اما در حوزه گرايش، ما انسانها در برابر بد و خوب گرايش يكساني نداريم. ما به كارهاي خوب گرايش كامل داريم و به كارهاي بد هيچ گرايشي نداريم، پس بينش ما به بد و خوب يكسان است؛ اما گرايش ما به آنها اينگونه نيست؛ براي مثال ما غذاي خوب و بد يا سودمند و زيانبار را به صورت يكسان تشخيص ميدهيم و تشخيص ما درباره هر دو يكسان است؛ اما گرايش دستگاه گوارش ما به هر دو يكسان نيست. دستگاه گوارش غذاي خوب را به راحتي هضم ميكند؛ امّا غذاي مسموم را تحمل نكرده، با تهوع پس ميزند. اين رفتار در روح انسان هم وجود دارد. روح اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خيانت، و صدق و كذب را به صورت يكسان تشخيص ميدهد؛ اما به همه اينها گرايش يكسان ندارد؛ يعني به عدل، امانت و صدق گرايش دارد، به همين دليل، وقتي كودكي براي نخستين بار دروغ ميگويد، بدنش ميلرزد؛ ولي هنگام راستگويي با شجاعت حرف ميزند.
براي تنظيم دستگاه بينش و دانش (عقل نظري)، بايد راههاي برهاني، نظير فلسفه ، حكمت، كلام و عرفان را بپيماييم و براي تنظيم گرايش (عقل عملي)، بايد كارهاي عملي را پيبگيريم.
«عقل عملي» همه تصميمگيريهاي گرايشي انسان را بر عهده دارد و كارهايي نظير عزم، اراده، محبت، اخلاق، نيت و... را مديريت ميكند. اگر اين مدير به درستي تربيت شود، در برابر فتواهاي عقل نظري خضوع ميكند؛ يعني براي انجام هر كار از عقل نظري فتوا ميگيرد؛ ولي اگر اين مدير به درستي تربيت نشود، خودسري كرده، از مركز فرهنگي خود كه عقل نظري و دانش است، استفتا نميكند و به عكس از زيرمجموعه خود كه شهوت و غضب است، نظر ميخواهد و بر اساس ميل آنها عمل ميكند.
بدين ترتيب، عقل عملي ديگر مدير نيست، بلكه شيطان است. براي آنكه اين مدير هدايت شود، راههاي فراواني وجود دارد. يكي از راههاي هدايت، چنان كه در دعاي شريف كميل آمده است: «وسلاحه البكاء»[1]، اشك، آه و گريه است كه اسلحه دروني مؤمن است.
بنابراين، اگر باطن مؤمن به سلاح اشك و ناله مسلح باشد، در مقابل خواستههاي غضب و شهوت ميايستد و از آنها پيروي نميكند، در غير اين صورت، طبق ميل خشم و شهوت تصميم ميگيرد. برخي ميگويند: من هر كار بخواهم انجام ميدهم و به كسي كاري ندارم؛ يعني اين انسان از مركز فرهنگي روح پيروي نميكند و در پي ارضاي خواستههاي شهوت و غضب است.
اگر عقل عملي كسي با دعا، مناجات و گريه سر و كار داشته باشد، نرمش صادق مييابد و از عقل نظر پيروي ميكند و بر خلاف رضاي خدا كاري انجام نميدهد. خواندن و گفتن شعرها يا نثرهاي دلپذير، در نرمي عقل عملي بسيار مؤثر است. ما بايد بكوشيم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شويم، چون نواختن، نرمش و اشك كاذب به وجود ميآورد.
همانطور كه خنده صادق و كاذب وجود دارد، گريه صادق و كاذب هم وجود دارد: گاه انسان با يك طنز ادبي ظريف ميخندد كه خندهاي صادق است. گاهي هم با قلقلك ميخندد كه كاذب و بيارزش است. گريه هم اينگونه است: گاه انسان براي مظلوميت امام حسين(عليهالسلام) گريه ميكند. گاهي هم با مارش عزا ، بيآنكه متوفا را بشناسد، اشك ميريزد كه اشكي كاذب است.
موسيقي ممكن است چنين خطري داشته باشد؛ يعني اشكي كاذب به همراه بياورد و ما خيال كنيم كه در عقل عملي ما نرمش ايجاد كرده است. اين مشكل موسيقيهاي به اصطلاح عرفاني است. ساير موسيقيها هم مسلماً مخرب و مخدراند و موجب نافرماني عقل عملي از عقل نظري ميشوند و انسان را در دام گناه ميافكنند.
مرحوم الهي قمشهاي ميفرمود: من شعري درباره نَيازُردن مور سرودم كه برخي آن را از شعر جناب فردوسي ظريفتر ميدانند. فردوسي فرموده است:
سپس فرمود: زماني به خراسان رفته بودم و در آنجا با انجمن ادبي خراسان ملاقاتي داشتم، در آن ديدار دو غزل از خود به آنها تقديم كردم تا در اين باره كه كدام غزل از جواني و كدام يك در پيري سروده شده، داوري كنند و آنها كاملاً وارونه داوري كردند.
گفتند: پس چرا شور و عشق در سروده ايام پيري شما بيشتر است. گفتم: بايد به همين صورت باشد. شاعر هرچه پيرتر شود، عاشقتر ميشود. در جواني شور و عشقي خام دارد و در پيري ميفهمد كه معشوق حقيقي كيست.
1 ـ مفاتيح الجنان (دعاي كميل)؛ البلد الامين، ص 191.