مولوی میگوید این کار را نکن، بزرگان را مانند خودت ندان. این حرف درستی است. این بسیار اشتباه است که انسان که خودش را دارای یک احساساتی میبیند [دیگران را نیز چنین بداند]. مثلًا فردی نمیتواند یک نماز با حضور قلب بخواند، میگوید: ای بابا! دیگران هم همین جور هستند، مگر میشود نمازِ با حضور قلب خواند؟! یعنی خودش را مقیاس دیگران قرار میدهد.
این غلط است. ما نباید دیگران را به خودمان قیاس کنیم. «کار پاکان را قیاس از خود مگیر» یعنی خودت را مقیاس پاکان قرار نده. این حرف درستی است. ولی این شعر را ما اغلب میخوانیم و میگوییم:
دیگران را مقیاس خودت قرار نده؛ یعنی تو چه فکر میکنی که من مانند پیغمبر بشوم (یعنی از پیغمبر پیروی کنم)، مانند و پیرو علی باشم؟!.
این است که میگویم این شعر در میان ما گمراه کننده شده. همان طور که قرآن را برداشتیم به طاقچه بالا گذاشتیم و به طاق آسمان کوبیدیم، سیره انبیاء و اولیاء و مخصوصاً سیره پیغمبر اکرم و ائمه معصومین را هم برداشتیم به طاق آسمان کوبیدیم، گفتیم: او که پیغمبر است، حضرت زهرا هم که دیگر حضرت زهراست، امیرالمؤمنین هم که حضرت امیرالمؤمنین است، امام حسین هم که امام حسین است.
نتیجه اش این است که اگر یک عمر برای ما تاریخ پیغمبر بگویند، برای ما درس نیست و مثل این است که مثلًا بگویند فرشتگان در عالم بالا چنین کردند. خوب، فرشتگان کردند، به ما چه مربوط؟ یک عمر اگر بیایند درباره علی حرف بزنند، اصلًا ککمان نمیگزد.
میگوییم علی که نمیشود مقیاس ما قرار بگیرد. یک عمر برای ما از امام حسین حرف بزنند، ککمان نمیگزد که در راه امام حسین هم باید یک قدم برداشت، چون «کار پاکان را قیاس از خود مگیر». یعنی این منبع شناخت را هم از ما گرفتند. در صورتی که اگر اینجور میبود، خدا به جای پیغمبر فرشته میفرستاد. پیغمبر یعنی انسان کامل، علی یعنی انسان کامل، حسین یعنی انسان کامل، زهرا یعنی انسان کامل؛ یعنی مشخصات بشریت را دارند با کمال عالی مافوق مَلَکی، یعنی مانند یک بشر گرسنه میشوند غذا میخورند، تشنه میشوند آب میخورند، احتیاج به خواب پیدا میکنند، بچه های خودشان را دوست دارند، غریزه جنسی دارند، عاطفه دارند، و لهذا میتوانند مقتدا باشند. اگر اینجور نبودند، امام و پیشوا نبودند. اگر- العیاذباللَّه- امام حسین عواطف یک بشر را نمیداشت؛ یعنی اگر چنانکه یک بشر از رنجی که بر فرزندش وارد میشود رنج میبرد، امام حسین از رنجی که بر فرزندش وارد میشود رنج نمیبُرد و اگر بچه هایش را هم جلوی چشمش قطعه قطعه میکردند هیچ دلش نمیسوخت و مثل این بود که کنده را تکه تکه کنند، این که کمالی نشد. من هم اگر اینجور باشم، این کار را میکنم.