22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 03 : 05
کد خبر : ۸۷۱۳۴
تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۷
حجت‌الاسلام سیدعبدالله حسینی قطعه شعری در رثای امام خمینی (ره) سروده است.
عقیق:امروز چهاردهم خردادماه و نهم رمضان مصادف با سالروز رحلت امام خمینی (ره) است، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالله حسینی ترکیب‌بندی را در رثای امام خمینی (ره)  سروده است که در ادامه متن کامل آن منتشر می‌شود:
ای بغض از گلوی قلم دست بر مدار
ای درد و غم ز روی دلم دست بر مدار
ای ابر بی دریغ، هماهنگ طبع من
تا صبح گریه کن، ز کرم دست بر مدار
ای دل بیا به پنجره غم دخیل بند
و از بقعه مبارک غم دست بر مدار
ز آن ره که رفت تا دم معراج پیر عشق
ای راهرو قدم به قدم دست بر مدار
ما خو گرفته‌ایم، به شیون به درد و داغ
زخم کهن! ز حنجره‌ام دست بر مدار
می‌خواهم امشب آه کشم آه تا سحر
ای شعر! گریه کن ز قلم دست بر مدار

ای بغض ! گریه‌های دلم را عنان نگیر
می‌خواهم از فراق بگویم زبان! مگیر

ای گشته در عزات درختان سیاهپوش
گردیه بید موی پریشان، سیاهپوش
از داغت ای انیس سحر خیز سوره‌ها
گشته است روی طاقچه قرآن، سیاهپوش
ای سرپرست عائله لاله‌های سرخ
گشتند مادران شهیدان، سیاهپوش
تشییع کرد پیکر خورشیدی ترا
با التهاب و هلهله طوفان، سیاهپوش
افراشته است در همه جا پرچم عزا
خورشید دل گرفته خیابان سیاهپوش
در موج موج ناله فررفت هندوپاک
لبنان یتیم گشته و افغان، سیاهپوش

ای یاس یأس آمد و امید در گذشت
رخت سیه بپوش که خورشید در  گذشت

مائیم و آتش و جگر پاره پاره ای
جز صبر نیست مرهم و جز آه چاره ای
از دوریش مگوی که آغاز می‌کند
طوفان اشک باری ما را اشاره ای
تا بگذرم چو موج ز گرداب گریه‌ها
از اشک تیز پای بسازید باره ای
گفتم رواست گریه به خورشید؟ گفت: (نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای)
روح القدس! ذمدار زمن فیض خود دریغ
آه ای خیال شعر مرا استعاره ای
یاری کنید آی تصاویر داغدار
تا سر دهم بسوک سحر یادواره ای


ای آفتاب مرگ تو باور نکردنی‌ست
ای شعر ناب مرگ تو باور نکردنی‌ست


ای گریه فصل دامن ما را بهار کن
ای دل بیا و گوشه غم اختیار کن
ای بغض راه گریه شعر مرا مبند
ای اشک چشم‌های مرا چشمه سار کن
لبریز شو ز ساغر چشمانم ای سرشک
ای اشک بی قرار مرا بی‌قرار کن
سر را بنه به زانوی غربت یتیم وار
تا اشک هست گریه ز دل زار زار کن
ای داغ جانگداز عنان از دلم مگیر
ای شعر بی شکیب مرا شعله بار کن
ای آسمان بلند بنال از غم امام
ای ابر فصل دامن ما را بهار کن
ای مرگ ای که جان غزل را گرفته ای
رحمی بر این شکسته دل داغدار کن

