی قوی و قهرمان نبودند و این زجرهای جسمانی قهراً جسم ایشان را ضعیف میکرد. در روایت آمده است که راوی در شرایطی خدمت حضرت رسید که ایشان بسیار نحیف شده بودند و تنها برجستگی سر مقدس ایشان از زیر ملحفه نمایان بود. حضرت به او که به گریه افتاده بود فرمودند که من راه بهشت در پیش دارم. منصور دوانیقی چند بار در حال غیرعادی این بزرگوار را احضار کرد. در هر مورد هم حکمت خدای متعال اقتضا کرده بود که معجزه و کرامتی به چشم او بیاید و ایشان را رها کند. این بزرگواران از مصائب دنیایی به هیچ وجه ناراحتی نداشتند. به مقام رسالت عرض میکنند چرا اینگونه برای فرزند کوچک خود گریه میکنید؟ ایشان فرمودند زیرا او را دوست داشتم، یعنی خدای متعال احساسات و عاطفه را از من نگرفته است. ولی هیچ شکایتی هم از خدای خود نکردهام. مرحوم آقاسیدعباس یزدی میخواست خبر درگذشت مرحوم حاجآقا مصطفی را به مرحوم امام رضواناللهتعالیعلیه بدهد. مرحوم حاجاحمدآقا هم گریه میکرد. هنگامی که امام متوجه موضوع شد، هفت بار یا هشت بار جملهی "لاحَولَ وَ لا قُوَةَ اِلا بِالله" را تکرار کرد و دیگر هیچ اظهار ناراحتی نکرد. پنج دقیقه بعد هم مرحوم آیتالله خوئی را آوردند. ایشان در حالی که به شدت گریه میکرد امام را بغل کرد و بوسید. گفتند یک نفر روضه بخواند. مرحوم آقاسیدعباس رضواناللهتعالیعلیه نقل میکرد در آن جلسه همه به شدت گریه میکردند اما تا آخر روضه امام رضواناللهتعالیعلیه نشسته بود و حتی تباکی هم نمیکرد. ما باید به این واقعیت اعتراف کنیم که نتوانستیم ایشان را بشناسیم.منبع:مهر