پای درس اخلاق استاد انصاریان
اگر میخواهید خدا را بشناسید کلامش را ببینید، قرآن نشان میدهد که گوینده کیست، گاهی در 24 ساعت، دو صفحه نهج البلاغه را ببینید که گوینده کیست کلامش نشان میدهد که پیغمبر(ص) وقتی امیرالمؤمنین(ع) 25 سال بیشتر نداشت پیامبر(ص) فرمود که علی(ع) چسبیده به ذات خداست.
عقیق:استاد حسین انصاریان از اساتید اخلاق شهر تهران شبهای ماه مبارک رمضان در حسینیه همدانیها جلسات سخنرانی و موعظه دارد که از این پس هر یک از این جلسات تقدیم علاقهمندان میشود:
وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) ارزیابی نسبت به هر انسانی را در گرو کلام او میداند، هیچ قضاوتی در حق کسی نمیتوان کرد، الا بعد از اینکه انسان کلام او را بشنود. بسیاری از سخنها البته برای آنهایی که تخصص در ارزیابی دارند دلیل بر این است که گویندهاش از روی نادانی سخن میگوید یا به تعبیر قرآن کریم جاهل است. قرآن میفرماید اگر با اینگونه افراد روبرو شدید که دارند حرف میزنند یا با شما حرف میزنند اخلاق انسانهای مؤمن و شایسته را در برخورد با این گونه مردم احمق رعایت کنید و به کار بگیرید.
این بیان صریح قرآن است در سوره مبارکه فرقان درباره مردان خدا، انسانهای والا و کامل میفرماید: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»؛ «خاطبهم الجاهلون» یعنی وقتی یک انسان احمقی با آنها شروع به حرف زدن میکند از حرف زدنش میفهمند که احمق و نادان است، تنها برخوردی که میکنند همین است «قالوا سلاما». خداحافظ شما تمام سلام خداحافظی عرب است.
در جریان کربلا هم شنیدید امام حسین(ع) در آخرین لحظات که میخواستند به میدان بروند به کل اهل بیت(ع) فرمودند «علیکن مناالسلام» از جانب من خدا حافظ شما باشد. این وظیفه مؤمن در برخورد با آدم نفهم و احمق است که دارد حرفهای بیربط میزند و حرفهای یاوه میگوید حرفهایی که به قول رسول خدا هیچ سودی برای شنونده ندارد. نوع حرف و کلام و سخن، نشان میدهد که طرف احمق است. بعضیها نیز که حرف میزنند سخنانشان نشان میدهد که حداقل عاقل اند، یک مقدار جلوتر افراد مؤمن هستند، یک مقدار جلوتر نیز مؤمن ویژه هستند، یک مقدار جلوتر هم اولیاء الهی قرار دارند.آدم حرفهایشان را که گوش میدهد اثر عجیبی بر انسان دارد.
پیغمبر(ص) میفرماید «وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ»، نطق و حرف زدنش، به معرفت شما اضافه میکند معلوم است آدم نزد او چیزی یاد میگیرد، میبیند درهای دیگری به رویش باز میشود، حالا مثل زدن به هر کدام از اینها چه برای یک عاقل، یک مؤمن، یک مؤمن ویژه، یک ولی الله، طول میکشد برایتان خواهم گفت یک مؤمن عاقل را که در روایاتمان وجود دارد یک مردی مؤمن به دین موسی بود، مؤمنین به دین موسی را خیلی خدا در قرآن از او تعریف کرده است، بالاخره هر پیغمبری یک پیروان مؤمن واقعی با معرفت الهی مسلک داشته است کم بودند ولی این نبود که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر از داشتن چنین مؤمنانی تنها باشند، این مرد از مؤمنین واقعی بود آدمی الهی بود. به تعبیر قرآن در سوره آل عمران ربانی بود.
«و َکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ»؛ همه چیزشان بوی خدا میداد. این آدم پیش نیامد برایش که برود در یکی از همین شهرهای آباد آن زمان زندگی کند، امکانات برایش مهیا نشد، ارثی به او نرسید، پولی گیرش نیامد، یک درآمد مختصری داشت زن و بچه هم داشت، این در یک منطقه ای از یک بیابان قابل زندگی چادر زده بود اطرافش هم یک خرده دورتر یک تعدادی چادرنشین بودند خیلی این آدم با آنها معاشرتی نداشتند علتش هم این بود که آنها را شایسته معاشرت نمیدیدند.
نفسهای آدم او را بد تاریک میکند آدم را، تاثیر قرار میدهد در قلب انسان، من این جریان را از دو نفر شنیدم که یک نفرشان حاضر در جریان بوده است در تفسیرم هم نوشتم یادم نیست در ذیل کدام آیه، یکی از آنهایی که این مطلب را گفت سالها شاگرد آن انسان والا بوده است یکی شان هم با یکی دو واسطه شنیده بود اما من با یک واسطه شنیدم. گاهی هم برای خودم تعریف کردند با اینکه من میدانستم نمیگفتم میدانم میگفتم حالا دلش میخواهد یک داستان خوبی را برای من تعریف کند خوشحال است که من دارم گوش میدهم.