طی می‌کنیم باز اقالیم عشق را
فریاد می‌کنیم تعالیم عشق را


امشب زناله عرش خدا را تکان دهید
ایمان و عشق و مهر و وفا را نشان دهید
بر لاله‌ها برید برید بشارتی
پیغام تسلیت به امام زمان دهید
از یاس‌های اشک بسازید دسته گل
آن را به یادگار به آب روان دهید
اشک یتیم را که ز چشم او فتاده است
در گوشه‌های دامن غربت امان دهید
شیون کنید از سر اندوه آنقدر
تا صیحه‌ای ز دل بدر آرید و جان دهید
گل‌های اشک را که شکفته است از نگاه
پرپر کنید و در دم باد خزان دهید
در کائنات زلزله امشب بپا کنید
تاریخ را ز و لوله امشب تکان دهید

امشب بگو به خضر که آب حیات رفت
روح خدا سفینه سبز نجات رفت


ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز وگدازت نیازمند
پرواز کرده ای به افق‌های سبز نور
حال آنکه ما به دیده بازت نیازمند است
قرآن غریب مانده و سجاده بی سجود
ای نیمه شب به صوت نمازت نیازمند
برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دست‌های حادثه سازت نیازمند
جان ترا گرفت از آنرو که بود وهست
روح الامین به گلشن رازت نیازمند
ناز ترا فرشته به جان میخرد که هست
در آسمان فرشته به نازت نیازمند
قرآن بخوان بلند که هستیم هرسحر
برآن نوای روح نوازت نیازمند

باغی که بود پر زگل ابتهاج رفت
دستی که داشتیم به آن احتیاج رفت


ای ذکر سبز زمزمه‌هایت زبان گداز
ای یاد خاطرات تو جانکاه و جانگداز
ای دردهای شعله‌ورت آفتاب سوز
ای شعله ای روشن دردت جهان گداز
حق نماز با تو ادا می‌شد ای امام
ای ربّنای نیمه شبت آسمان گداز
تاب و توان اینهمه غربت نداشتیم
آه ای فراق روی تو تاب وتوان گداز
ما را اگر فراق تو ای آشنا نکشت
مردیم ازین مصیبت تلخ زبان گداز
از بند بند توصیه‌های تو ای امام
بیرون جهید صاعقه‌های نهان گداز
داغی چشیده ایم زمرگ تو سینه سوز
آهی کشیده ایم ز داغت دهان گداز

ماراست در عزای تو جانی گداخته
ای آنکه در عزات جهانی گداخته


بعد از تو ام زآه دهانی‌ست شعله ور
ذکر مصیبتت به زبانی‌ست شعله ور
آتش گرفته است نگاهم ز گریه‌ها
در دیده ام سرشک روانی‌ست شعله ور
ای روح کائنات که پرواز کرده‌ای
جان جهان ز داغ جهانی‌ست شعله ور
ای شعله‌های مرثیه خاکسترم کنید
گرچه مرا ضمیر نهانی‌ست شعله ور
لب اللباب سیر وسلوک است چشم تو
این چشم نیست رطل گرانی‌ست شعله ور
با من بگو چگونه بگویم حدیث درد
وقتی مرا زداغ تو جانی‌ست شعله ور
پیراهنی که از تو مرا مانده یادگار
از سوز گریه‌هات نشانی‌ست شعله ور

خواهم گرفت روز جزا دامن ترا
آرم شفیع پیش تو پیراهن ترا


ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
وز آب روبروی دل آئینه داشتی
همراه با تو رفت دریغا بزیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی
مانده است تا همیشه تاریخ ماندگار
انسی که با دعا شب آدینه داشتی
بودی ستم ستیز و ستم سوز از نخست
با ظلم و کین زکودکیت کینه داشتی
آموختی ز راه علی رسم زیستن
برگوشه عبایت اگر پینه داشتی
منشور دردهات درخشان و تابناک
دردی که از زمانه دیرینه داشتی
بامن بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

