پای درس اخلاق استاد انصاریان
من چگونه خودم را مورد آمرزش قرار بدهم گناه خیلی کردم راهم نمیدهند بعد هم باید بیاییم چقدر گریه کنم ناله کنم یا رب بگویم، عبادت بکنم، اما اینجور نیست پروردگار عالم یک روزنههایی را در قرآن برای آمرزش گناه قرار داده است.
عقیق:استاد حسین انصاریان از اساتید اخلاق شهر تهران شبهای ماه مبارک رمضان در حسینیه همدانیها جلسات سخنرانی و موعظه دارد که از این پس هر یک از این جلسات تقدیم علاقهمندان میشود:
انسان چنانکه تجربه تاریخ حیاتش نشان داده بدون خدا، بدون انبیا، بدون ولی الله که انسان کامل است، یک موجود به تمام معنا مرده است، میت است. قرآن مجید که بدون ارتباط با این سه نفر بهش نمیگوید انسان، یا میگوید انعام که چهار حیوان است شتر گاو، گوسفند، بز، کار اینها هم چریدن است خوردن است، و لذت بردن از بدن.
«وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ»؛ الذین اول آیه یعنی انسانها که مانند چهارپایان وقف لذات جسمی و خوردن هستند، وقف لذات جسمی، آیه خیلی دقیق است آیه نیامده بگوید نخورید و لذت از بدن نبرید. آیه دیگر میگوید «مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ»؛ من شما را بدنی قرار ندادم که غذا نخورید نه، بخورید اما آزادخور نباشید، هر چه گیرتان آمد از هر کجا گیرتان آمد بخورید «مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُم» بخورید حلالا طیبا، اما حیوانات وقف خوردن هستند.
قرآن مجید جلوی لذتهای بدنی را نگرفته، مگر نمیگوید ازدواج کنید، ازدواج یک نوع لذت است، مگر نمیگوید «سیروا فی الارض» اهل گردش باشید یک نوع لذت است. مگر نمیگوید «و المومنون و المومنات بعضهم اولیا بعض» عاشق همدیگر باشید، محب همدیگر باشید، محبت به همدیگر یک نوع لذت است، اگر لذت نبود آدم رفیق خوبش را که نمیدید دردش نمیآمد فراق درد است، میگوید بخورید «حلالا طیبا»، سفر بروید سفر عقلی، تحقیقی، یک رباعی منصوب به امیرالمومنین است، یک دیوانی عربی چاپ شده به نام دیوان علی ابن ابیطالب، مفصل هم هست. میگویند این شعرها همه از امیرالمومنین است.
یک رباعی در آن دیوان این است «تقرب ان الاوطان فی طلب الاولی»، مسافرت کنید ولی قصدتان در این مسافرت این باشد که مرتبههای بلند را جستوجو کنید، خب آدم مسافرت میکند به قصد پیدا کردن مرتبههای بلند روحی میرود مشهد، میرود کربلا میرود نجف و مکه، لذت هم میبرد غیر از اینکه قصدش طلب علی است لذت هم میبرد.
۵ سودی که از سفر کردن عاید انسان میشود
«و سافروا» حتما مسافرت کنید «ففی الاسفار خمس فوائدی»؛ سفر پنج فایده دارد، تفرج همّ، غم و غصهات برطرف میشود، یک مدتی که میمانی تهران روحیهات کسل میشود بلند میشوی میروی شمال، میروی جنوب، بلند میشوی میروی کویر، بلند میشوی میروی مناطق جنگلدار مثل جنوب شرقی ایران که پر از جنگل بلوط است و خیلی زیباست ده بار به خودت میگویی لذت بردم روحیهام عوض شد، کسل بودم برطرف شد.
در سفر پنج سود برایت هست، یکی تفرج همّ، دوم «و اکتساب معیشة»، یک مرتبه میروی چهار دوست پیدا میکنی با آنها وارد حرف میشوی یک مسیری برای کاسبی و تجارت برایت گشوده میشود این اتفاق خیلی افتاده که افرادی رفتند سفر چهار تا کاسب را در مسافرت دیدند بعد بهش گفتند که میتوانی این جنسها را بخری برای ما بفرستی این درصد هم برای خودت، خب این یک نوع لذت، یک راه پولدار شدن، تفرج همّ و اکتساب معیشة و علم، یکی از سودهای سفر دانشمند شدن است.
