این جمله ای است که حسن ادیب زاده، مدیر مؤسسه جهادی و انتشارات صهبا در آئین معارفی کتاب«کریمانه»که ابتدای این ماه در کرمان برگزار شد؛ می گوید.کریمانه؛ کتاب روایت حضور مقام معظم رهبری است در منزل شهداء کرمان در سال ۸۴ و در سفر به یادماندنی آن سال به این استان داشتند؛ پیش از این نیز این مؤسسه دو کتاب «میزبانی از بهشت» دیدار با 5 خانواده شهید مشهد و «مسیح در شب قدر» دیدار با خانواده شهدای مسیحی را منتشر کرده است.
کتاب نخست را هنوز فرصت نکردم تورقی داشته باشم؛ اما دو کتاب دیگر را چرا؛ کریمانه را که ورق می زدم به خاطره جالبی رسیدم که در ادامه می خوانیم:
دو پسر شهید تا حضرت آقا را در آستانه درِ خانه می بینند، هر دو جلو می آیند و سر به شانه ایشان می گذارند؛ شروع می کنند به گریه کردن. یکی از پسرها سر به شانه راست گذاشته است و دیگری سر به شانه چپ ایشان می گذارند؛ شروع می کنند به گریه کردن...هر دو پسر، بعد از ۱۷ سال عطر و بوی پدری مهربان را در عطر و بویی که از حضرت آقا به مشامشان می رسد، یافته اند.
منبع:شبستان
رهبر انقلاب هم همین طور در حالت ایستاده تأمل می کنند تا دل بیقرار فرزندان شهید آرام بگیرد...رهبری داخل منزل شهید می شود...بعد از سلام و احوالپرسی، سئوال می کنند چه سالی شهید شدند ایشان؟ پاسخ داده می شود: سال ۶۷.
-همین دو تا فرزند را دارند؟
-نه خیر. پنج فرزند.
رهبر انقلاب رو به یکی از پسرها می پرسد: شما چه کار می کنید آقاجان؟
-خواهش می کنم. کار می کنم.
-کجا؟
-در ثبت احوال کرمان به عنوان کارورز مشغول کاریم. گفتند چون شما دیپلیم هستید شرایط استخدامی برایتان مهیا نیست.
-خب باید درس بخوانید آقا؛ این خیلی خوب است، اتفاقاً اینکه شرط استخدامی بگذارند تا شما مجبور بشوید خوب درس بخوانید و بروید کنکور شرکت کنید و بروید دانشگاه.
سئوال و جواب ها خیلی کوتاه رد و بدل می شود. تا اینکه رهبری در خطاب به فرزندان شهید می گویند: این مادر که شماها را با این زحمت بزرگ کرده از همه شماها به نظر من اجرش پیش خدای متعال بیشتر است. انسان، این طور، چهار تا، پنج تا بچه را-پنج تا بچه را که پدر جوانشان را از دست داده اند- آرام کند، تسلی بدهد، خرجشان را تأمین کند، زندگی شان را، روح و جسمشان را رو به راه کند این خیلی هنر می خواهد؛ خیلی! این اگر دست مردها بود مردها چنین هنرهایی نداشتند، این هنر زن ها است.
رهبری از همسر شهید می پرسد: چند سالش بود که شهید شد؟
-چهل سال بیشتر نداشت.
-شما خودتان چه می کنید خانم؟
-کارهای خانه.
-بیرون خانه کاری ندارید؟
-نه.
-خب آن وقت درآمد زندگی را از طریق همین حقوق بنیاد شهید تأمین می کنید؟
-بله.
-حضرت آقا با ناباوری از همسر شهید می پرسند: می شود؟!
-بله. تازه وقتی آقایمان شهید شد تا دو سال پرونده ما را بسته بودند و می گفتند شما زیر نظر بنیاد شهید نیستید!
-چرا؟
-نمی دانم. هیچ حقوقی به ما نمی دادند. برادرم کار می کرد و به ما خرجی می داد....
-ان شاءالله خداوند بهتان اجر بدهد. این شهید عزیز را-سید بودند ایشان؟
-بله. نامش سید علی بود.
-این سید بزرگوار را خداوند ان شاءالله با اجدادش محشور کند و درجاتش را عالی کند....و خدا به شما اجر بدهد، چون شما واقعاً کار کردید و زحمت کشیدید. این مجاهدتی که زن ها بعد از شهادت شوهرانشان به خرج می دهند و فرزندان را در دامن پاک خودشان با سختی های گوناگون -که خوب می دانم سختی دارد، هرچه باشد سختی دارد- پرورش می دهند و بزرگ می کنند این مجاهدت، خیلی مجاهدت مهمی است، خیلی پیش خدای متعال ارزش دارد. این را نگهش دارید ، حفظ کنید این جهاد را.
خب... بدهید قرآن را به من...
حضرت آقا قرآن را از یکی از همراهان می گیرند و شروع می کنند به نوشتن. اواسط نوشتن سر بالا می آورند و با حالتی خاص و غم زده می گویند: می گویم کاش خدا به این غلط ها ترتیب اثر بدهد که یک کاری بشود.
با شنیدن این جمله همه متعجبانه به هم نگاه می کنند. کسی متوجه منظور رهبر انقلاب نمی شود. خود حضرت آقا می گویند: اینجا نوشتم تقدیم به خانواده شهید عزیز، آقای سیدعلی خامنه...
...ایشان به خاطر تشابه نام شهید با نام خودشان داشتند «سید علی هاشمی» را « سیدعلی خامنه ای» می نوشتند.
گفتگو ادامه پیدا می کند. در نهایت وقت خداحافظی فرا می رسد.رهبری به آستانه در خانه رسیده و نرسیده، همسر شهید، ایشان را صدا می زنند: آقا...آقا... ببخشید... حضرت آقا می ایستند و برمی گردند تا حرف همسر شهید را بشنوند.
-آقا ما اصلاً برای شما چیزی نیاوردیم که میل کنید. اصلاً حواسمان نبود. یک چای حداقل برایتان بیاوریم.
-نه دیگر، چای را جای دیگر خورده ایم.
-نه، نه، به خدا ناراحت می شویم...
-باشد؛ بیاورید همین طور سرِ پا می خوریم؛ بیاورید؛ یک دانه چای، فقط برای من بیاورید؛ خیلی هم سر پر نباشد. یک نعلبکی هم همراهش بدهید بی زحمت.
پی نوشت"
کریمانه-روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهداء کرمان. سال ۱۳۸۴
منبع:شبستان