روحی که راه پنجره را باز کرده است
باور نمی‌کنیم که پرواز کرده است

ای واژه‌ها برای دلم ناله سر کنید
ای ناله‌ها براین دل سنگی اثر کنید
ناقوس ناله را بنوازید صبح و شام
زین فاجعه زمین و زمان را خبر کنید
بر خرمن تغافل ما آتش افکنید
از آه سرد جان جهان شعله ور کنید
با گریه با نسیم غم و ابرهای درد
این برکه‌های باکره را بارور کنید
امشب برآورید شرر از جگر برون
وین شام را بدون خمینی سحر کنید
خورشیدوار شعله ببارید بی دریغ
مانند شب لباس سیاهی به بر کنید
تاب گداز اگر که ندارید  عاشقان
از هرم داغ مرثیه‌هایم حذر کنید

زاندم که سایه ات ز سر شعر کم شده است
احساس می‌کنم کمر شعر خم شده است


ما مانده‌ایم و دفتر و دیوان داغدار
مانده‌ایم و یاد تو و جان داغدار
آوار گشت بر سر ما هفت آسمان
بارید روی باغچه باران داغدار
از آسمان ملائکه نازل نمی‌شود
خالی‌ست از فرشته جماران داغدار
ما مانده ایم و آینه و آب و آرزو
سجاده، مهر، سبحه و قرآن داغدار
ما مانده ایم و کوه غم و ثلمه‌ای بزرگ
اندوه و درد و ماتم و و جدان داغدار
بی تو چگونه از دل مرداب بگزرند
در موج خیز حادثه یاران داغدار
ای دست مهربان نوازش بگو چسان
بی تو بسر برند یتیمان داغدار

طی می‌کنیم راه تو تا زنده‌ایم ما
آسوده سر گذار که رزمنده‌ایم ما


رفت از زمین زعیم زمان وامصیبتا
پرواز کرد روح روان وامصیبتا
زین درد سوختیم که بر روح پاک تو
بارد هنوز زخم زبان وامصیبتا
رفت از مدار بسته غفلت زمین برون
باز ایستاد قلب زمان وامصیبتا
از هم گسست رشته پیوند کهکشان
ادغام گشت کون و مکان وامصیبتا
از باغ سر بزن که زداغت چه آمده است
براین جوانه‌های جوان وامصیبتا
باران صبر بار خدا یا ز دست رفت
جمعیت شکسته دلان وامصیبتا
لب از سخن ببند کزین شعر شعله ور
آتش گرفت دامن جان وامصیبتا

از حال من مپرس سر از دست داده‌ام
دست نوازش پدر از دست داده‌ام

ای خاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای نگاه تو سوگوار
ما را ز دردهای چهل ساله دلت
تنها پیام‌های تو مانده است یادگار
ز آنرو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک می‌نهم ز غمت تا ابد عذار
ای باغ انقلاب ز داغت سیاه پوش
ای ماه از فراق جبین تو داغدار
رفتی از آستانه این خاک سر بلند
ماندیم ما زماندن اینگونه شرمسار
ای روح پر فتوح خداوند شاد باش
مائیم همچنان به مسیر تو رهسپار
مائیم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده ای به لطف شفاعت امیدوار

ما را در این محیط ز گرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علیست


امشب که هست فصل بهاران مرثیه
باید دخیل بست به دامان مرثیه
خاموش شد ز داغ تو قندیل آسمان
دوزخ گداخت ز آتش سوزان مرثیه
گردید تا لهیب عزای تو شعله ور
بر لب رسید از غم تو جان مرثیه
ای واژه‌ها چقدر صبورید و بردبار
آتش گرفت دفتر و دیوان مرثیه
گر سیل اشک بگذرد از سر چه باک از آن
ما دل سپرده‌ایم به طوفان مرثیه
این شعر نیست شعله آه است آه آه
این لخته دل است به عنوان مرثیه
بگذار تا به فاطمه گوئیم درد دل
بانوی سبز خانه احزان مرثیه

زهرا به مهربانیت امید داشتیم
زین روی در بهشت تو خورشید کاشتیم
منبع:تسنیم
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
man
|
|
۰۹:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۴
استاد عزیز
نو سروده نیست حداقل مال بیست، بیست و پنج سال پیشه. از رسانه ای مثل شما دادن این اطلاعات بعیده