آیتالله العظمی بروجردی از بروجرد سفر کرد به اصفهان از اصفهان سفر کرد به نجف، مدرس شهید از قم آمد اصفهان، از اصفهان رفت نجف، از نجف آمد تهران، میرزای شیرازی از شیراز آمد اصفهان از اصفهان رفت نجف، از نجف رفت سامره، منبع علم شدند. و علم و آداب، در سفرها خیلی از شهرستانیها را میبینی آداب خیلی خوبی دارند.
من یک شهری منبر دعوت داشتم گدا نداشتند، حدود دو سوم اینها در امارات تجارت داشتند سه ماه تابستان که مدرسههای بچههایشان تعطیل بود میآمدند شهر خودشان آنهایی هم که در شهر بودن همه درآمد داشتند یک شهر آباد و زیبا، یک شهری که مردمش واقعا معدن محبت بودند به همدیگر، آن مدتی که من آنجا منبر میرفتم دو سه تا عروسی داشتند من هم دعوت کردند، گفتند منبرتان که بعد از نماز است عروسی ما هم یک ساعت بعد از منبر شروع میشود شما هم بیایید عروسی رفتیم، یکی از روشهایی که من در عروسی اینها دیدم این بود که خود آنهایی که دعوت داشتند عروسی غذا درست کردند خود آنها سفره انداختند، خود آنها سفره جمع کردند، خود آنها همه ظرفها را شستند.
آن فردی که من را دعوت کرده بود به من گفت اینهایی که دارند سفره پهن میکنند اینهایی که دارند ظرف جمع میکنند اینهایی که دارند جارو میکنند و ظرف میشورند اینها میلیاردر هستند و اهل خیر، گفت رسم ما اینجا این است ما کارگر و کلفت و کنیز و نوکر نداریم، ختم داریم عروسی داریم، جلسه داریم، خودمان همه کارهایش رامیکنیم. آداب یاد میگیری.
برگردم به اول سخن، کسی که با خالقش نیست، با رازقش نیست، و به عبارت تلختر با پروردگارش قهر است، با خداوندش قهر است، با رزاقش قهر است، با سازندهاش قهر است، به دنباله قهر بودن با پروردگار که عجب گناه عظیمی است قهر کردن با خدا با انبیا هم قهر است، هیچ عیبی در خدا و انبیا نیست ولی این قهر است با همشان، این قهر بودن با همهشان دلیل بر این است که پر از عیب است وگرنه اگر آدم عیب عقلی، عیب روحی، عیب وجدانی عیب فطری نداشته باشد نمیاد با منبع رحمت، با منبع کرم، با منبع احسان، با منبع لطف قهر کند، خدایی که در آمرزیدن گنهکار هم اصلا سختگیری ندارد.
چگونه مورد آمرزش خداوند قرار گیریم
میگوید من چطوری خودم را مورد آمرزش قرار بدهم گناه خیلی کردم راهم نمیدهند بعد هم باید بیاییم چقدر گریه کنم ناله کنم یا رب بگویم، در سرم بزنم بشینم عبادت بکنم، اما اینجور نیست پروردگار عالم یک روزنههایی را در قرآن برای آمرزش گناه قرار داده آدم بهتش میبرد خدایی که قدرت دارد، فقط و فقط به یک عقربی به یک ماری، به یک رتیلی بگوید خواب است برو دو تا نیش بهش بزن کلکش را بکن بیاید اینور بکشم در عذاب برزخ این قدرت را که دارد؟ ولی اینقدر روزنههای آسان برای آمرزش گناهان بین خود و بین خودش قرار داده یکیش این است که در سوره احزاب میگوید، اول آمده از گنهکار میپرسد: «أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اَللّٰه ﴿النور، 22﴾ لکم دوست ندارید من شما را از گناهانی که کردید و در پروندهتان است ببخشم؟ چه گناهان خلوتتان را چه گناهان آشکارتان را دوست ندارید؟ خب کی میتواند بگوید دوست ندارم خب آدم خیلی دوست دارد گناهش را ببخشد میگوید اگر دوست داری گناهانت را «یغفر الله لکم» سی سال است دروغ گفتی غیبت کردی نامحرم نگاه کردی خدایی نکرده به خوردن حرامی دچار شدی به انجام حرامی دچار شدی دوست نداری همش را ببخشم؟ خب چرا دوست دارم این جوابش مثبت است میگوید اگر میخواهی ببخشمت «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» از آنهایی که ازشان دلگیری، اذیتت کردند، غیبتت را کردند رنجت دادند مشقت ایجاد کردند قهر کردند با تو، چوب لای چرخت گذاشتند گذشت کن من هم گناهان تو را گذشت میکنم این که کار مشکلی نیست مشکل است؟ با این خدا یک عدهای قهر هستند با این خدا.