آدم باید نسبت به همه حوصله داشته باشد، حرفهایشان را بزنند انسان گوش میدهد اگر دید حرف آدم احمق است «قالوا سلاما» یک مرحمت عالی زیاد خداحافظ شما همین، درگیر نمیشود، به جنگ و نزاع نمیکشاند، چون مؤمن ضرر میکند طرف او احمق است، احمق غیر از کلامش عملش هم احمقانه است، یک دفعه از ماشین میآید پایین یک چوبدست هم از زیر صندلیش میکشد شش تا در سر و شانه آدم میزند ، وقتی آدم دید طرفش هیجانی بی دلیل و بی منطق است مقصر هم هست، دارد تقصیر را گردن آدم میاندازد معلوم است احمق است قران میگوید بگو خداحافظ و برو من راضی نیستم مؤمن به ذلت کشیده شود و به احترام مؤمن لطمه بخورد.
میدانید حرفهای این گونه آدمها را خدا به چه تشبیه کرده است. تُن صدای اینها و حرفهایشان هر دو روی همدیگر اینقدر میارزد که در سوره لقمان میگوید «إِنَّ أَنْکَرَ الأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»، تنفر آورتر از صدای الاغ نیست. نه مطابق با یک موسیقی درست است نه یک تُن صدای نازکی است، نه قاطی آن محبت دارد، «إِنَّ أَنْکَرَ الأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»، نه اینکه خدا بخواهد خر را رد کند خدا که مخلوق خودش را بیعلت رد نمیکند، بلکه میخواهد ارزش کلام و صدای مردم احمق را بیان کند که این آدمی که روبهرویت ایستاده یا از داخل ماشین پرید پایین یا در خانه ات است یا قوم و خویشت یا برادرت یا شوهرت یا همسرت است، ارزش حرفهایش مساوی با ارزش صدای خران است همین. حالا برای چه میخواهی با یک خر درگیر شوی برای چه میخواهی آبروی خودت را کنار زبان خران ارزان کنی؟
عالم عجیبی است و عالم انسان از این عالم عجیبتر است، صدیقه کبری یک سخنرانی دارند در خانه شان که فوقالعاده سخنرانی پرمایه عالمانهای است که این سخنرانی را با سخنرانی مسجدشان را یک حکیم یک فیلسوف، یک عارف، یک فقیه، در سیصد صفحه کمتر بیشتر شرح داده بود آن هم استاد سندی من بود، که بعد از پنجاه سال که ایشان آن دو تا خطبه را شرح داده بود من برای قدردانی از استادم البته با زحمتی که عزیزانم هم کشیدند و کمک دادند شرح هر دو را در نهصد صفحه به نام ملکه اسلام. آوردهام.
در آن سخنرانی میفرماید ما عشت اراک الدهر عجبا، تا هر وقت که زندگی کنی این دنیا شگفتی ها به تو نشان میدهد، یک شگفتی که حضرت می گوید زمان ما به خود ما نشان داد آمدند عقل کامل را ایمان کامل را، صداقت کامل را، حقیقت کامل را، علم کامل را، زهد و جهاد کامل را، که پروردگار جلویش انداخته بود همه تا قیامت به او اقتدا کنند او را کنار زدند و کسی را گذاشتند که هنوز هم دارند به او اقتدا میکنند یک میلیارد نفر بعد از مرگ پیغمبر که هیچ امتیازی نداشت این یکی از شگفتیهای روزگار است.
و از این شگفتیها زیاد دارد، این بزرگوار راجع به همین سخن آثار سخن، کلام، آثار کلام، برای من تعریف کرد گفت من سالها در درس فقیه بزرگ عارف کم نظیر، کم نظیرش که قطعا کم نظیر بوده، شخصیت روحی، عقلی، آیتالله العظمی سید جمال الدین گلپایگانی سالها شاگردی می کردند، و در درسش میرفتند، یک روز صبح زود از خانه بیرون آمده بودم نجف ایشان را دیدم عبا سر کشیده و با یک دنیا طمانینه و وقار و آرامش دارد می رود من هم شاگردش بودم به من هم اطمینان داشت رفتم سلام کردم روز تعطیل درس بود، من عین حرفهای او را بگویم بی رودربایستی، که به خودمان هم حسابی می خورد یعنی یک سیلی محکمی به خودمان و به لباسمان هم است.
خدمت آیتالله العظمی سید جمال الدین گلپایگانی عرض کردم آقا قصد کجا را دارید؟ فرمود وادی السلام، گفتم اجازه میدهید من خدمتتان باشم؟ فرمود باش، من یک مرتبه متوجه شدم استاد در یک پردهای از نور پیچیده شده، یک پردهای کاملا نور و استاد در این پرده است نور محاصرهاش کرده، اینجا را نگه دارید من یک داستانی هم از آقازاده ایشان که نزدیکی های آخر عمرش یک سال مانده به آخر عمر او هم مرد بزرگی بود برای خودم تعریف کرد خیلی من را دوست داشت، من هم او را دوست داشتم، و بیشتر محبت من هم به خاطر اینکه فرزند آن مرد الهی بود، گفت پدر من با اینکه در حد مرجعیت بود و رساله داشت در کمال فقر زندگی می کرد، یک خانه هشتاد نود متر داشتیم کاه گلی و تیرچوبی و یک اتاق پدرم بالا داشت ما بچه ها و مادرمان هم پایین بودیم که به موقعش هم پدرمان وقتی مطالعهاش تمام می شد پایین می آمد، یک شب مهمان داشتیم در زدند من رفتم در را باز کردم این را خود آقازاده اش برای من گفت با گریه، یعنی نفس گیر شد وقتی تعریف کرد، شب هم بود ساعت نه بود همه مغازه ها بسته بودند، نجف هم شهر کوچکی بود شب در مغازه ها نمی ماندند گفت راهنمایی شان کن بروند بالا پنج شش تا، آقایان بفرمایید بالا، پدر غیر از این نان و پنیری که امشب خوردیم هیچی دیگر مادرم می گوید در خانه چیزی نیست گفت ما که نمی توانیم مهمان ها را امشب بی شام بگذاریم یک رفیق دارم در بازار، مرا می شناسد، الان هم مغازه اش باز است برو جنسی که مناسب با این مهمان هاست بخر و بردار بیاور نخود و برنج و لوبیا و گوشت است.
به قول ما در امروز این مغازه سوپر است یعنی همه جور جنسی دارد، ما هر چه فکر کردیم در بازار مغازه ها همه در چوبی و قدیمی و کهنه و سوپر یعنی چه، حالا آن که نمیگفت سوپر یعنی میگفت یک مغازه ای است همه چیز دارد کیسه و د ستمال را برداشتم بردم و دیدم مغازه باز است سلام کردم، گفت از پیش آقا سید جمال الدین آمدی عرض کردم بله، گفت خودت هر چی جنس میخواهی بردار بعد من با پدرت حساب میکنم، ما هم از خدا خواسته چون چیزی گیرمان نمی آمد دیدیم خیلی جنس تمیز در این مغازه است پر کردیم جیب و دستمال و کیسه و آوردیم و مادرمان پخت و خیلی خوب مهمان ها پذیرایی شدند و پیش خودم گفتم صبح بروم در آن مغازه پیوند بخورم با صاحب مغازه بگویم مزاحم نیستم گاهی بیایم جنس ببرم برای خودم، حتما می گوید نه.
صبح که هوا روشن شد و مردم درآمدند رفتیم بازار، چهار دفعه پنج دفعه سر بازار تا ته بازار همچنین مغازه ای اصلا در آن بازار نبود، اصلا همچون مغازه به آن شکل و با آن جنس ها نبود، من اینجا یک بحث خیلی لطیفی دارم چه مربوط به دنیا چه مربوط به عالم برزخ و چه مربوط به اینکه برزخیانی راحت می توانند بیایند این طرف و هر کسی ببیندشان عین قبل از مردن میبیندشان، بدنشان خاک شده در قبر ولی خیلی خوب میبیندشان، اما جایش نیست باید خیلی حرفها را رها کنم و رد شوم بعضی از دوستان هم می گویند منبرهای شب خیلی سنگین است کجایش سنگین است؟ من در بار گناه وزنم سنگین شده یا نور که قرآن است و اهل بیت و پیغمبر، آنها سنگین است نور چه سنگینی دارد؟
آمدم ظهر خانه به پدرم گفتم، بابا آن مغازه کجاست؟ گفت آدرسش را همه نمیدانند، شما هم دنبال نکن آن مغازه را، دو سه خط شعر از حاج ملاهادی بخوانم دو سه بار سبزوار ده شب ده شب قول دادم به عشق اینکه روزها سر قبرش بروم دو سه ساعت بنشینم، ببینم می توانم با او تماس برقرار کنم، ضعیف توانستم تماس برقرار کنم خیلی ضعیف که قابل ذکر هم نیست، چشم ما آن مغازه که بود بعد دیگر نبود.