با این خدا که هزار باره میتوانست بگوید فرشته من این بنده من دارد دو شاخه را میکند در برق یک جوری بپیچان که دستش به فلز دوشاخه گیر کند و برق دویست و بیست ولت بگیرد و بکشد اینقدر غلط کاری نکند، بلد بود که، بلد بود که وقتی من میخواهم از اینور خیابان بروم آن طرف یک جوری پیش بیاورد من حواسم بپرد یک ماشین بیاید از روی من رد شود من را تکه پاره کند ولی در قرآن میگوید نه اینکه این کارها را نکردم برای همین تو گنهکار فرشته گذاشتم از خطرات حفظت بکند نگهت دارد این آیه قرآن است مامور گذاشتم برایت که به خطر نیفتی، اما با این خدا قهر هستند یک عدهای. چرا قهرید؟ چرا؟
دلیلش را بگویید، ما شب نشینان در پیشگاهش که با او قهر نیستیم خیلی از شما زندگیمان بهتر است، خیلی از شما آرامتر هستیم خیلی از شما راحتتر هستیم، خیلی از شما از مردنمان دغدغهمان کمتر است چون برای مردن و بعد از مردن صد جور دلگرمی در قلب ما موج میزند، میگویم میخواهم بمیرم پیغمبر گفته سفارشت را به ملک الموت میکنم، میخواهم بمیرم امیرالمومنین گفته بالای سرت مجسم میشوم میبینی من را میخواهم وارد برزخ بشوم به من گفتند نوری در برزخت ایجاد میکنیم از خورشید زیباتر، ما صد جور امید داریم خیلی بهتر از شما زندگی میکنیم.
ماجرای فرزنددار شدن حضرت ابراهیم(ع) در سن ۱۰۰ سالگی
شما چرا قهر هستید با خدا؟ قهر هستند، با انبیائش هم قهرند، الله اکبر از محبت انبیاء، این متن زیبا را هم از قرآن برایتان بگویم من که اصلا برایم قابل هضم نیست اصلا نمیدانم یعنی چی واقعا نمیدانم وقتی که فرشتگان وارد منزل ابراهیم شدند نه به شکل اصلیشان، قرآن میگوید ابراهیم یک گوساله تر و تازه نوجوانی را رفت ذبح کرد و گوشتش را پخت و اینها را نمیشناخت ولی گفت این مهمانها خیلی سنگین و رنگین هستند، سفره انداخت، دید هیچکدام دستشان را دراز نمیکنند برای خوردن، ابراهیم هم که عاشق مهمان بود گفت چرا نمیخورید؟ گفتند ما شکم نداریم ما اهل امور مادی نیستیم گفت شما کی هستید؟ یک مقدار خداوند میفرماید ابراهیم واهمه برش داشت، گفتند ما فرشتگان پروردگار هستیم، برای دو تا کار آمدیم یکی آمدیم به حضرتعالی که نزدیک صد سال داری و به خانمت ساره که نزدیک نود سالش است بشارت یک فرزندی به نام اسحاق را بدهیم که تو در این سن و خانمت د راین سن پسردار میشوید، قرآن میگوید خانمش زد در صورتش، گفت وای این سن نود سال نود و پنج سال، در حالی که من بسیار کهنسال و عجوزه شدم من بچهدار میشوم، فرشتگان گفتند پروردگار این رقم را برایت زده و بله بچهدار میشوی، اسم بچهات هم اسحاق است آن بچهات هم بچهدار میشود اسمش یعقوب است آینده را هم به این خانم خبر دادند گفتند این یک کار است. کار دوممان هم این است که امشب ماموریت داریم نزدیکیهای صبح شهر لوط را پایینش را بیاوریم بالایش را ببریم پایین یعنی چنان این شهر را زیرو رو میکنیم که یک نفر در آنجا باقی نماند «عالیها سافلها»، زیر و رو، کف شهر را میاوریم بالا بالای شهر را میبریم کف. چه زلزلهای میخواستند ایجاد بکنند خدا میداند.