چشم ما دیده خفاش بود ورنه تو را/ جلوه حسن به دیوار و دری نیست که نیست
همه جا که میشود تو را دید ولی وقتی چشم، چشم خفاشی باشد هیچ جا نمیشود تو را دید، چون از بعضی ها که بپرسی خیلی قاطعانه می گویند این عالم خدا ندارد چون هیچ جا خدا را نمی توانند ببینند چشم ندارند، چشم ما دیده خفاش بود ورنه تو را جلوه حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
خدایا یک چشمی به ما بده ما هم دوست داریم ببینیم، ما که همه چیز را دیدیم بی حجاب، بدحجاب، منکر، فحشا، در خودمان هم همه گناهی را که دیدیم فقط تو را ندیدیم، همه چیز را دیدیم. این همه چیز هم که دیدیم هیچ وپوچ بود، خیال بود.
کجایی «اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِیَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ آمالِ الْعارِفینَ» گفتم آقا من هم با شما بیایم وادی السلام فرمود بیا، اما دیدم در یک هاله ای از نور است اینها راستگویان عالم هستند، هاله نور به این راحتی به دست نمی آید خیلی سالک باید طی طریق کند تا به آن نور برسد، با این بازی ها و با این حرفها به نور یک سر چوب کبریت هم آدم نمی رسد، سر چند تا قبر آمد و بعد اول آفتاب بود برگشتیم در یک خانه باز بود یک شیخی در چهارچوب خانه بود گفت حضرت آیت الله صبحانه نخوردید بفرمایید صبحانه ما حاضر است فرمود نه میل ندارم از در خانه که رد شدیم دیدم نور پرید، گفتم آقا نور چه شد گفت این نفسش آلوده بود نور را پراند.
با هر کسی معاشرت نکنید گوش به دهان هر کسی ندهید، پای هر منبری پای هر مداحی نروید، اینجا نمی گویم بیایید من دیگر از جمعیت و ازمنبر خدا دلم را اشباع کرده هیچ آرزویی ندارم از فردا شب هم یک نفر بیاید همین حرفها را برای آن یک نفر میزنم هیچ دیگر بندی ندارم، وابستگی ندارم، شما خیلی¬هایتان جوان هستید پای هر حرفی پای هر سخنی، پای هر منبری نروید نه اینکه نوری بهتان نمیدهند همان یک ذره نوری هم که کسب کردید می پرانند، منبرهایی که حرف زشت در آن است حرفهای بیهوده و فحش به این و آن است نروید فحش به بزرگان دین در آن است، خیلی جاده لطیف است باریکتر از مو است، برّنده تر از شمشیر است، خیلی باریک است.
ای بسا ابلیس آدمرو که هست، پس به هر دستی نباید دست داد، روایات را ببینید پیغمبر(ص) می گوید با بعضی از دست ها که دست میدهید عرش به لرزه می آید یکیاش دست دادن به زن جوان نامحرم است، ما کجا آنها کجا. خدایا یک رحمی به ما کن. خدایا دست ما را بگیر. خدایا اینقدر ضعیف شدیم که نمی توانیم خودمان را نگه داریم، نمیدانم چرا.
خدا را میخواهید بشناسید کلامش را ببینید، قرآن نشان میدهد که گوینده کیست فدایش شوم، گاهی در بیست و چهار ساعت دو صفحه نهج البلاغه را ببینید که گوینده کیست کلامش نشان میدهد که پیغمبر(ص) وقتی امیرالمؤمنین بیست و چهار پنج سالش بیشتر نبود میگفت علی(ع) «ممسوس بذات الله» علی چسبیده به ذات خداست، کلام نشان میدهد متکلم کیست.
کمیل را ببینید، عرفه عزیز دلبندش را ببینید ابوحمزه را ببینید، کلام نشان میدهد متکلم کیست، باز باید برویم دنبال دهانهای متفرقه! دهانی به پهنای ملکوت خدا برایمان گذاشته مثل قرآن مثل پیغمبر(ص)، همانند ائمه(ع) بر جای گذاشته است، جای دیگر باید برویم؟ باید پیچ ها را باز کنیم ببینیم ماهواره چه می گوید دهان نجس را باز میکند چه بیرون می ریزد رادیو ها را باز کنیم ببینیم دهان های نجستر از پوز سگ چه بیرون میدهد این کلامها این هم متکلمهایش هستند.
حالا حرفهای این متکلم را که در غیر قرآن است اصلا آدم میخواند دیوانه میشود. یک کسی به یک گنهکاری گفت روایت است اول جلد ششم بحار است، به گنهکار گفت والله لا یغفرک، خدا تو را نمی بخشد، به پیغمبر زمان، خطاب رسید برو این فرد را پیدا کن که قسم خورده من فلانی را نمیآمرزم، چه کاره من بود که گفت فلانی را نمی آمرزم به او چه؟ برو به او بگو نمیخواهد به آن گنهکار بگویی به این بگو من او را آمرزیدم و تو را نمی آمرزم این کلام چقدر عاشقانه است.
منبع:فارس