ابراهیم به فرشتگان گفت نمیشود از این عذاب گذشت بکنید؟ اینقدر محبت به انسان داشتند انبیا، این متن قران است گفتند نمیشود فرمود نمیشود از این عذاب گذشت بکنید؟ گفتند چون بر اراده خداوند گذشته نه، آن وقت عده زیادی از مردم دنیا با این پیغمبرها که دلشان نمیآمد قوم لوط عذاب ببینند قهرند، با موسی قهرند با عیسی قهرند با یوسف و یعقوب قهرند، با پیغمبر اکرم که رحمت للعالمین است قهرند، یادی از اینها نمیکنند سراغ فرهنگشان نمیروند، خیلی جوانها هیچ کاری به کار یوسف ندارند، که یک درس ازش بگیرند خیلی مردان و زنان کاری به پیغمبر به امیرالمومنین، به صدیقه کبری ندارند قهرند با اینها.
با ولی الله هم قهرند با انسان کامل، یعنی ائمه طاهرین، خداوند متعال بریدگان از خودش و انبیا و اولیا را انسان نمیداند، الذین یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام یک، حالا اگر تاریکیشان اضافه بشود مخالفتشان بیشتر بشود، قهربودنشان قویتر بشود، این شناسنامه را عوض میکند دیگر نمیگوید اولئک کالانعام میگوید مثلهم کمثل الحمار، میگوید مثله کمثل الکلب، میگوید مثله کمثل الشیطان، هر سه در قران است. چه سقوط عجیبی.
چگونه ار تمامی آفات دنیایی در امان بمانیم
اما آنهایی که با خدا آشتی هستند، حالا نه در حد نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و پیغمبر و اولیاء، در حد گنجایش خودشان با خدا آشتی هستند کی آشتیشان داده با خدا؟ انبیا، ائمه، به چه وسیله اینها را آشتی دادند؟ حرف، زبان، زبان، خدا با زبان خودش اینها را با خودش آشتی داده اینها هم آدمهایی بودند که آشتی کردن و آشتی بودن را قبول کردند زبان خدا قرآن است، زبان انبیاء مطالبی است که ازشان به یادگار مانده، مثلا عیسی بن مریم میفرماید «من ترک الشهوات امن من الافات»؛ هر کسی از خواستههای باطل نامعقول ابلیسی گذشت کند و در زندگیش دنبال این خواستهها نباشد «امن من الافات»؛ از همه آفتهای دنیا و برزخ و قیامت در امان خواهد بود.
با زبان انبیاء آشتی کردند هم با خدا هم با انبیا، با زبان ائمه یعنی اولیاء الهی آشتی کردند هم با خدا هم با انبیا هم با ائمه طاهرین، زبان خدا نور است، انزلنا الیکم نورا مبینا، زبان پیغمبر و ائمه طاهرین نور است، کلامکم نور آنهایی که راه دادند این نور را در خودشان، یعنی حرف را قبول کردند، عمل کردند، و استقامت کردند «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّاِسْتَقٰامُوا» ﴿الأحقاف، 13﴾
این نور که اول حالت کلام داشت بعد حالت ایمان شد بعد حالت عمل شد، بعد حالت اخلاق حسنه شد در وجودشان روحشان، متراکم میشود میماند، تا کی این نور میماند؟ بعد از این تحولات تا روز قیامت، این نور در روح آنها میماند قیامت که میشود این روح پرنور را برمیگرداند به بدن، وقتی برمیگرداند به بدن امر میکند به همه اینهایی که دارای این نور هستند به طرف بهشت حرکت کنند، این آیه در سوره حدید است چقدر برای ما دلخوشی میآورد این آیه با پیغمبرش صحبت میکند با این آیه، یوم تری المومنین و المومنات حبیب من روز قیامت همه مردان مومن را با چشمت میبینی، تمام زنان اهل ایمان را میبینی، به چه حال میبینی؟
«یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم»؛ میبینی یک نوری پیشاپیش مردان و زنان با ایمان و از دست راست مردان و زنان با ایمان شتاب دارد، نور که میدانید ثانیهای سیصد هزار کیلومتر راه میرود یسعی، خیلی جالب است که میگوید قرآن میگوید نور شتابان «یَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ»؛ جلوی رویشان، و بایمانهم و طرف راستشان، این نور شتابان در حرکت است این نور چی کار میکند که با این شتاب در حرکت است، قیامت که خورشید ماه و ستاره ندارد این نور در صحرای محشر چی کار میکند میگوید جلوی رویشان دست راستشان جاده را برایشان روشن میکند، جاده را که میبینند این صدا را از خدا میشنوند «بُشْرٰاکُمُ اَلْیَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ» ﴿الحدید، 12﴾ بندگان من مژده بهتان بدهم بهشتی هستید، دنبال این نور بروید، وارد بهشت میشوید در بهشت هم جاودانه خواهید بود، و اینی که نصیبتان شده فوز عظیم است، این نور اول به صورت کلام الله بود، به صورت کلام الرسول بود، به صورت کلام ولی الله الاعظم بود، من این نور را با کمک او نفوذ در قلبم دادم که حالت ظاهریش کلامی بود این نور را در زندگی خودم پیاده کردم به همه جا به چشمم، به گوشم، به دستم، به زبانم، به قدمم، به شکمم، به شهوتم همه را نورانی کردم و عمل کردم به این انوار در وجودم جایگیر شد تا قیامت با من است قیامت خدا به این نور میگوید از بنده من بیا بیرون جادهاش را به طرف بهشتهای من روشن کن.
این نتیجه این نور حالا بدون این نور یعنی بدون خدا و کلامش، بدون انبیا و کلامشان، بدون ائمه و کلامشان، «اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُم» ﴿الأنفال، 24﴾ شما در پیشگاه من یک میت بیشتر نیستید، بدون این نور. این نور شما را زنده میکند «فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ» ﴿الأنعام، 122﴾، این مجموعه فکر میکنم یادتان بماند.
این نور اولش قیافه سخن دارد باطنش نور است، نفوذ در وجود که پیدا کرد آدم مومن واقعی میشود بعد از اینکه مومن واقعی شد این نور ثابت قدم میشود، قیامت این نور طلوع میکند از وجود خود انسان و راه ما را تا بهشت نزدیک میکند، حالا از قبر که درآمدیم و این نور ظهور کرد جاده را نشان داد، ما از کنار قبرمان که در زمین قیامت است دیگر قبرها همه پر شده زمین هم مسطح تا بهشت چقدر باید جاده را برویم برسیم؟ همش صحبت نور است، همش صحبت نور است. ما چقدر باید راه برویم تا به بهشت برسیم؟ نور حرکت نور چقدر است؟
پیغمبر میفرماید فاصله بین شما تا بهشت قیامت از نظر زمانی به اندازه برقی است که از ابرها میجهد و خاموش میشود وقتی برق میزند ابر چقدر میماند؟ دو سه لحظه، میفرماید بیشتر از این در قیامت معطلتان نمیکنند، آن وقت با این خدا آدم باید قهر باشد با این پیغمبرها آدم باید قهر باشد، با این امامان آدم باید قهر باشد؟
منبع:فارس